از وقتی یادمه می گفتم من زن نمی گیرم
وقتی کسی رو می دیدم زن داره فکرم می رفت سمت مسائل مالی که من مجردم چه قدر کارا می تونم بکنم که اون به خاطر هزینه زن و زندگی نمی تونه بکنه
به عمرم با یک دختر هم رابطه نداشتم، کلم رو می نداختم پایین می رفتم سر دانشگاه و کارم و بر می گشتم، دوست داشتم مثل ربات باشم، احساسی درونم نباشه، به نظرم احساسات سم بشریته
اما سر کار جدیدم به یک دختری علاقه مند شدم، اول گفتم این زودگذره، تهش برای یک هفست، من باید به هدف های بزرگتر فکر کنم، شاید مهاجرت، شاید هزار تا چیز دیگه، زن گرفتن باعث می شه از این هدف ها دور بمونم
اما دیدیم از سرم بیرون نمی ره، با این که توی شرکت خیلی ازم فاصله دارم اما بهش علاقه مند شدم
به خودش هیچی نگفتم
می خواستم بهش ابراز علاقه کنم اما گفتم بزار قبلش تحقیق کنم
در حین این که واقعا دیگه دوستش داشتم و فکرش توی سرم بود، دیروز تحقیق کردم دیدم توی تلگرام با یک نفر در ارتباطه
خیلی خورد توی حالم، تا به حال به هیچ دختری کوچکترین علاقه ای نداشتم، حالا هم که یکی رو پیدا کردم دیدم با یکی دیگست
تصمیم به سکوت گرفتم اما خوب خودم رو داره داعون می کنه
من به یاد ندارم آخرین باری که گریه کردم کی هست چون کلا آدمی هستم که در بدترین شرابط هم می خنده، اما سر این موضوع گریم گرفت
دیرزور رو به زور سر کار موندم و امروز هم نرفتم سر کار
نمی دونم چی کار کنم، وقتی دو نفر باهم هستن و هم دیگه رو دوست دارن من این وسط چی کارم