من 4-5 ماهی هست که با یه پسر که از دوستان خانوادگیمون هست آشنا شدم. هردو 25 ساله هستیم. درواقع توی یک اکیپ کوهنوردی که همه دوستای خانوادگی بودند آشنا شدیم. ایشون از همون لحظه اول به من علاقمند شد و با گذشت زمان هم علاقش بیشتر شده. به من ابراز علاقه کرد و چون من فوق لیسانس هستم و مدرس زبان و اون دیپلم و کارش آزاده و خانواده من مخالف همجنین شغلی هستند جواب رد دادم. واقعا پسر مهربون و صاف و بی ریا و باگذشتیه. ازم خواست که حداقل بهش فرصت بدم تا هم علاقشو ثابت کنه هم با فراهم کردن یه زندگی ایده آل خانوادمو راضی کنه .من هم بهش اجازه دادم گاهی بهم زنگ بزنه یا پیام بده ولی بهش گفتم این فقط یه آشناییه نه جواب قطعی من. دوماه باهم حرف زدیم و تو این 5ماه گروهی با بقیه دوستان بیرون میرفتیم. ابعد دوماه معلوم شد به دلیل مشکلات اقتصادی فعلا نمیتونه بیاد خواستگاری. چون این آشنایی داشت طولانی میشد با خانوادم موضوع رو مطرح کردم مادروپدرم شدیدا بخاطر کار آزاد و تحصیلاتش مخالفن و میگن حتی اگه پولدار هم باشه مناسب تو نیست. هم از نظر تحصیلات و هم سطح خانوادگی از ما پایین ترن. خودم هم همیشه دلم میخواد با یه شخص با موقعیت احتماعی بالا ازدواج کنم و بعد از آشنایی باخودش و خانوادش فهمیدم این شخص ایده آل من نیس. هربار که حرف تموم کردن رو میزنم حالش بد میشه، واقعا عاشقم شده. اصلا حال و روزش داغونه، شبها با گریه می خوابه. همش توخودشه. میگه زندگی بدون تو واسم سیاهه و ارزشی نداره. از یه طرف دلم وقعا براش میسوزه، تا حالا کسیو ندیدم اینطوری عاشق باشه از طرف دیگه شک دارم که کنارش خوشبخت بشم. نمیدونم چیکارکنم. نمیخوام بخاطر من یه جوون از زندگی سیر بشه. نمیخوام باعث دل شکستن کسی که عشق پاکی داره بشم. با اینکه چند وقتی هست که به اصرار من قبول کرده یه مدت تنهام بذاره و بهم زنگ نزنه ولی همش ذهنم درگیرشه. من اگه با کسی دیگه هم ازدواج کنم فکرم پیشه اینه که من باعث ناامیدیش شدم، نمیخوام آه و ناله کسی پشت ازدواجم باشه. من الان باید چیکار کنم ؟ از یه طرف هرکی مارو میشناسه بهم میگه در حد تو نیس ازطرف دیگه اون التماس می کنه تنهام نذار.