سلام.
من دختری۲۵ساله هستم که چندسالی باکسی رابطه عاشقانه دارم که شدیدا عاشقم بودو عشقشم پاکه و ازم خواست پاش بمونم تا شرایطو درست کنه.بعداز مدتی هم به شهر دیگه نقل مکان کردن و واسه همیشه تو شهرجدید ساکن شدن.و هرچندماه یبارمیومد دیدنم.من زیاد اهل محبت نبودم و کمی مغرور بودم.امااحترامشو داشتم ولی بعد از مدتی بهانه گیریام و بداخلاقیام شروع شد و هرروز بحث میکردم و گیرمیدادم و اون همیشه بامحبت باهام صحبت میکرد معذرت میخواست و آرومم میکرد.و همیشه درحال درست کردن شرایط بود و هست.
خلاصه رابطه طولانی شد بخاطراینکه همسن خودمه و طول میکشید تا درس و سربازیشو تموم کنه و منم بهونه گیریام بیشترمیشد و همیشه بهش میگفتم اگه شرایطت جور نشه چی؟تومنو گول زدی پات موندم و.....مقایسش میکردم با پسرای دوروبر(میدونستم بهترینه فقط میخواستم ی چیزاییو در قالب مثال بهش یاد بدم )خلاصه بحث و بحث و اینکه همش بهش میگفتم سنم داره میره بالا باید بیای خواستگاری دیگه اونم میگف فعلا نمیشه بخدا باید کارپیداکنم بعد وگرنه بابات نمیذاره بیای تو این شهرغریب ماهم که اینجاموندگارشدیم.همیشه ازم خواست پاش بمونم.چندباریم خواستم ازش جدا شم تو دوسال آخر(قصدم جدایی نبود فقط میخواستم ببینم آیا میتونه بدون من یا نه)و هربار مخالفت کرد و میگفت بااین حرفات آتیشم میزنی نکنه فرداتوزندگیم بگی طلاق میخوامو...
خلاصه ی کارآزادشروع کردکه براش هیچی سودنداشت وحتی ضررداشت و سرمایش تاحدی خراب شد. باشریکشم به مشکل خورد اعصابش داغون بود منم از اینور غرمیزدم هرروز.
ی روز گفتم تکلیفمو روشن کن.گفت چقد جدی هستی!تو وقتی جدی میشی ازت میترسم میخوای بگی یا بیام جلو یا کات ؟
منم گفتم آره(قصدم کات نبود میخواستم چندماه بهش فرصت بدم آخه نمیدونستم اوضاع مالیش اینقد بیریخته.فک میکردم پول داره و نمیاد جلو)
گفت نه نمیتونم ازت بگذرم ولی شرایطم ندارم بهم یکم فرصت بده.بذار خیالم ازت راحت باشه تا راحت به کارم برسم.رابطمون حتما به سرانجام میرسه چون نمیتونم ازت بگذرم ولی این روزارو یادت باشه چجوری تحت فشارم گذاشتی
خلاصه بعد از اونم باز هرروز گیر دادم که سنم داره میره بالا ازکجامعلوم شرایط تو درست شه و اونم بهم میگفت اعتمادکن بهم همه چیزو درست میکنم.اعصابم خرابه بحث نکن و....تا حدود ی ماه بعد که باز داشت آرومم میکرد و من قانع نمیشدم.
یهو گفت ازاین چندوقتی که باهات بودم اصلا پشیمون نیستم.بهترین سالای عمرم باتو بود!
از لحاظ دلی نمیتونم ازت بگذرم ولی بخدا شرایطم جورنیس نمیدونمم کی خوب میشه.اگه اینطورم باشه هیچوقت نمیام جلو....
منم گفتم پس نمیتونم باهات بمونم.
اونم اول گفت میخوای منو تواین شرایط تنهابذاری؟
گفتم راهی نمونده.
گفت باشه