باسلام لطفا راهنماییم کنید من دانشجی ترم 4 رشته برق هستم . راستش همین الان هم خیلی از پسرهای هم رشته ایم رو نمیشناسم. ترم یک بودم امتحانای پایان ترم بود با هم اتقیام رفتیم دانشکده که درس بخونیم کامپیوتری هستن هم اتاقیام که پسرهای هم رشته ای شون هم اومده بودند امتحان فیزیک داشتیم نشستیم سوال حل کردیم و یکی از پسرهای برقی هم بود اونجا بود ک من با این آقا اشنا شدم بعد از اون توی همون ترم روز قبل از امتحان برنامه نویسی داشتیم و هماتاقیم شماره ی همین اقا که هم رشته ای من بود رو بهم داد و قرار شد روز قبل از امتحان به من برنامه نویسی یاد بده. دیگه ما راجب امتحان یا درس عموما و البته خیلی کم صحبت می کردیم من حسی ب این اقا پیدا کرده بودم تا اینکه همون ترم دو بد همیدم که با یکی دوست شده و چون ین حس یک حس گذرا بود سریع از ذهن من پاک شد . تا ترم سه . اوایل ترم 3راجب استادا و اینا ازش پرسیدم و کلا کمی بیشتر حرف میزدیم . تکلیفا و جزوه و اینا آخری ترم3 یعنی امتحانا خیی یشتر حرف مزدیمو خب اون زیاد درسش خوب نبود میگفت که ناراحتم و اینا .من هم به خاطر فوت ادربزگ و حال خاله ام که خیلی بد بود ترم 3 افت داشتم خلاصه قرارشد با هم درس بخونیم ترم 4 میرفتیم دانشکده همون اوایل یک سری واکنشها نشون میداد یک بار هم با هم رفتیم سینما فیلم فجر بود .تا اینکه یک شب که کلی حرف زدیم گفت پیشنهاد بدم قبول میکنی خب من گفتم باید فک کنم ولی نمیدنستم که پیشنهاد نداده هفته بعدش صحبت طوری شد ک گفت من پیشنهاد ندادم و فک کردم باید با هم فکر کنیم و گفتم اگر. ولی خب همچنان به من ابراز علاقه میکرد و سعی داشت هم بفهمونه که به دوست دختر قبلیش اهمیتی نمیده و بی تفاوته . قبل از عید بود روز اخر رفتیم بیرون و گفت که بهتره از هم دور شیم و تصمیم بگیریم راجب با هم بودنمون منم حرفی نداشتم ولی اونروز گفت که دوستم داره از منم پرسید گفتم که منم همینطور . البته قبل اونروز اتفاقی افتاد و اون این بود که حرفی به من زده بود چیز خاصی هم نبود و من میون حرفام به هم اتاقیم گفته بودم اون هم به یکی از دخترهای کامپیوتری گفته بود و طی یک جریاناتی به گوش آقا رسید ابراز ناراحتی نکرد ولی خب حتما ناراحت شد از من. گذشت تا رفتیم خونه قبل از عید یک شب که حرف و بحث شد راجب دوست دختر قبلیش یهو گفت میخوام سینگل باشم ولی خب حرف زدیم اونشب و در اخر همه چی اوکی شد و حالمون خوب بود. تا یک شب توی عید من گفتم چرا ما حرفی برا گفتن نداریم و اون گفت که ما هیچوقت دوست دختر دوست پسر نمیشیم و دوباره بحث شد و به دلایلی اعم از قطع شدن نت این گفتگو سه شب ادامه پیدا کرد که اخرش گفت عادی باشیم تا بعد از امتحانای میانترم.