با سلام خدمت همه ی دوستانی که تو تمام این مشکلاتم راهنمایی های خوبی کردید.
داستان از اینجایی شروع میشه که من حدود سه ماه بیش با فردی در تلگرام آشنا شدم و ایشون که میشناخت من رو تصمیم به ازدواج گرفت مدت دوماه با هم حرف زدیم و بهشون گفتم به خونواده بگه و میگفت خجالت میکشه بگه تا اینکه من اینجا از شما مشورت گرفتم گفتید رابطه رو قطع کنم و من هم اینکار رو کردم و بهشون گفتم تا زمانی که مادرتون میخواین بگین ما نباید رابطه داشته باشیم و ایشون گفت باشه.دقیقا یک هفته بعد خواستگاری برام اومد و من در طول این یک هفته از این آقا بسر خبری نداشتم و تصمیم گرفتم به خواستگارم بگم که بیاد و از قضا این خواستگار فردی بود که چهار ساله میشناسمش و با توجه به شناختی که ازش داشتم به نظر خودم فوق العاده بسر خوبی هست و ایشون هم خودش من رو به خونوادش معرفی کرده بوده.. خلاصه ما یک جلسه با هم حرف زدیم و من به این نتیجه رسیدم که ایشون طرز فکرش بی نهایت به من نزدیکه و خلاصه از همه نظر احساس میکنم فرد مناسبی هست ضمن اینکه خودش من رو انتخاب کرده و با شناخت اومده جلو.. بعد با همه این تفاسیر رفتیم آزمایش خون و دیدیم مشکلی نداریم یک هفته که ازاومدن ایشون گذشت اون آقا بسر که تو تلگرام باهاش آشنا شده بودم بیداش شد و گفت اومدیم در خونتون و مامانم گفته این آقای فلانی اگر دختر داشته باشه برات بگیریمش و خلاصه میگفت میخوایم بیایم. وقتی بهش جریان رو گفتم خیلی ناراحت شد و گفت تو به من قول داده بودی در حالیکه بهش قولی نداده بودم و گفتم قول ندادم خلاصه بهش گفتم طرز فکر اون به من نزدیکه گفت باید فرصت بدی من باهات رو در رو حرف بزنم.منم گفتم باشه به خونواده ام بگو اگه اونا رضایت دادن باشه گفتش تو گفتی حرف حرف تویه گفتم اره هست اما نه الان که کسی دیگه تو کاره بهش گفتم دیر کردی. گفت فقط دو هفته بوده همین قدرصبر نکردی گفتم جریان جدی نشده بوده که بتونم بمونم و خلاصه بعد اینکه کلی باهاش حرف زدم قبول کرد که هراتفاقی که بیفته خواست خداست و هردومون سبردیم به خدا.و الان هم ایشون به خونواده اش نگفته که من رو میشناسه و فقط گفته اره مورد مناسبیه و من تعریفش رو شنیدم.. الان هم ما تقریبا اوکی کامل رو به خواستگارم دادیم اما این موضوع بدجوری ذهنم رو درگییر کرده انقدری که اعصابم به هم ریخته و نمیدونم باید چیکار کنم من تصمیم نسبت به انتخاب خواستگارم مطمعنم اما الان عذاب وجدان دارم به خاطر حرف هاییی که با اون اقا زدم و هواییش کردم الان از شما میخوام بهم بگید آیا من راه درستی رفتم؟ و به نظرتون دراین شرایط باید چیکار کنم؟و ضمنا این رو هم بگم که از نظر شرایط کاری اون اقا بسر خیلی خیلی شرایطش از خواستگارم بهتره و همچنیم تیببش هم بهتره چون خواستگارم قدش نسبت به هم سن و سالاش کوتاه تره اما انقدری اخلاقیات خوبی داره که من بتونم صرف نظر کنم ار قدش، ضمن اینکه چهار بنج سانتی از خودم بلند تره.
الان شما میگید من چیکار کنم چون نمیخوام دل اون رو هم بشکنم. و خیلی بشیمونم از اینکه باهاش اون مدت رابطه داشتم اما الان نمیتونم گذشته رو درست کنم ... راهنماییم کنید و بگید آیا کارم درست بوده و اینکه چه کاری الان درسته و اگر این آقا اومد و جواب منفی گرفت و به من چیزی گفت من چه باسخی بهش بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