نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: عاشقم نبود؟

1988
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26163
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    عاشقم نبود؟

    سلام به همه.
    راستش الان که دارم این متن رو مینویسم بغض بدجوری گلوم رو گرفته ولی دارم سعی میکنم گریه نکنم , همیشه تنها گریه میکنم. احساس خیلی بدی دارم لطفا کمکم کنید.
    18 سالمه, من از بچگی یه دختر رو دوس دارم یعنی از بچگی میشناختمش و خانواده هامون به هم نزدیک بود در اصل دوست با هم دوست بودند. تا حالا هیچکس رو انقدر دوست نداشتم واقعا عاشقش بودم و فکر نکنید از شور جوانی و عشق زودگذر و این چیزاست چون با چند تا روان شناس صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که واقعا عاشقش بودم یا هستم. میخوام درباره ی این عشق که این روز ها عذابم میده و میترسم آینده و درس یا حتی زندگیم رو تحت شعاع قرار بده باهاتون صحبت کنم. من این دختر با هم دوست بودیم و نه خارج از اطلاع خانواده هامون و یه دوستی ساده از بچگی همدیگه رو میدیم , با هم میخندیدیم, بازی میکردیم و ... گذشت و بزرگ شدیم با هم ارتباط داشتیم و همدیگه رو میدیدم ما حتی حریم دوستی مون رو حفظ میکردیم و خارج از اطلاع خانواده حرف نمیزدیم. وقتی باهاش حرف میزنم حس عجیبی دارم و قلبم یه حالی پیدا میکنه که نه خوبه نه بد, از بحث دور نشیم هر روز که میگذش من با حرفام و نگاهام سعی میکردم بهش بگم که دوسش دارم و فکر کنم موفق شدم اون انگار فهمیده بود که دوسش دارم و منم فکر میکردم اونم همون حس رو نسبت به من داره وقتی توی جمع بودیم گاهی من دزدکی نگاهش میکردم گاهی اون به من نگاه میکرد در واقع حرف زدنش بامن خیلی با بقیه فرق میکرد که انگار من یه نقش خاص براش دارم وقتی به چشماش نگاه میکردم حس میکردم دوستم داره در ضمن اون دختر اجتماعی و شادی بود با همه میخندید ولی وقتی منو میدید انگار عوض میشد کمتر حرف میزد انگار خجالت میکشید درست منم همین حال رو داشتم وقتی اونو میدیدم با ورم شده بود که اونم دقیقا عاشق منه. من با همه پسرایی که اون میشناخت فرق داشتم ما هردومون عاشق موسیقی و خواننده های آمریکایی و دنس بودیم هر دومون عاشق انگلیسی بودیم و گاهی با هم انگلیسی حرف میزدیم ما علایقمون تقریبا شبیه هم بود هر روز به هم نزدیک تر میشدیم من هر روز بیشتر عاشقش میشدم و فکر میکردم همین احساس رو نسبت به من داره اون همیشه به من میگه که شبیه خواننده مورد علاقشم (ایرانی نیست) و شخصیت جالبی دارم منم به اون گفتم که هیچ دختری شبیه اون نیست و یه جورایی نایابه ما هر روز بیشتر باهم حرف میزدیم و بیشتر آشنا میشدیم و کاملا مطمئن بودم که نیمه های گمشده همیم...گذشت و ما به دلیل شغل پدرم به شهری در جنوب کشور مهاجرت کردیم و اون در تهران موند ما از طریق تلفن و فیس بوک و پیام رسان در ارتباط بودیم در ضمن بگم که تا اون زمان هیچ حرفی از عشق و علاقه بین ما زده نشد یعنی من قلبن فکر میکردیم عاشق همیم و من این موضوع رو بهش نگفته بودم , اونم همینطور.چند روز گذشت رو اون روز رسید روز تولدش 1 هفته پیش من توی گوشی تولدش رو بهش تبریک گفتم و کادویی که دوست داشت رو براش از قبل فرستاده بودم وقتی بهش گفتم تولدت مبارک با جمله ای روبه رو شدم که دنیا دور سرم چرخید قلبم تند تند زد و حالی به حالی شدم وقتی بهش گفتم تولدت مبارک اون گفت: " مرسی داداش" بدنم سست شد آرزو کردم که خواب باشم ولی نه. خیلی سخته که دختری رو چندین سال دوست داشته باشی و تو هم فکر کنه عاشقته و یه روز بهت بگه داداش. یعنی تو این چند سال من مثل داداشش بودم؟ یعنی اون فقط منو به چشم برادرش میدید؟ خودتون بزارید جای من وقتی با این جمله روبرو میشید چه حالی پیدا میکنید؟ وقتی ببینید چند سال خودتونو گول زدید چه حالی میشید؟ من قبلا میترسیدم که مبادا به همچین جمله ای مواجه شم مبادا این عشق یک طرفه باشه. بریم سر اون لحظه بعد از شنیدن اون جمله یه مکث کردم بعد هم خداحافظی. خیلی گریه کردم حال خودکشی داشتم بعد از اون شب گوشیم رو خاموش کردم و از فضای مجازی دل کندم افسرده شدم و چیزی هم در این باره به خانوادم نگفتم دارم سعی میکنم فراموشش کنم ولی خیلی دارم عذاب میکشم نمیتونم درس بخونم و بخندم کم اشتها شدم...
    این بود داستان من. من به کمک نیاز دارم رفتارم داره از کنترل خارج میشه دچار پوچی شدم لطفا بهش فکر کنید و نظرتون رو بگید و کمکم کنید. مرسی, خدانگهدار
    ویرایش توسط میکائیل : 01-30-2016 در ساعت 06:31 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26168
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    498
    تشکر شده 272 بار در 183 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    دوست عزیز شما نمیتونی احساس ایشون رو به زور تغییر بدی
    اما میتونی فراموشش کنی!
    منم تو همچین شرایطی بودم و بعد جداشدنمون خیلی افسرده شده بودم همش گریه میکردم خودمو از اجتماع دور کرده بودم اما به خودم اومدم و گفتم هر طور که شده باید فراموشش کنی و تونستم!
    درسته الان گاهی از به یاد آوردن خاطراتمون احساس خوبی دارم اما زندگیم به کلی عوض شده!

