نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: سرد شدن رابطه دوستی مجازی

2634
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    سرد شدن رابطه دوستی مجازی

    سلام خدمت همه دوستان
    من اولین بارمه تو این انجمن پیام میدم
    اگه بد مینویسم ببخشید
    من 2 سال پیش با یه دختر تو یکی از این شبکه های مجازی دوست شدم
    من الان 22 سالمه و دختره 16 سالشه
    شاید 1 ماه اول دوستیمون در حد احوال پرسی بود
    بعد کم کم رابطمون بیشتر و قوی تر شد
    تا این که بهش شماره دادم
    وقتی باهام حرف میزد حس میکردم هیچکی تو دنیا انقد منو دوس نداره و نخواهد داشت
    انگار تنها آرروش این بود ک با من باشه
    خیلی خیلی دوسم داشت-یادمه یه بار با تلفن با هم حرف میزدیم میخواستیم قط کنیم دیگه بهش گفتم مواظب خودت باش-با این جمله من انقد احساساتی شد ک شروع کرد به گریه کردن
    دیگه خودتون بدونید چقد دوسم داشت
    منم قبل اینکه باهاش آشنا شم با چند نفر دیگه دوست بودم-و واقعا داشتم ب لجن کشیده میشدم-وقتی باهاش دوست شدم به کمک خدا همه رو ترک کردم و فقط با اون موندم
    خیلی آرامش پیدا کرده بودم
    رابطمون فوق العاده بود
    تا اینکه یه روز فکر کردم گفتم هیچکی انقد واسه من خوب نخواهد بود و بهش پیشنهاد ازدواج دادم-ولی انقد دوسش داشتم که یک لحظه هم تو این تصمیمم تردید نکنم-اونم که از خدا خواسته با کلی زوق و شوق قبول کرد
    رابطمون دیگه 1 ساله شده بود-روز ب روز رابطمون عمیق تر میشد -عشق تو رابطمون به وجود اومده بود و هر لحظه بیشتر میشد
    رابطمون داشت 1 ساله میشد
    انقد از خانه خانوادش خبر داشتم انگار باهاشون زندگی میکردم-اونم همینطور بود-از ثانیه به ثانیه زندگی هم خبر داشتیم
    انقد وابستش شده بودم که اگه 1 شب نمیتونست بهم خبر بده تا صب نخوابمو دیونه میشدم
    یه روز بالاخره رفتم شهرشون و واسه اولین بار دیدمش-لبته قبلانم تو عکس و فیلم ریاد دیده بودمش
    برگشتم خونه و بعد چند ماه بالاخره مامانش فهمید
    ی روز بهم زنگ زد 1 ساعت باهام حرف زد و گفت 1 درصدم احتمال نداره دخترشو بهم بده- دلیلاشم این بود-1 وضع مالیم خوب نیست 2 یه شهر دیگه زندگی میکنمو هزار یک بهونه آورد
    گوشی و لبتابو از دخترش گرفته بود و ارتباط ما هم قط شد
    منم دیونه شده بودم انقد ک به مادرش التماس میکردم-حتی مادر خودمم همه چسو فهمید-اون 3 روز انقد حالم بد بود که دا مرز خودکشی هم رفتم که دیدم دختره بهم ای داد و خلاصه با هم موندیم
    مامانشم از این ب بعد دیگه در جریان رابطمون بود حتی خیلیم دوسم داشت و با هم تلفنی حرف میزدیم و خیلی خوب بودیم با هم
    رابطمون 2 ساله شد دیگه
    روری شاید 1 تا 2 ساعت با دختره تلفنی با هم حرف میزدیم
    تا این که ی روز داداشش ی چیزایی فهمیده بود و گوشیشو گرفته بود
    منم که نمیدونستم 40 بار بهش زنگ زدم تو اون 2 روز ولی جواب نمیداد
    من دیگه انقد بهش وایسته شده بودم ک 2-3 ساعت دوریشم منو دیونه میکرد چه برسه به 2-3 روز
    اون 2 سه روز انگار تو جهنم بودم روزی هزار بار گریه میکردم دیونه شده بود
    تا اینکه 1 روز زنگ زد گفت داداشش فهمیده و حدودا 20 ثانیه باهام حرف زد و بی خدافظی قط کرد
    روز تا 4 روز دیگه
    من تو این 1 هفته ک ازش خبر نداشتم هزار و یک فکر میومد تو سرم منی که از ثانیه ب ثانیه زندگیش خبر داشتم نمیدونستم داره چیکار میکنه
    بعد 4 روز زنگ یه شب بهم زنگ زد گفت داداششو دارن میبرن زندان و اصلا حالش خوب نیست داداشش که نبود نذاره زنگ بزنه و اونم دیگه مثه قبل باهام گرم نبود
    قبلانا ازش میپرسیدم که باهام میمونه یا نه همیشه قسم میخورد میگفت تا جون داره باهامه
    ولی الان ازش پرسیدم گفت خیلی سخته-تردید داشت تو صحبت کردنش-این حرفش دسونه ترم کرد-لبته بعد چند دیقه گفت که باهام میمونه
    بعد از اون هز شب بهم زنگ میزد و چند دیقه حرف میزد ولی دیگه مثه قبل باهام خوب نبود-تمیدونم بخاطر مشکل داداشش بود یا داشت زمینه رفتنشو فراهم میکرد
    دوباره ب دیدنش رفتم
    قبل اینکه برم قرار بود 2 روز با هم باشیم -رفتم اونجا روز اول 3 ساعت باهاش بودم و کادو ک براش بره بودم بهش دادم اونم که قبلا گفته بود بهم که کادو خریده برام کادوشو نیاورده بود و گفت فردا میاره- وقتی رفت خونشون گوشیش خاموش بود و وقتیم روشن کرد جوابمو نمیداد تا چند ساعت بعدش جواب داد گفت که یکی از فامیلاشون فوت کرده و ونا هم رفتن شهرستانشون و فرداشم نمیتونه بیاد با هم بریم بیرون
    دوباره رابطمون داشت خراب میشد هر چی بهش اس دادم جوابمو نداد-نمیدونم بخاطر این بود که تو ختم بود یا منو نمیخواست -منی که این همه راهو رفته بودم ک ببینمش داشتم دیونه میشم و برگشتم شهرمون-همین دیشبم یه اس داد و خیلی خیلی سرد بود باهام میخواست بدونه رسیدم خونه یا نه و بازم دیگه جوابمو نداد و گفت گوشی دست داداششه و پیام ندم-رفتارش 90 درصد تغییر کرده باهام
    حالا من موندمو 2 سال خاطره که داره تو ذهنم تکرار میشه- دو سال که هر ثانیش با هم بودیم- اینم بدونید من خیلی روش حساسمو با کوچکترین اتفاق نگرانش میشم

