سلام دوستان من مدتی هست که از مطالب سایت شما استفاده می کنم و بعد از اینکه برای خودم مشکلی پیش آمد تصمیم گرفتم عضو بشم تا بتونم مطرحش کنم
ما یه گروه تلگرامی داشتیم دو سال پیش برای اونایی بود که میخوان فقط انگلیسی چت کنن و من افراد خارجی رو پیدا و دعوت میکردم
یه بار به یه دختر پیام دادم
اهل آلمان بود و قرار بود لینک گروه رو براش بفرستم
بعدا گفت قبلا چند ماهی رو ایران بود و جاهای دیدنی مثل اصفهان و شیراز رو گشته و تاحدودی هم فارسی بلد بود و میگفت با من فارسی صحبت کن میخوام یاد بگیرم
دیدین یه خارجی به زبون خودتون صحبت میکنه چه حالی میکنین؟ منم هر کیف شده بودم فارسی چت میکردیم تقریبا میفهمید
می گفت پدرش ایرانی بوده و مادرش آلمانی و پدرش از دنیا رفته
یک ماه هرروز چت میکردیم
بهش گفتم ممکن هست باز بیای ایران؟ گفت شاید گفتم میشه اومدی ببینمت؟ گفت آره
چند ماه گذشت گفت میخوام بیام تهران
من خیلی خوشحال شدم از شیراز رفتم تهران واسه دیدنش
یادم رفت بگم الان 24 سالمه
رفتم تهران آدرس هتل رو داد مادرش رو دیدم و منو دعوت کرد البته متصدی اجازه نمیداد برم بالا با هزار تا بدبختی و اجازه خود خانم اجازه داد برم
رفتم داخل و خیلی مؤدبانه دست داد مادرش و منو دعوت کرد داخل میگفت هتل رو عموش گرفته
تنها راه ارتباطی ما هم انگلیسی بود که مال اونا پر از غلط غلوط بود و فارسی هم یکم بلد بودن
خیلی درمورد ایران و فرهنگ مردمش اطلاعات داشتن و واقعا این رو تحسین میکردن من هم خیلی خوشم میومد اینها انقدر اطلاعات دارن و از شهر من شیراز و زیبایی های حافظیه و تخت جمشید میگفتن
قرار بود فقط یکم فامیل رو ببینن و برگردن ما هم خیلی صحبت کردیم دختره اجازه گرفت بریم بیرون مادرش راضی نبود تنها دخترش رو با من ول کنه منم درک میکردم خودش هم اومد رفتیم میلاد ،خرید خیلی جاها رفتیم یه هفته اونجا بودن و من این یه هفته رو خونه فامیل بودم بهترین دوران زندگیم بود خیلی باهم صحبت کردیم و یه جورایی یه هفته ای معتاد من شده بود یا بیرون بودیم یا با تلفن صحبت میکردیم دختر با اخلاق و مهربونی بود که اینا رو از مادرش به ارث برده بود
برگشتن هامبورگ
من باز ناراحت شدم دارم خیلی خلاصه میگم
یه بار اون بحث جدی تر شدن رابطه رو کشید وسط بحث ازدواج و اینا من هم خیلی خوشحال شدم خیلی بحث کردیم و خیلی تفاهم داشتیم
گفت مادرش هم گفته من پسر خوبی هستم ولی انتخاب با خودته
من شرایطم خیلی سخته یک سال دیر وارد دانشگاه شدم خوشبختانه تو یکی از رشته های آینده دار درس میکنم دو سال دیگه دارم
بعدشم تازه برم سره کار و تا کارم بگیره...
خیلی به هم وابسته شدیم نمیدونم چی شد چطور گذشت الان یک ساله ندیدمش ولی هنوز صحبت میکنیم
گاهی میگم خدایا کمکم کن چی میشه منم یکی از این جایزه ها ببرم؟ وضع مالیمون بد نیست ولی نه در حدی که بخوابیم بریم آلمان و بیایم و... پدر از پس مخارج ازدواج بر میاد از طرفی من دوست دارم با پول خودم ازدواج کنم
کمکم کنید تورو خدا اسیر بد چیزی شدم