    فرستاده شده از ME371MGِ من با Tapatalk

  3. کاربران زیر از parsana بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    شاید تو اونموقعیت نمیدونسه چی،بگه . بهش بگو دوسش داری مرگ یه بار شیون یه بار اگع بهش نگی نمیتونی از،احساسش،باخبر،بشی فرض گفت نه اونموقع میفهمی عشق یکطرغه بوده بعد یه مدتی فراموشش،میکنید ولی اگه دوست داشت زیر،نظر،خانوادهاتون صیر،میکنید تا وقتش برسه ازدواج کنید. ولی اگه بهش نگی یه روز پشیمون میشی که چرا هیچی نگفتی، بعدشم دلش بخوات پسر به این خوبی که اینقدر،مذهبیه و محرم و نامحرم رو رعایت میکنه واقغا تکه
    درضمن چرا عکسش فکر نمیکنی شاید اون فکر کرده تو دوسش نداری برای اینکه وابستت نشه این حرفو زده، به هر حال هر احتمالی هست تا ازش نپرسی معلوم نمیشه
    ویرایش توسط eli2 : 01-28-2016 در ساعت 07:49 AM

  5. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34847
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط میکائیل نمایش پست ها
    سلام به همه.
    راستش الان که دارم این متن رو مینویسم بغض بدجوری گلوم رو گرفته ولی دارم سعی میکنم گریه نکنم , همیشه تنها گریه میکنم. احساس خیلی بدی دارم لطفا کمکم کنید.
    18 سالمه, من از بچگی یه دختر رو دوس دارم یعنی از بچگی میشناختمش و خانواده هامون به هم نزدیک بود در اصل دوست با هم دوست بودند. تا حالا هیچکس رو انقدر دوست نداشتم واقعا عاشقش بودم و فکر نکنید از شور جوانی و عشق زودگذر و این چیزاست چون با چند تا روان شناس صحبت کردم و به این نتیجه رسیدیم که واقعا عاشقش بودم یا هستم. میخوام درباره ی این عشق که این روز ها عذابم میده و میترسم آینده و درس یا حتی زندگیم رو تحت شعاع قرار بده باهاتون صحبت کنم. من این دختر با هم دوست بودیم و نه خارج از اطلاع خانواده هامون و یه دوستی ساده از بچگی همدیگه رو میدیم , با هم میخندیدیم, بازی میکردیم و ... گذشت و بزرگ شدیم با هم ارتباط داشتیم و همدیگه رو میدیدم ما حتی حریم دوستی مون رو حفظ میکردیم و خارج از اطلاع خانواده حرف نمیزدیم. وقتی باهاش حرف میزنم حس عجیبی دارم و قلبم یه حالی پیدا میکنه که نه خوبه نه بد, از بحث دور نشیم هر روز که میگذش من با حرفام و نگاهام سعی میکردم بهش بگم که دوسش دارم و فکر کنم موفق شدم اون انگار فهمیده بود که دوسش دارم و منم فکر میکردم اونم همون حس رو نسبت به من داره وقتی توی جمع بودیم گاهی من دزدکی نگاهش میکردم گاهی اون به من نگاه میکرد در واقع حرف زدنش بامن خیلی با بقیه فرق میکرد که انگار من یه نقش خاص براش دارم وقتی به چشماش نگاه میکردم حس میکردم دوستم داره در ضمن اون دختر اجتماعی و شادی بود با همه میخندید ولی وقتی منو میدید انگار عوض میشد کمتر حرف میزد انگار خجالت میکشید درست منم همین حال رو داشتم وقتی اونو میدیدم با ورم شده بود که اونم دقیقا عاشق منه. من با همه پسرایی که اون میشناخت فرق داشتم ما هردومون عاشق موسیقی و خواننده های آمریکایی و دنس بودیم هر دومون عاشق انگلیسی بودیم و گاهی با هم انگلیسی حرف میزدیم ما علایقمون تقریبا شبیه هم بود هر روز به هم نزدیک تر میشدیم من هر روز بیشتر عاشقش میشدم و فکر میکردم همین احساس رو نسبت به من داره اون همیشه به من میگه که شبیه خواننده مورد علاقشم (ایرانی نیست) و شخصیت جالبی دارم منم به اون گفتم که هیچ دختری شبیه اون نیست و یه جورایی نایابه ما هر روز بیشتر باهم حرف میزدیم و بیشتر آشنا میشدیم و کاملا مطمئن بودم که نیمه های گمشده همیم...