نوشته اصلی توسط
fattah
سلام به همه
26سالمه دانشجوی ارشد ترم اخر شیمی الی هستم .چون ترم اخرم وقصد دکتری ندارم تصمیم به ازدواج گرفتم .با پیشنهاد خانواده رفتم خواستگاری یه دختر فامیل که 3سالش که بوده باباش تصادف میکنه مامانش شوهر میکنه میره.سرپرستیشو عموش قبول میکنه.وقتی من رفتم خاستگاریش 17سالش بود .بعد عقد همه چی خوب بود دو طرف همو دوس داشتیم همه چی خوب بود واقعا اون منو با حرکاتش حرفاش نشون میداد دوس داره .تا ایک ی شب با گریه به من زنگ زد گفت دوست پسر دارم با پسره صحبت کردم گفت زمان مجردیش باش بوده و....منم چون خودش بهم گفت بخشیدمش .تا ایک عید رفتم خونه دیدم تو گوشیش دوتا شماره پسر دیگ دیدم گفت چند وقته باشون کاته که راست میگفت ولی با یکیشون بیرون رفته بود .که منم تصمیم گرفتم به عموش بگم ولی روز بعد تاخاستم بگم از خونه فرار کرد تا 20روز نبودش.درمدت نبودش با یه پسر بود که گفت فقط خفتم کرده طلاهامو فروخته بعد چن تا خوزستانی میبرنش خونشون باش صحبت میکنن برگرده.که بعدا متوجه شدیم راسته ولی به اون پسره که طلاهاشو فروخته شک داریم ولی خوزستانیا کل امارشونو دراوردیم راست گفتن حتی با خانوادشم حرف زدیم.الان دختره رفته مشاوره ابراز پشیمانی کرده .و دلیل رفتنشم کمبود محبت گفته و موقه رفتنش از من خاست به عموش نگم ببخشمش که توبه کنه ولی قبول نکردم.الان بلاتکلیفیم به نظرتون میشه باش زندگی کرد؟,واقعا دوسش دارم اونم به مشاور گفته الان به خاطر خوبیش اندازه روزهای اول دوسش دارم .خواهر برادرام ناراضین ولی بابام میگ خودت میدونی .البته زمانی که ما رفتیم خوتستگاری با شناخت کامل بود که دختر خوب بود .البته وقتی مشاور بش گفته چرا دوست پسر پیدا کردی گفته به وجود نامزدم نیاز داشتم پیشم نبود.چون وقتی من بعد یک ماه میرفتم پیشش خیلی خوب بود و واقعا احساس دوست داشتن تو وجودش میدیدم یجورایی حس میکنم راست میگ.
ممنون میشم اگ راهنماییم کنید.