سلام
مردی هستم 30 ساله که تا امروز به دلایل زیادی که مهمترینش فوت پدرم بوده و ... ازدواج نکردم ، مدت 2 سال هست که یک خانوم همکار ما شده که شاید 6 ماه اول کوچکترین توجهی به ایشون نداشتم ولی به مرور زمان وابستگی عاطفی به ایشون پیدا کردم و مدت یک سال هست شدیدا وابسته شدم طوری که شب و روز رو با فکر ایشون می گذرونم ، من شخصیت کمی مذهبی دارم و در رابطه با خانوم ها تا این سن همیشه با حیا عمل کردم ، یعنی کسانی که اطرافم هستم میدونن که من آدم با حیایی هستم (خجالتی نه ولی اصول خودم رو همیشه حفظ کردم) .
به خاطر شرایط کاری مدت زیادی در روز رو با ایشون هستم و به همین خاطر زیاد با هم حرف میزنیم و ایشون هم ظاهرا خیلی به من اعتماد پیدا کردن طوری که در خیلی از مسائل خودشون از من مشاوره هم میگیرن ، در کل با من خیلی راحت هستن در حالی که با شناختی که از ایشون دارم در رابطه با آقایون جانب شرم و حیا رو حفظ میکنن ، همیشه وقتی نظرات خودم رو به ایشون میگم اکثرا با تایید ایشون روبرو میشم عقایدمون در اکثر موارد کاملا شبیه هم هست ، از بابت مالی هم وضعیت مشابهی داریم و همچنین اعتقادی ، حتی پیش اومده که ایشون به بنده گفتم که شما آدم خیلی خوبی هستین کاش بقیه مردها شبیه شما بودن ، ولی یکسری مشکلات عدیده ای در این راه وجود داره که نمیتونم حلشون کنم ، اولا اختلاف سنی زیادی داریم ایشون 21 سالشون هست ، دوما از بابت قیافه فکر میکنم ایشون نصبت به من برتری ظاهری محسوسی دارن که خب در این زمینه خدا رو شکر احساس ضعف نمیکنم ولی در مورد ایشون نمیدونم ، سوما این که بعضا حرفهایی میزنن که با شنیدنشون از این رابطه دلسرد میشم مثلا طوری در مورد همسر آیندشون حرف میزنن و ویژگی رو تجسم میکنن که من فاقد اون ویژگی هستم مثلا میگن ((من مردی رو دوس دارم که حداقل 185 سانت قدش باشه )) من همچین مردی نیستم و طوری در مورد ازدواج حرف میزنن که مطمئن میشم کوچکترین حسی نصبت به من ندارن یعنی به هیچ وجه فکرش رو نمیکنن که شاید من حسی نصبت به ایشون دارم ،ولی باز روز بعد اینقدر احساس صمیمیت میکنم که واقعا گیج شدم ، از طرفی طوری با من صمیمی هستن که هر کی باشه میگه اینا فردا ازدواج میکنن ولی از طرفی حرفهایی میزنن که با اینکه نشون نمیدم ولی واقعا رو دلم سنگین هستن ، من همیشه صداقت رو بعنوان عامل جذب افراد در نظر میگیرم و با ایشون همیشه صداقت داشتم ، حرف های زیادی میزنیم ولی موندم بخدا چه برداشتی داشته باشم ،یک بار احساس میکنم دارن یجورایی ابراز علاقه میکنن یک روز دیگه حرفی میزنن که کاخ آرزوهای من ویران میشه، سعی کردم علاقه خودمو نشون بدم ولی نمیدونم این رو به حساب ادب میزارن یا علاقه ، مثلا موقع رفتن یا سوار شدن ماشین من در رو واسشون باز میکنم یا زمانی که بیرون راه میریم ( چون مسیر منزل یکی هست) همیشه پشت سرشون راه میرم طوری که کسی به ایشون نگاه چپ نکنه و یکسری کار دیگه که معمولا واسه کسی انجام نمیدم ، چه کنم خسته و نا امید شدم دیگه