سلام خسته نباشید...
تورو خدا راهنماییم کنین.اشتباهی کردم که الان توش موندم.بایه پسری دوست شدم حدود دوسال تلفنی حرف زدیم بعد دوسال که کامل بهش وابسته شدم قرار گذاشتیم همدیگه رو دیدیم.از هیچ نظری شرایطمون همخونی نداره از روی بچگی قول ازدواج دادم بهش بیرون میرفتیم خیلی ب هم علاقه داشتیم اما از وقتی که دانشگاه رفتم آزادی بیشتری دارم قرارامون بیشتر شد بهم گفت بیشتر باهم راحت باشیم ب هم نزدیکتر شدیم اما روز ب روز اخلاقش بدتر شد میدونه من روی بابام حساسم خیلی اسرار دارم که خانوادم از رابطمون مطلع نشن اینو بهونه کرده هی یه درخاستی میکنه که مجبورم میکنه قبول کنم.ازم خواست عکس...از خودم بفرستم قبول نکردم حالا تهدیدم میکنه آبروتو پیش خانوادت میبرم حتی ازم خواست رابطه جنسی داشته باشیم که قبول نکردم.راهنماییم کنین اون دوستم داره ولی من ازش زده شدم اسرار داره بیاد خواستگاری ولی من دیگه حسی بهش ندارم اگه مجبور بشم ازدواج کنم هم فردای محرم شدنمون خودکشی میکنم.یه راهی بگین که خانوادم نفهمن فقط.ممنون