با سلام خدمت دوستان
بنده مدت کوتاهی است که در یک کشور در شرق دور مشغول به کار شده ام و از نظر شرایط زندگی و کاری اوضاع نه خیلی خوب ولی مناسبی دارم . خیلی زود و سریع با دختر خانومی اهل همینجا آشنا شدم و مثل اکثر مردم شرقی مهربان و صمیمی است و منو جذبم کرد . از نظر شرایط مالی تک فرزنده خودش یه آپارتمان خوب داره و اوضاع مالیشون خوبه . مهربانه و مسایل من براش مهمه و یادش میمونه و مشکلاتمو حل میکنه ( حداقل فعلن اینجوریه ) بهم اهمیت میده و پیگیر کارام هستش . به علت اختلاف فرهنگی بعضی از رفتارهاش برام عجیبه ولی اینو در مورد همکارهام هم میبینم به علت تفاوت فرهنگیه خودم فکر میکنم . باهاش خوشم ولی ترسم از اینه که علتش تنهایی باشه . من تو اینجا به شدت تنهام هیچ هم وطنی اطرافم نیست و چهار ماهه که به جز دو سه مورد کوتاه فارسی صحبت نکردم . بنده مسلمان هستم و ایشان بودایی ولی اختلاف دینی ، نوع پوشش و این قبیل مسایل برام مهم نیست . من در آینده نقشه هایی دارم میخام که تمرکزم روی کارم باشه اگه بتونم اینجا شرکتی تاسیس کنم پول در بیارم و مسافرت به جاهای مختلف دنیا برم و میدونم که تنهایی تفریح و گردش لذتی نداره و یه خانواده شاد داشتن خیلی مهمه و یه نکته دیگه اینکه با این ازدواج خیالم از بابت اقامت هم راحت میشه و میتونم تمرکزمو بندازم روی کار و پول . به نظر شما آیا من دارم اشتباه مهلکی رو مرتکب میشم بعضی وقتا خیلی دو به شکم و افسردگی شدید میگیرم میترسم خیلی دیگه از فرهنگ خودم دور بشم و میترسم به جای نیروی کمکی خود این مساله بار مضاعفی بشه روی زندگیم . لطفا راهنماییم کنید من اینجا دسترسی به مشاور و یا افرادی که کمکم کنند رو ندارم . با تشکر