اگه میشه کمکم کنید از روز اولی که باهاش اشنا شدمتاحالا خیلی باهام گرم و صمیمی صحبت میکنه اصلا سردو متکبر نیس خیلی هم خونگرمه ولی روز به روز تعصب و غیرتش رو من زیاد میشه و روز به روز به من حساس میشه هرجا میرم باید بهش بگم حق ندارم با پسر دایی هام پسر خاله هام و پسر عمه هامو پسر عمو هام هم نباید رفتار دوستانه ای داشته باشم چون به سرعت برق و باد این رفتار من بهش گزارش میشه(حالا نمیدونم کی هست ولی هرکی هست از خونواده خودمه) کلا اخلاق عالی داره ولی یبار که تولد دوستم بود منو دوستام بعد از شام با ماشین رفتیم دور دور اصلا حواسم نبود به این که ساعت چنده و یادم رفته بود بهش بگم با دوستام برای تولد یکیشون رفتیم بیرون یدفعه بهم اس ام اس داد کفت کجایی منم گفتم خونه (از ترس این که عصبانی نشه ) چطور مگه گفت هیچی عشقم دلم برات تنگ شده بود میخواستم ببینم کجایی بوس بوس شبت بخیر گلم. منم براش نوشتم تو هم همینطور بوس بوس شب بخیر و گوشیو قفل کردم همینجوری که با صدای اهنگ تو ماشین همه باهم یه قر ریزی میدادیم ماشینو پیچوندیم تو خیابون بعدی که یدفعه من نگاهم گره خورد تو ماشین مدل بالایی که بغل ماشین ما در حال رانندگی بود و چن تا پسر عوضیو لش توش نشسته بودن سرنشین ماشین یه پسر چشای زاغ و بادی بیلدینگ بود و هی به ما نگاه میکردن و لبخندای معنی دار میزدن به دوستم گفتم حواست به این ماشین بقلیه باشه دوستم یه نگاه به اون ماشینه کرد و سریع نگاهشو برگردوند و به من و دوستام گفت دوس دارید با بعضیا کورس بزاریم بقیه دوستام موافقت کردن به جز من که شدیدا از این جور کورس گذاشتنا تو این موقع شب اونم این جوری و بااین پسرا میترسیدم (من صندلی جلو نشسته بودم ) اما دوستم توجهی به من نکرد و صدای ضبطو تا اخرش زیاد کردو و با اخرین سرعتی که میتونست از کنار ماشین اونا رد شد ومن که خیلی وحشت زده بودم به فرناز (دوستم) گفتم که تورو خدا بسه اینکارارو نکن اما اون بازم توجهی نکرد و اون ماشین هم مدام خودشو به ما میرسوند ولی دوستم هی ازشون سبقت میگرفت (ول کن هم نبودن) هی از این خیابون به اون خیابون میپیچید و اونا هم دنبال ما میومدن تا این که وقتی که تو ی خیابونی پیچیدیم یه دفعه من داد زدم فرناز تورو خدا نگه دار جلو تو نیگاه کن یه دفعه دوستم پاشو گذاشت رو ترمز و و ماشین قبل از این که تصادف کنه وایساد رو بروی اون ماشین که نور چراغاش داشت مارو کور میکرد منو دوستام خیلی ترسیده بودیم تا این که من از ماشین پیاده شدم و فرناز هم از ماشین به دنبال من پیاده شد من دستمو بالای چشمام گذاشته بودم که نور ماشین چشممو اذیت نکنه یه دفعه ارش ( دوس پسرم) از اون ماشین پیاده شد!!!!! در حالی که خون خونشو میخورد و چشماش از عصبانیت برق میزد به طرفم اومد با مشتای گره شده و من هم که خیلی ترسیده بودم و دستام هم یخ کرده بود اومدم که در برم یهو یقه مو گرفت و با عصبانیت شدیدی در گوشم گفت اینجا چه غلطی میکنی؟ مگه تو نگفته بودی که خونه ای ؟)) منم با لکنت زیاد بهش گفتم بخدا اصلا حواسم نبود که بهت بگم ولی بخدا اومدیم که تولد دوستمو جشن بگیریم و اومدیم بیرون دور دور . بهم با غیض و عصبانیت زیادی گفت از این کورسی که با این نره غولا گذاشتین معلومه ،ادمت میکنم دختره پررو.!!!!)) بعد رفت سراغه اون پسرا و یه فصل کتک همشونو مهمون کرد و اونا هم سوار ماشین شدن و در حالی که خط و نشون برا ارش میکشیدن رفتن بعدش ارش برگشت رو به من داد زد گفت بخدا قسم میکشمت ، این وقت شب تو با دوستات اومدی عوضی بازی و کورس گذاشتن با این بی ناموسا اونم با این وضع و ارایش و این مانتو؟و یدفعه دستشو خابوند رو صورتم و تو دهنم جوری که خون اومد و من گریم گرفت( خوب تولد دوستم بود دیگه ارایش کرده بودم و تیپ زدم) من که به گریه و تته پته افتاده بودم گفتم بخدا ما قصد بدی نداشتیم و این لباس پوشیدنای ما وفقط برای این بود که جشن تولد دوستمه و ما اومدیم بیرون جشن بگیریم و فرناز هم اومد جلو و گفت اره اقا ارش حق با اونه نه اون تقصیری داره نه ما نمیخواستیم اون جوری بشه اون کاری نکرده ترو خداسرش داد نزنین بعد ارش به به گفت اینارو ول کن با من بیا من میرسونمت چون دیگه بهت اعتماد ندارم و نمیزارم با اینا بری و به فرناز هم تقریبا همینا رو گفت و فرناز هم که هنوز تو بهت بود گفت باشه و با هم خدااحافظی کردیم و من سوارم اشین شدم و اونا رفتن چن دقیقه سکوت بینمون بود تا این که دوباره یه فریادی زد و به من گفت عشوه گری هاتو ولگردیهات تموم شد؟ من ترسیدم و دوباره زدم زیر گریه و اون ماشینو روشن کرد و راه افتاد وقتی رسیدیم سر خیابونی که توش میشستیم ماشینو نگه داشت و گفت منو نگاه کن من ترسیده بودم نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم ولی دوباره گفت منو نگاه کن من نگاش کردم و گفتم بله ؟ گفت از اعتمادم نسبت بهت کم شده و بهت اخطار میدم این اخرین باریه که این جوری ،با این وضع، و این موقع شب میری بیرون دور دور وگرنه نه من و نه تو . شیر فهم شدی ؟ من گفتم بله فهمیدم بعدش یهو با یه صدای اروووومی گفت در ضمن من خیلی از این رفتارم ناراحتم و ازت معذرت میخوام وامید وارم که منو ببخشیو این اخرین باریه که با این مانتو میا ی بیرون وگرنه پارش میکنم منم گفتم منم معذرت میخوام ازت عشقم واقعا پشیمونم و دیگه چیزی نگفت تا وقتی که رسیدیم در خونه مون و شب به خیر گفتیم به همو اون رفتو منم رفتم خونه ولی از اون به بعد خیلیییییی بیشتر کنترلم میکنه (در ضمن اون 29 سالشه و من 20 سالمه ) دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم خواهشا کمکم کنید