چون بلافاصله بعد عید امتحانای میانترممون شروع میشد. بعد دو روز من یک اهنگ براش فرستادم و با گوش دادن اون اهنگ حرف زدنش دوباره محبت امیز شد و عزیزم و اینا. بعد ز تعطیلات ازش خواستم بریم بیرون رفتیم و گفت که من باید برات ارامش و امنیت فراهم کنم ولی انرژیشو ندارم الان . رسما ولی بهت پیشنهاد میدم که دوست صمیمی باشیم منم گفتم نمیتونم کنارت باشم و بر ی با یکی دیگه پس بهتره برگزدیم به حالت قبل. ولی اون گفت نه و من نمیرم با کسی و از این حرفا. من اونروز قبول کردم ولی بعد ناراحت بودمو اذیت . میخواستم بگم که پشیمون شدم و برگردیم به حالت قبل ولی دوسش داشتم و نمیتونستم ولی خب حساس شده بودم دایم ناراحت بودم ازش و فکر میکردم بی توجه شده بهم . بهش گفتم و اون بیشتر بهم توجه میکرد زنگ میزد بهم و سعی میکرد توجهشو نشون بده. تا اینکه به گوشم رسید که گفته به یکی از بچه ها مثلا من دوست دختر ندارم بیکار ننشستمو نمیدونم فلانی که توی عکسته کیس مناسبیه برا ازدواج و اینا. منم خیلی ناراحت شدم بهش گفتم. همش میگفت که دوستم نداشته باش و بهم وابسته نشو من همه کار برات میکنم ولی اعصابتو برام خرد نکن و بهم وابسته نشو منم گفتم نمیتونم و گفت که خب پس راست میگی اینجوری خوب نیست یا بریم با هم یا کلا دور شیم از هم. بعد حدودا یک هفته ده روز گفت برگردیم به حالت قبل خیلی حرف زدیم ی بار گفت دوست داشتن من یعنی خودش کمه ی بار گفت برا هردومون بهتره ولی خب بین حرفهاش هی چیزایی میگفت که شاید میخواست من تلاشمو کنم که بمونه من تلاش کردم ولی درست نبود به نظرم اونموقعی که اون میخواست نبود فرداش همچنان من حرف میزدم حرفای خوبی نبود ولی حالم خوب نبود . تا اینکه قرار شد همو ببینیم رفتیم بیرون و اون قضیه دوستاش که الان مجبور بودن ز هم جدا بشن رو برام تعریف کرد و گفت که نتیجه نداره و اینا من خیلی گریه و اصرار کردم ولی بی فایده بود. تمومش کردیم ولی برا من تموم نشده بود. حرف میزدیم هنوز من به نحو های مختلف ناراحتیمو ابراز میکردم . تا اینکه شب میانترم سیگنال من حرفی بهش زدم که خیلی ناراحت شد و لی فردا شبش زنگ زدم ازش عذرخواهی کردم ناراحت نبود ولی نمره ها که اومد خیلی با من بد برخورد کرد و گفت تو سر هر امتحان اعصاب من وخرد میکنی و از این حرفا زنگ زدم بهش گفت چرا منو از فکرت بیرون نمیندازی و از این حرفا . بعد یک هفته من دوباره دلم طاقت نیورد بهش پیام دادم گفتم دلم تنگ شده اون گفت من دلم تنگ نشده اصلا و بعدش گفت بهم پیام نده پیام میدی اعصابم خرد میشه من ازش خواستم که ببینمش اخرامتحانا گفت اگه بودم باشه ولی خب برخوردش دوستانه نبود. من دوستش دارم ولی نمیدونم که اونم منو دوست داره یا نه . چون حرفهاش ضد و نقیض بودن یک بار گفت حسی ندارم یک بار دلیل اورد واسه با هم نبودنمون و از طرفیتومسعی رو برای راضی نگه داشتن من میکرد . من دوستش دارم دلم میخواد برگرده ولی نمیخوام ک ازش بخوام برگرده میخوام خودش بیاد امکانش هست به نظرتون؟. خیلی ناراحتم هم دوستش دارم هم حس میکنم غرورم شکسته شده لطفا راهنماییم کنید الان باید چیکار کنم که اوضاع بهتر بشه و برگرده ؟ ببخشید سرتون رو درد اوردم خیلی طولانی شد ولی خب خیلی حرفاشو نگفتم .
من فقط سالم اینه که به نظرتون احساسی بهم داره و ممکنه برگرده؟و اینکه الان باید چیکار کنم؟