گذشت و ما به دلیل شغل پدرم به شهری در جنوب کشور مهاجرت کردیم و اون در تهران موند ما از طریق تلفن و فیس بوک و پیام رسان در ارتباط بودیم در ضمن بگم که تا اون زمان هیچ حرفی از عشق و علاقه بین ما زده نشد یعنی من قلبن فکر میکردیم عاشق همیم و من این موضوع رو بهش نگفته بودم , اونم همینطور.چند روز گذشت رو اون روز رسید روز تولدش 1 هفته پیش من توی گوشی تولدش رو بهش تبریک گفتم و کادویی که دوست داشت رو براش از قبل فرستاده بودم وقتی بهش گفتم تولدت مبارک با جمله ای روبه رو شدم که دنیا دور سرم چرخید قلبم تند تند زد و حالی به حالی شدم وقتی بهش گفتم تولدت مبارک اون گفت: " مرسی داداش" بدنم سست شد آرزو کردم که خواب باشم ولی نه. خیلی سخته که دختری رو چندین سال دوست داشته باشی و تو هم فکر کنه عاشقته و یه روز بهت بگه داداش. یعنی تو این چند سال من مثل داداشش بودم؟ یعنی اون فقط منو به چشم برادرش میدید؟ خودتون بزارید جای من وقتی با این جمله روبرو میشید چه حالی پیدا میکنید؟ وقتی ببینید چند سال خودتونو گول زدید چه حالی میشید؟ من قبلا میترسیدم که مبادا به همچین جمله ای مواجه شم مبادا این عشق یک طرفه باشه. بریم سر اون لحظه بعد از شنیدن اون جمله یه مکث کردم بعد هم خداحافظی. خیلی گریه کردم حال خودکشی داشتم بعد از اون شب گوشیم رو خاموش کردم و از فضای مجازی دل کندم افسرده شدم و چیزی هم در این باره به خانوادم نگفتم دارم سعی میکنم فراموشش کنم ولی خیلی دارم عذاب میکشم نمیتونم درس بخونم و بخندم کم اشتها شدم...
    این بود داستان من. من به کمک نیاز دارم رفتارم داره از کنترل خارج میشه دچار پوچی شدم لطفا بهش فکر کنید و نظرتون رو بگید و کمکم کنید. مرسی, خدانگهدار
    سلام دوستم- شاید داری اشتباه میکنی- شاید اون منتظر شنیدن ابراز عشق شما بوده و گفته لفظ داداشو بیارم شاید به خودت بیایی و عشقتو مطرح کنی- شاید از اینکه بعد از این مدت چیزی نگفتی ناراحته و فکر میکنه شما واسه ازدواج نمیخواهیش- راستش این روشو خودم هم امتحان کرده بودم به طرفم و اونم با جدیت بحث کرد باهام که دیگه بهش نگم داداش و عشقشو ابراز کرد- امیدوارم واسه شما هم اینجوری باشه

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33849
    نوشته ها
    107
    تشکـر
    170
    تشکر شده 134 بار در 76 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط میکائیل نمایش پست ها
    سلام به همه.
    راستش الان که دارم این متن رو مینویسم بغض بدجوری گلوم رو گرفته ولی دارم سعی میکنم گریه نکنم , همیشه تنها گریه میکنم. احساس خیلی بدی دارم لطفا کمکم کنید.
    سلام پسر جوان

    از اینکه این حس عاشقی در این سن ناشی از احساسات زودگذر و مقطعی شماست، شکی نیست.