    حالا به نظر شما رابطه ما داره نابود میشه یا بازم امیدی هست؟
    اون داره آروم آروم ترکم میکنه یا بخاطر مشکلات خانوادگیش باهام سرد شده؟
    این بد رفتاریشو این کادو نیاوردنشو و این سرد شدنش و کنار هم میذارم فکر میکنم داره آروم آروم ترکم میکنه-منم ک 1 ثانیه بی اون نمیتونم زندگی کنم و بعید میدونم خودمو زنده بذار-فعلا منتظرم که تکلیفمون روشن شه

    من هیچ دوست قابل اعتمادی ندارم که باهاس صحبت کنمو ازش مشورت بخوام
    تو رو خدا هر کسی میتونه کمکم کنه من دارم دیونه میشم دیگه
    از همتون خواهش میکنم کمکم کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    سلام دوست عزیز

    شمادیگه 22سالتون به ششششدت ادم احساسی هستی و خیلی داری احساسی تصمیم میگیری انتخاب شما از رو سر احساسات بود تا منطق اگر منطقی بود الان اوضاتون اینطور نبود !

    سن جفتتون خیلی کم !

    ممکن دختر خانم حالا بخاطر شرایط خانوادش یا هرچیزی متوجه شده که به درد هم دیگه نمیخورید

    ولی اگر میدونی نمیتونی دست بکشی با خانوادت در میون بذار. تحقیقات کنن بیشتر میتونن منطقی برخورد کنن که اگر صلاح دیدن به خاستگاری خانم برید اون موقع خیلیییی بهتر از اینا میتونید از زندگیشون بفهمید

    مطمعن باشید خیلی از زندگیشون نمیدونید !
    اون قسمتی هم که گفته فردا کادو میاره بیشتر دوروغ به نظر میاد !

    این نظر من بود حالا بقیه رو هم دعوت میکنم به تایپکتون نظراتشون رو بگن.
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  3. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27671
    نوشته ها
    374
    تشکـر
    995
    تشکر شده 634 بار در 431 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    سلام
    امیدوارم حالتون خوب باشه
    ببین عزیز شما یکی اینکه سن جفتتون برای ازدواج مناسب نیست یکی دیگه هم این که اون هنوز تو رو دوست داره اما به خاطر مشکلاتش ( زندان برادرش و ... ) یکم رابطتون باهم سرد شده
    تفریط و افراط نکنید و همشو به دست زمان بسپارید انشا الله با هم خوشبخت بشید ....

  5. کاربران زیر از Tarah بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    اول ممنون از اینکه جوابمو دادین
    من به هیچ وجه نمیتونم دست بکشم ازش-خانواده من تفریبا همه میدونن و منتظرم ببینم شرایط چجوری میشه و اونم تکلیف خودشو بدونه-وگرنه زودتر از این میرفتیم خاستگاری - اتفاقا من خیلی از زندگیشون میدونم ولی تازگیا اینجوری نیست شاید 1 ماهیه ک اصلا از خانوادشو رفتارایی ک باهاش انجام میدن بهم نمیگه
    بازم ممنون

  7. کاربران زیر از abedin بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط abedin نمایش پست ها
    اول ممنون از اینکه جوابمو دادین
    من به هیچ وجه نمیتونم دست بکشم ازش-خانواده من تفریبا همه میدونن و منتظرم ببینم شرایط چجوری میشه و اونم تکلیف خودشو بدونه-وگرنه زودتر از این میرفتیم خاستگاری - اتفاقا من خیلی از زندگیشون میدونم ولی تازگیا اینجوری نیست شاید 1 ماهیه ک اصلا از خانوادشو رفتارایی ک باهاش انجام میدن بهم نمیگه
    بازم ممنون
    بازم تو زندگیشون نیستی که از همه چیز خبر داشته باشی فقط حرف هایی که دختره زده ! اطلاع داری ...

    و هرچی بیشتر پیش بری ممکن یه چیزایی بفهمی که اصلا باورت نمیشه ! هنوز با خانوادش برخورد نداشتی که بدونی طرز فکرشون عقیدشون فرهنگشون چجوری. ..

    بازم میگم ازدواج باید منطقی باشه انتخاب درست عشق و علاقه هم میاره! ولی عشق اولیه چشم کور گوش و کر میکنه و باعث میشه عیب هارو نبینی ولی به مرور زمان که گذشت عاقل و پخته تر شدی یکم این حس فروکش شد تازه اختلاف ها نمایان میشه ! الان شاید من اینا رو بگم باور نکنی ولی یکی دوسال دیگه یا چند ماه دیگه به حرفم میرسی و مطمعن باش اون چیزی که راجب خانوادش و خودش فکر میکنی 100درصدی درست نیست !
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  9. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    بازم تو زندگیشون نیستی که از همه چیز خبر داشته باشی فقط حرف هایی که دختره زده ! اطلاع داری ...

    و هرچی بیشتر پیش بری ممکن یه چیزایی بفهمی که اصلا باورت نمیشه ! هنوز با خانوادش برخورد نداشتی که بدونی طرز فکرشون عقیدشون فرهنگشون چجوری. ..

    بازم میگم ازدواج باید منطقی باشه انتخاب درست عشق و علاقه هم میاره! ولی عشق اولیه چشم کور گوش و کر میکنه و باعث میشه عیب هارو نبینی ولی به مرور زمان که گذشت عاقل و پخته تر شدی یکم این حس فروکش شد تازه اختلاف ها نمایان میشه ! الان شاید من اینا رو بگم باور نکنی ولی یکی دوسال دیگه یا چند ماه دیگه به حرفم میرسی و مطمعن باش اون چیزی که راجب خانوادش و خودش فکر میکنی 100درصدی درست نیست !

    آخه من الان اصن عقلم کار نمیکنه-وقتی فکر میکنم که فبلا انقد دوسم داشت و الان ایمجوری شده دیونه میشن
    هیچ نمیتونه حتی رابطه مارو تصور کنه - من خودم چند سال پیش فکر میکردم میگفتم بعد از 30 سالگی ازدواج کنم-رابطه دختر پسرا اصلا برام قابل درک نبود-و همش مسخرشون میکردم-ولی الان انقد گرفتار شدم که رورزی هزار بار آرزوی مرگ میکنم

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط Tarah نمایش پست ها
    سلام
    امیدوارم حالتون خوب باشه
    ببین عزیز شما یکی اینکه سن جفتتون برای ازدواج مناسب نیست یکی دیگه هم این که اون هنوز تو رو دوست داره اما به خاطر مشکلاتش ( زندان برادرش و ... ) یکم رابطتون باهم سرد شده
    تفریط و افراط نکنید و همشو به دست زمان بسپارید انشا الله با هم خوشبخت بشید ....
    ممنون از شما دوست عزیزم-لطف کردید جواب دادید

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    سلام دوست عزیز
    از وضعیتی که واسه تون پیش اومده منم ناراحت شدم
    درسته تنهایی اساسا چیز خوبی نیست ولی خب درست نیست برای پر کردن تنهایی هامون روی به روابطی بیاریم که پایه و اساس درستن و منطقی ندارن، شما تازه پسرین، ولی فکر کنین هستن دخترایی که از شما شرایطشون حساستر هست و احساسی هستن اما خب تنهایی خیلی بهتره از داشتن یه رابطه غلط که آخرش خیلی بهت آسیب بزنه، آشنایی شما علاوه بر اینکه توی سن مناسبی برای هر دو نفرتون نبوده( چون توی اون سن آدم خیلی بیشتر تابع احساسات هست و به همین دلیل خوب نیست به دنبال رابطه و حتی ازدواج باشه) برای ازدواج علاوه بر بلوغ جسمی بلوغ فکری هم خیلی مهمه که درصد زیادیش با بالاتر رفتن سن بعد از 24-25 سالگی تقریبا میشه گفت پسرا میتونن بهتر تصمیم بگیرن برای روابط و ازدواجشون، نکته بعدی اینه که بستر آشنایی شما فضای مجازی بوده که شناخت خیلی پایینه، درسته شما این مدت دوسال با هم در ارتباط بودین ولی خب این شناخت بر پایه چیزایی هست که بین شما رد و بدل شده و با شناختی که بستر مناسبتری داشته باشه و زیر نظر خونواده ها و بر اثر رفت و امد ها بدست اومده باشه خیلی متفاوته، نمیخوام سرزنشتون کنم ولی خب بالاخره ادم باید واقع بین باشه ن هاینکه از روی احساسات تصمیم بگیره،این دختر خانم هم اون موقع یه نوجون بوده که به اقتضای سنش یه سری نیازها رو پیدا کرده و به شما علاقه مند شده، حالا گیریم همه صد در صد شناختی که شما از همدیگه دارید درست باشه، با توجه چیزایی که در مورد مادر ایشون و خونواده شون گفتین و همچنین شرایط خود شما و سنتون برای ازدواج یه مقدار مسئله هست، برای ازدواج فقط علاقه ملاک نیست، شاید ایشون هم متوجه شده حالا که خونواده اش همراهیش نمیکنن بهتره به این رابطه کم کم خاتمه بده، البته معلومه که خیلی بیشترش به خاطر مشکلاتی هست که واسه ایشون پیش اومده، به هرحال ایشون دختر هستن و احساسی تر و آسیب پذیرتر و همچنین وابسته تر به خونواده،
    شما اول سعی کنید منطقی آرامشتونو حفظ کنین، به نظر میاد خیلی وابسته و و دلبسته این رابطه شدین، و این متاسفانه اگه به جدایی بکشه آسیب زا میشه و یه مدت باید بگذره که شما آرامشتونو کاملا بدست بیارین، البته خودتونم باید بخوایین، نکته بعدی اینه که شما درسته احساسی هستین ولی خب این رو هم میدونین که تصمیمی که بر اساس احساسات باشه پایه محکمی نداره و بعدش احتمال اینکه به پشیمونی برسه خیلی زیاده پس سعی کنید منطقی و از روی عقل تصمیم بگیرید نه احساس، موضوع رو که الان خونواده ها فهمیدن، شما هم سعی کنین واسه خونواده خودتون تشریحش کنین و ببینین کی موقعیت ازدواج دارین، بعدش اگه خونواده ایشون هم قبول کردن با خونواده ها وارد گام بعدی بشین، حالا ضمن اینکه اگه هر دوطرف شما و ایشون و خونواده ها به این نتیجه رسیدن که با جور شدن شرایط شما بتونین ازدواج کنین، به نظر من بهتره یه مشاوره هم برین که بهتر بشناسین همدیگه رو، اگه هم برعکسش پیش اومد سعی کنین منطقی باشین و کمتر آسیب ببینن، بالاخره فقط اون یه دختر نیست که واسه ازدواج با شما مناسب باشه، درسته وابسته ایشون شدین ولی خب ای کاش قبل ایجاد این وابستگی عاقلانه تر به موضوع نگاه میکردین، زندگی عمیق تر هست و باید واقع بینانه بهش نگاه کرد، در هر صورت سعی کنین سخت نگیرین.
    امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه.

  13. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20630
    نوشته ها
    293
    تشکـر
    281
    تشکر شده 216 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    سلام
    توی سن و سال شما اینجور شکستهای عشقی زیاده که عشق بالغم نیست معمولا زودگذره
    شاید بازم اگر وارد رابطه های دوستی بشی این اتفاق برات بیوفته
    همینکه با دختری توی اینترنت اشنا شدی
    و قبل اینکه ببینیش رودرو عاشقش شدی و حتی پیشنهاد ازدواج دادی این نشونه بالغ نبودن شمارو میده
    دختر هم که از سنش مشخصه بالغ نیست
    میگذره غصه نخور
    بعدا به این حالت میخندی

  15. 2 کاربران زیر از ژوان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط ژوان نمایش پست ها
    سلام
    توی سن و سال شما اینجور شکستهای عشقی زیاده که عشق بالغم نیست معمولا زودگذره
    شاید بازم اگر وارد رابطه های دوستی بشی این اتفاق برات بیوفته
    همینکه با دختری توی اینترنت اشنا شدی
    و قبل اینکه ببینیش رودرو عاشقش شدی و حتی پیشنهاد ازدواج دادی این نشونه بالغ نبودن شمارو میده
    دختر هم که از سنش مشخصه بالغ نیست
    میگذره غصه نخور
    بعدا به این حالت میخندی

    سلام-ممنون از نظراتتون
    فکر نکنم بعدا ب این حالم بخندم-چون قبلنا به کسایی که این حالو داشتن میخندیدم-این دختره هم اولین کسی نبود که من باهاش دوست شدم-متاسفانه قبل اینکه باهاش دوست شم دوستای دیگه ای داشتم ک واقعی هم بودن-من خیلی احساسیم ولی خیلی ساده نیستم-بعد این رابطمون من خیلی رفتارم بهتر شد اون دخترارو ترک کردم-شایدم آه اونا دامنمو گرفته و الان ب این روز افتادم-من خودم شرایط شغلیم ی جوریه ک شاید اگه کسی دیگه جایه من بود روزی با یه دختر دوست میشد-من از بی دختری عاشق اون دختره نشدم همون موقع هم گرینه های دیگ تو واقعی هم بود ولی ایشونو انتخاب کردم این 2 سال به آرامش فوق العاده ای رسیدم که الان داره از بین میره

  17. کاربران زیر از abedin بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29372
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    از وضعیتی که واسه تون پیش اومده منم ناراحت شدم
    درسته تنهایی اساسا چیز خوبی نیست ولی خب درست نیست برای پر کردن تنهایی هامون روی به روابطی بیاریم که پایه و اساس درستن و منطقی ندارن، شما تازه پسرین، ولی فکر کنین هستن دخترایی که از شما شرایطشون حساستر هست و احساسی هستن اما خب تنهایی خیلی بهتره از داشتن یه رابطه غلط که آخرش خیلی بهت آسیب بزنه، آشنایی شما علاوه بر اینکه توی سن مناسبی برای هر دو نفرتون نبوده( چون توی اون سن آدم خیلی بیشتر تابع احساسات هست و به همین دلیل خوب نیست به دنبال رابطه و حتی ازدواج باشه) برای ازدواج علاوه بر بلوغ جسمی بلوغ فکری هم خیلی مهمه که درصد زیادیش با بالاتر رفتن سن بعد از 24-25 سالگی تقریبا میشه گفت پسرا میتونن بهتر تصمیم بگیرن برای روابط و ازدواجشون، نکته بعدی اینه که بستر آشنایی شما فضای مجازی بوده که شناخت خیلی پایینه، درسته شما این مدت دوسال با هم در ارتباط بودین ولی خب این شناخت بر پایه چیزایی هست که بین شما رد و بدل شده و با شناختی که بستر مناسبتری داشته باشه و زیر نظر خونواده ها و بر اثر رفت و امد ها بدست اومده باشه خیلی متفاوته، نمیخوام سرزنشتون کنم ولی خب بالاخره ادم باید واقع بین باشه ن هاینکه از روی احساسات تصمیم بگیره،این دختر خانم هم اون موقع یه نوجون بوده که به اقتضای سنش یه سری نیازها رو پیدا کرده و به شما علاقه مند شده، حالا گیریم همه صد در صد شناختی که شما از همدیگه دارید درست باشه، با توجه چیزایی که در مورد مادر ایشون و خونواده شون گفتین و همچنین شرایط خود شما و سنتون برای ازدواج یه مقدار مسئله هست، برای ازدواج فقط علاقه ملاک نیست، شاید ایشون هم متوجه شده حالا که خونواده اش همراهیش نمیکنن بهتره به این رابطه کم کم خاتمه بده، البته معلومه که خیلی بیشترش به خاطر مشکلاتی هست که واسه ایشون پیش اومده، به هرحال ایشون دختر هستن و احساسی تر و آسیب پذیرتر و همچنین وابسته تر به خونواده،
    شما اول سعی کنید منطقی آرامشتونو حفظ کنین، به نظر میاد خیلی وابسته و و دلبسته این رابطه شدین، و این متاسفانه اگه به جدایی بکشه آسیب زا میشه و یه مدت باید بگذره که شما آرامشتونو کاملا بدست بیارین، البته خودتونم باید بخوایین، نکته بعدی اینه که شما درسته احساسی هستین ولی خب این رو هم میدونین که تصمیمی که بر اساس احساسات باشه پایه محکمی نداره و بعدش احتمال اینکه به پشیمونی برسه خیلی زیاده پس سعی کنید منطقی و از روی عقل تصمیم بگیرید نه احساس، موضوع رو که الان خونواده ها فهمیدن، شما هم سعی کنین واسه خونواده خودتون تشریحش کنین و ببینین کی موقعیت ازدواج دارین، بعدش اگه خونواده ایشون هم قبول کردن با خونواده ها وارد گام بعدی بشین، حالا ضمن اینکه اگه هر دوطرف شما و ایشون و خونواده ها به این نتیجه رسیدن که با جور شدن شرایط شما بتونین ازدواج کنین، به نظر من بهتره یه مشاوره هم برین که بهتر بشناسین همدیگه رو، اگه هم برعکسش پیش اومد سعی کنین منطقی باشین و کمتر آسیب ببینن، بالاخره فقط اون یه دختر نیست که واسه ازدواج با شما مناسب باشه، درسته وابسته ایشون شدین ولی خب ای کاش قبل ایجاد این وابستگی عاقلانه تر به موضوع نگاه میکردین، زندگی عمیق تر هست و باید واقع بینانه بهش نگاه کرد، در هر صورت سعی کنین سخت نگیرین.
    امیدوارم زودتر حالتون خوب بشه.

    سلام ممنون از نظرتون
    ولی من از تنهایی به اون دختره پناه نبردم-اتفاقا انقد سرم شلوغ بود که حالم از خودم بهم میخورد - یهو وارد یه دنیایی شده بودم که پر از لجن بود-من فکر میکردم خدا این دخترو واسه نجاتم فرستاده-ولی الان داره نابودم میکنه

  19. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط abedin نمایش پست ها
    سلام ممنون از نظرتون
    ولی من از تنهایی به اون دختره پناه نبردم-اتفاقا انقد سرم شلوغ بود که حالم از خودم بهم میخورد - یهو وارد یه دنیایی شده بودم که پر از لجن بود-من فکر میکردم خدا این دخترو واسه نجاتم فرستاده-ولی الان داره نابودم میکنه
    بنظرم یه مدت ازش دور شو

    بذار به حال خودش باشه

    ببین خودش میاد سراغت یا نه

    اگه نیومد که حتما نمیخواد دیگه ادامه بده

    اگه هم اومد بهش فرصت بده

    سنی ندارید هردوتون و الان مناسب ازدواج نیستید ( بخصوص این خانم)

    بهتره بذارید زمان بگذره تا از این قلیان احساسات و تصمیمای ناگهانی فاصله بگیرید و به ثبات برسید

    هرچی بیشتر بری سراغش بدتر ازت فاصله میگیره

    این سن اوج احساسات و دگرگونی تصمیمات هست
    ویرایش توسط رزمریم : 07-18-2016 در ساعت 09:57 PM

  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط abedin نمایش پست ها
    سلام خدمت همه دوستان
    من اولین بارمه تو این انجمن پیام میدم
    اگه بد مینویسم ببخشید
    من 2 سال پیش با یه دختر تو یکی از این شبکه های مجازی دوست شدم
    من الان 22 سالمه و دختره 16 سالشه
    شاید 1 ماه اول دوستیمون در حد احوال پرسی بود
    بعد کم کم رابطمون بیشتر و قوی تر شد
    تا این که بهش شماره دادم
    وقتی باهام حرف میزد حس میکردم هیچکی تو دنیا انقد منو دوس نداره و نخواهد داشت
    انگار تنها آرروش این بود ک با من باشه
    خیلی خیلی دوسم داشت-یادمه یه بار با تلفن با هم حرف میزدیم میخواستیم قط کنیم دیگه بهش گفتم مواظب خودت باش-با این جمله من انقد احساساتی شد ک شروع کرد به گریه کردن
    دیگه خودتون بدونید چقد دوسم داشت
    منم قبل اینکه باهاش آشنا شم با چند نفر دیگه دوست بودم-و واقعا داشتم ب لجن کشیده میشدم-وقتی باهاش دوست شدم به کمک خدا همه رو ترک کردم و فقط با اون موندم
    خیلی آرامش پیدا کرده بودم
    رابطمون فوق العاده بود
    تا اینکه یه روز فکر کردم گفتم هیچکی انقد واسه من خوب نخواهد بود و بهش پیشنهاد ازدواج دادم-ولی انقد دوسش داشتم که یک لحظه هم تو این تصمیمم تردید نکنم-اونم که از خدا خواسته با کلی زوق و شوق قبول کرد
    رابطمون دیگه 1 ساله شده بود-روز ب روز رابطمون عمیق تر میشد -عشق تو رابطمون به وجود اومده بود و هر لحظه بیشتر میشد
    رابطمون داشت 1 ساله میشد
    انقد از خانه خانوادش خبر داشتم انگار باهاشون زندگی میکردم-اونم همینطور بود-از ثانیه به ثانیه زندگی هم خبر داشتیم
    انقد وابستش شده بودم که اگه 1 شب نمیتونست بهم خبر بده تا صب نخوابمو دیونه میشدم
    یه روز بالاخره رفتم شهرشون و واسه اولین بار دیدمش-لبته قبلانم تو عکس و فیلم ریاد دیده بودمش
    برگشتم خونه و بعد چند ماه بالاخره مامانش فهمید
    ی روز بهم زنگ زد 1 ساعت باهام حرف زد و گفت 1 درصدم احتمال نداره دخترشو بهم بده- دلیلاشم این بود-1 وضع مالیم خوب نیست 2 یه شهر دیگه زندگی میکنمو هزار یک بهونه آورد
    گوشی و لبتابو از دخترش گرفته بود و ارتباط ما هم قط شد
    منم دیونه شده بودم انقد ک به مادرش التماس میکردم-حتی مادر خودمم همه چسو فهمید-اون 3 روز انقد حالم بد بود که دا مرز خودکشی هم رفتم که دیدم دختره بهم ای داد و خلاصه با هم موندیم
    مامانشم از این ب بعد دیگه در جریان رابطمون بود حتی خیلیم دوسم داشت و با هم تلفنی حرف میزدیم و خیلی خوب بودیم با هم
    رابطمون 2 ساله شد دیگه
    روری شاید 1 تا 2 ساعت با دختره تلفنی با هم حرف میزدیم
    تا این که ی روز داداشش ی چیزایی فهمیده بود و گوشیشو گرفته بود
    منم که نمیدونستم 40 بار بهش زنگ زدم تو اون 2 روز ولی جواب نمیداد
    من دیگه انقد بهش وایسته شده بودم ک 2-3 ساعت دوریشم منو دیونه میکرد چه برسه به 2-3 روز
    اون 2 سه روز انگار تو جهنم بودم روزی هزار بار گریه میکردم دیونه شده بود
    تا اینکه 1 روز زنگ زد گفت داداشش فهمیده و حدودا 20 ثانیه باهام حرف زد و بی خدافظی قط کرد
    روز تا 4 روز دیگه
    من تو این 1 هفته ک ازش خبر نداشتم هزار و یک فکر میومد تو سرم منی که از ثانیه ب ثانیه زندگیش خبر داشتم نمیدونستم داره چیکار میکنه
    بعد 4 روز زنگ یه شب بهم زنگ زد گفت داداششو دارن میبرن زندان و اصلا حالش خوب نیست داداشش که نبود نذاره زنگ بزنه و اونم دیگه مثه قبل باهام گرم نبود
    قبلانا ازش میپرسیدم که باهام میمونه یا نه همیشه قسم میخورد میگفت تا جون داره باهامه
    ولی الان ازش پرسیدم گفت خیلی سخته-تردید داشت تو صحبت کردنش-این حرفش دسونه ترم کرد-لبته بعد چند دیقه گفت که باهام میمونه
    بعد از اون هز شب بهم زنگ میزد و چند دیقه حرف میزد ولی دیگه مثه قبل باهام خوب نبود-تمیدونم بخاطر مشکل داداشش بود یا داشت زمینه رفتنشو فراهم میکرد
    دوباره ب دیدنش رفتم
    قبل اینکه برم قرار بود 2 روز با هم باشیم -رفتم اونجا روز اول 3 ساعت باهاش بودم و کادو ک براش بره بودم بهش دادم اونم که قبلا گفته بود بهم که کادو خریده برام کادوشو نیاورده بود و گفت فردا میاره- وقتی رفت خونشون گوشیش خاموش بود و وقتیم روشن کرد جوابمو نمیداد تا چند ساعت بعدش جواب داد گفت که یکی از فامیلاشون فوت کرده و ونا هم رفتن شهرستانشون و فرداشم نمیتونه بیاد با هم بریم بیرون
    دوباره رابطمون داشت خراب میشد هر چی بهش اس دادم جوابمو نداد-نمیدونم بخاطر این بود که تو ختم بود یا منو نمیخواست -منی که این همه راهو رفته بودم ک ببینمش داشتم دیونه میشم و برگشتم شهرمون-همین دیشبم یه اس داد و خیلی خیلی سرد بود باهام میخواست بدونه رسیدم خونه یا نه و بازم دیگه جوابمو نداد و گفت گوشی دست داداششه و پیام ندم-رفتارش 90 درصد تغییر کرده باهام
    حالا من موندمو 2 سال خاطره که داره تو ذهنم تکرار میشه- دو سال که هر ثانیش با هم بودیم- اینم بدونید من خیلی روش حساسمو با کوچکترین اتفاق نگرانش میشم

    حالا به نظر شما رابطه ما داره نابود میشه یا بازم امیدی هست؟
    اون داره آروم آروم ترکم میکنه یا بخاطر مشکلات خانوادگیش باهام سرد شده؟
    این بد رفتاریشو این کادو نیاوردنشو و این سرد شدنش و کنار هم میذارم فکر میکنم داره آروم آروم ترکم میکنه-منم ک 1 ثانیه بی اون نمیتونم زندگی کنم و بعید میدونم خودمو زنده بذار-فعلا منتظرم که تکلیفمون روشن شه

    من هیچ دوست قابل اعتمادی ندارم که باهاس صحبت کنمو ازش مشورت بخوام
    تو رو خدا هر کسی میتونه کمکم کنه من دارم دیونه میشم دیگه
    از همتون خواهش میکنم کمکم کنید

    اولا در مورد مشکل باید خلاصه و مفید بنویسید

    چون کسی علاقه به شنیدن ریز مکالمات شما نداره ... در ضمن همین که دیده میشه شما با دختری 16 ساله وارد رابطه عاطفی شدید

    خیلی راحت میتونه نظر بده راه شما و انتخابتون از همین اول اشتباهه و چنین حرفهایی که نمیتونید زندگی کنید بسیار بچگانه است


    بهتره بدونید این رابطه ها همگی ازمون و خطا هستند و اگر واقعا" توان وارد شدن در چنین روابط عاطفی رو ندارید بهتره هیچوقت واردش نشید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  21. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20096
    نوشته ها
    182
    تشکـر
    345
    تشکر شده 132 بار در 83 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رابطمون داره بهم میخوره-کمک کتد تو رو خدا

    نقل قول نوشته اصلی توسط abedin نمایش پست ها
    سلام-ممنون از نظراتتون
    فکر نکنم بعدا ب این حالم بخندم-چون قبلنا به کسایی که این حالو داشتن میخندیدم-این دختره هم اولین کسی نبود که من باهاش دوست شدم-متاسفانه قبل اینکه باهاش دوست شم دوستای دیگه ای داشتم ک واقعی هم بودن-من خیلی احساسیم ولی خیلی ساده نیستم-بعد این رابطمون من خیلی رفتارم بهتر شد اون دخترارو ترک کردم-شایدم آه اونا دامنمو گرفته و الان ب این روز افتادم-من خودم شرایط شغلیم ی جوریه ک شاید اگه کسی دیگه جایه من بود روزی با یه دختر دوست میشد-من از بی دختری عاشق اون دختره نشدم همون موقع هم گرینه های دیگ تو واقعی هم بود ولی ایشونو انتخاب کردم این 2 سال به آرامش فوق العاده ای رسیدم که الان داره از بین میره
    آه؟
    ببین دوست خووبم
    این رابطه هایی که هیچ تعهدی توش نیست خیانت ترک کردن و... توش معنی نداره
    چون اساس رابطه اشتباهه
    بنابراین مطمن باش خدا نمیاد تورو بخاطر مثلا خیانتت به دختری که هیچ نسبتی باهاش نداشتی مجازات کنه
    پس خودت رو سرزنش نکن
    اگر همسرت و یا حتی نامزدت بودن یچیزی اما توی این رابطه های بی پایه و اساس هیچ قانونی وجود نداره که وقتی میزاریش زیر پا مجازات بشی
    احساساتی بودن خیلی صفت خوبیه اما با دوست شدن با این و اون انقدر خدشه دارش نکن بزار احساس قشنگتو واسه همسر ایندت
    واسه کسی که باهاش نسبت داری و میدونی مال خودته
    فراموشش نمیکنی به هرحا علاقه ای بوده اما خب بعدا دیگه دردناک نیست برات
    سعی کن خودت رو سرگرم کنی فقط

  23. کاربران زیر از یاسمین بانو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دوستی مجازی
    توسط almaaa در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 12-27-2019, 07:10 PM
  2. دوستی مجازی
    توسط -m- در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 05-26-2015, 01:39 PM
  3. رابطه دوستی و شبکه مجازی
    توسط nasim banoo در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 04-03-2015, 07:16 PM
  4. طریقه ی کات کردن دوستی مجازی
    توسط sinaalaman در انجمن سایر
    پاسخ: 29
    آخرين نوشته: 04-03-2015, 05:55 PM
  5. دوستی در دنیای مجازی
    توسط pegaht در انجمن سایر مشکلات زن و شوهر
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 11-24-2014, 12:06 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد