نوشته اصلی توسط
Mohammad-M2
سلام به دوستان عزیزی که دارن این پست رو مطالعه میکنن ...
نمیدونم که این مطلب من چقدر طولانی میشه و خواهشا اگه میخونید و میخواین کمکی بهم بکنید با انگیزه و روحیه باشه که هم من ناراحت نشم و هم شما از خوندن این مطلب خسته نشید !
داستان من پس از گذشت این همه زمان به ماه هفتم وارد میشه . من یه پسر نوزده ساله هستم که خونواده خودم مذهبی هستند و صد البته عمو ها و دایی ها و ... آهنگ گوش دادن و دست زدن وشادی کردنشون جای خود داره .
خب ! هفت ماه پیش در آموزشگاه رانندگی من با دختری هم دوره شدم که کم کم ازش خوشم اومد اما زیاد پیگیرش نشدم تا بعد از دیدن های متوالی و چند برخورد کوچیک کم کم عاشقش شدم و بعد از این که قبول شد ، پیگیری من برای پیدا کردنش بیشتر شد . از طرفی آدرس و اطلاعاتی رو از آموزشگاه گرفتم و از طرفی میخواستم با خونواده در میان بذارم . من هیچ وقت با دختری دوست نبودم و نتونستم صمیمی بشم و نمیخوام احساسات کسی رو به بازی بگیرم و تا حالا حتی دستم به دختری هم نخورده ! توی این مورد هم اول میخواستم پیدا کنم و باهاش دوست بشم اما با مشورت هایی که انجام دادم و چون عاشق بودم و نمیخواستم از دستش بدم ، افتادم توی مسیر ازدواج ...
با یکی از دوستان پدرم صحبت کردم و به پدرم گفتند که من قصد دارم ازدواج کنم و ایشون از طرف پدرم بهم گفتند که از همه جهت خونواده ام حمایت میکنه و خب خیالم راحت شد . با اطلاعاتی که به دست آورده بودم ، به یکی از دوستان پدرم که از اتفاق توی کوچه محل زندگی همون دختر اقامت داشتند سپردم که برام تحقیق کنند تا بیشتر بشناسمشون ...
هفته پیش تمام قضیه رو با خاله ام در میان گذاشتم که با مادرم حرف بزنه و قضیه رو بهش بگه تا دیروز که خودم خونه خاله ام بودم و مامانم زنگ زده بود خاله ام به طور غیر مستقیم قضیه رو گفت و با دروغ گفت که مثلا یه خانواده ای دارن برای من که پسر هستم تحقیق میکنن . البته این دروغ فقط جهت این بود که مادرم بیدار بشه و کم کم از خودم بپرسه که خودم از چه کسی برای ازدواج خوشم میاد و البته مادرم چند نفر رو زیر سر داشت که برای خواستگاری اقدام کنه ولی خب بهونه هایی مثل تموم نشدن درسم یا نداشتن شغل و سربازی و ... میاورد که خب پدرم میتونستند کمک کنند و این موارد حل بشن .
توی این هفت ماه که گذشت بیشتر اوقاتم صرف فکر کردن به اون دختر میشد و خب پشیمون هم نیستم چون خیلی آماده ام کرد و صد البته از معجزاتی که در این زمینه افتاد واقعا خوشحالم و میدونم که هیچ کسی جز خدا نمیتونه اونو برام رقم بزنه ! توی این هفت ماه با این که آدرس خونه اون دختر رو داشتم و به عنوانی از اون منطقه زیاد رد میشدم اما خب یه بار ایشون رو ندیدم و حتی تو این مدت و یا زمانی که توی آموزشگاه با هم بودیم ، یه کلمه از احساسم بهش نگفتم که مبادا وابسته بشه ...
خب حالا اصل سوال من اینه که دختری که من ازش خوشم اومده یه دختر محجبه ولی مانتویی هستند که خب هنوز شناخت کاملی ندارم ولی طی اتفاقاتی که افتاد برام میدونم که اهل دوستی نبودند و خب شاید به عنوانی کسی برای ازدواج مد نظرشون بوده و میخواستن برای اون پاک بمونن . از طرفی خونواده من دختر محجبه چادری میخوان و البته خودم هم خوشحال میشم که اون دختر خانوم چادری بشن . از طرفی هم مادرم چند نفری رو که زیر سر دارن و به خاله ام گفتند کی هستند و من هم فهمیدم ، از دو نفری که نام برد خوشم نمیاد و از یه نفر دیگه ای هم که معرفی کرد شناخت چندانی ندارم اما در همین حد میدونم که این مورد خونواده خوبی داره و محجبه چادری هستند و الان من دو دل شدم که دنبال عشق و علاقه ای که با تحقیقاتم و فکر کردن کم شده برم یا به حرف مادرم گوش بدم و به خواستگاری دختری برم که اون پسندیده ؟ واقعا این دو روز این قضیه عذاب وجدان شده و از این میترسم که نکنه با یه کدومشون ازدواج کنم و بعد پشیمون بشم و یا خونواده ام باعث اذیت و آزار بهم بشن .
خواهشا کمک کنید و ممنونم از این که همه این مطالب رو کامل خوندید .
خودم معتقدم که واقعا برای من معجزه های زیادی رخ داده که تا همین جا هم تونستم پیش برم ...