    اما از من به شما نصیحت :
    امروز مشغول به کاری شوید که فردا برایتان "آورده" داشته باشد. شما فعلا کارهای مهمتری در زندگی دارید پس به آنها برسید. تعجیل کنید زمان ما محدود است و شما در سن طلایی هستید.

    اگر تحمل این وضع برایتان دشوار است، به روانپزشک مراجعه نمایید، یک روانپزشک حاذق با تجویز مقدار دوز بسیار کمی دارو، فکر این شخص را از سر شما برای همیشه بیرون می کند.

    پس سریعتر دست به کار شوید و درجا نزنید.

    برایتان بهترین ها را آرزو می کنم.
    ویرایش توسط AmirAli65 : 04-23-2017 در ساعت 12:24 PM

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34907
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    سلام
    واقعادرکت میکنم
    من ی دخترمو اون دوستمونم درک میکنم شماهنوز ندونسته میخوای فراموشش کنی؟
    منم همین وضع شماروداشتم مادونفردنبال این بودیم گ یکی پاپیش بزاره ولی چون من دختربودم ب خودم اجازه نمیدادم ک بگم من تورودوس دارم بامن ازدواج کن؟خیلی جالب نیس ک...
    دنبال ی راه حل بودم ک هرجورشده اعتراف کنه منم مثل عشق شماترفندداداشی زدم قرمز شد،داغ کرد...گذاشت رفت...
    باورم نشد اخه سری بداونم بهم گفت خواهری...
    تمام دنیاروسرم خراب شد...ولی بعدش باهام صحبت کرد وازم پرسیدمن واقعامث داداشتم؟...
    ازاونجاهمه چیز مشخص شد...
    داداش گلم منظورم اینکه شاید خواسته ترفندبزنه مث من...
    دلیل نمیشه اینقدزودجابزنی ک....
    اینکع میگن احساس زودگذر...ب نظرمن خیلیاهستن ک باعشق بچگیشون خوبوخوش دارن زندگی میکنن...
    بهتره بری تودل ماجراببینی قضیه چیه نکنه سریع جابزنی گریه کنی ک‌‌‌...
    همینجوری میخای مردعشقت بشی؟؟
    بهتره مقاوم باشی خوب درستو بخونی تا اینده ی خوبی بسازی...

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34907
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    راستی اقامیکائیل قضیه مشخص شدب ماهم بگید از نگرانی دربیایم....

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    سلام.
    چرا تا الان بهتون نگفته داداش؟
    به نظر من اولین کسی که باید از این حست خبر داشته باشه خود اونه.
    باید بهش بگی تموم این سالا چه حسی داشتی. حتی اگرم امیدی به اینده باهاش نداری. چون حقشه که بدونه شمام حقته این همه حسو تو خودت سرکوب نکنی.
    به نظر من بهش بگو. حتی شده بری تهران و رو در رو بگی. قبل از اینکه مهم باشه از این کارت نتیجه بگیری و مثلا بهش برسی به نظرم این مهمه که حرفتو بزنی. شایدم بعد از اینکه گفتی یه مدت از اینکه میدونی دیگه نداریش ناراحت باشی اما حداقل بعدش حالت خوب میشه. اما یه راز مگو پیش خودت شاید تا همیشه تو ذهنت بمونه
    به نظر من حرف زدن با خودش بهت کمک میکنه با این قضیه کنار بیای

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    سلام
    نگاهی به تاریخ نوشته شروع کننده بیندازید می بینید تاریخش مال 28 ژانویه 2016 است از این ماجرا اقلا یک سال و سه ماه گذشته و شروع کننده هیچ کامنت جدیدی نگذاشته شما چرا تایپیکی مال قدیم هست بالا می آورید؟
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34907
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    نگاهی به تاریخ نوشته شروع کننده بیندازید می بینید تاریخش مال 28 ژانویه 2016 است از این ماجرا اقلا یک سال و سه ماه گذشته و شروع کننده هیچ کامنت جدیدی نگذاشته شما چرا تایپیکی مال قدیم هست بالا می آورید؟

    کاملاحق باشماست منم گول خوردم...

  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    خخخخخخ منم ندیدم عی بابا کلی متن بود خوندیمش

  14. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34847
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    نگاهی به تاریخ نوشته شروع کننده بیندازید می بینید تاریخش مال 28 ژانویه 2016 است از این ماجرا اقلا یک سال و سه ماه گذشته و شروع کننده هیچ کامنت جدیدی نگذاشته شما چرا تایپیکی مال قدیم هست بالا می آورید؟

    هیچ کس حواسش به این قضییه نبود

  15. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34907
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    حیف کاش میدونستم اخرش چی میشه....

  16. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عاشقم نبود؟

    تایپیک مال سال 2015 است لطفا بالا نیارید
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد