سلام خدمت دوستان و مشاورین عزیز
پسری هستم 23 ساله پنج سال پیش در اینترنت و از طریق نرم افزار kik با دختری آشنا شدم که ایرانی-کانادایی بود (پدر ایرانی) و در دبی زندگی میکرد. مادرش رو در بچگی از دست داده بود.خیلی چت میکردیم و از افکار هم خیلی خوشمون اومده بود تا اینکه یه روز ایشون گفتن چی میشد ما دوتا ازدواج کنیم؟ من گفتم نمیشه و... ایشون گفتند چرا که نه؟ منم نوجوون بودم و ساده حالا اسمشو حس زودگذر بزاریم یا هرچی اینطور شد که ما باهم بیشتر آشنا شدیم و از اسکایپ چت ویدیویی میکردیم چند ماه بعد من با هزار تا بدبختی پدر و مادرم رو راضی کردم رفتیم دبی و من قرار گذاشتم طرف رو دیدم من انقدر مجذوب چهره زیباش بودم که یادم رفت خیلی چیزا رو ازش بپرسم حجاب رو بیرون خونه رعایت میکرد و از نظر فرهنگی تفاوت چندانی با ما نداشت چهار روزی که اونجا بودیم بهترین دوران زندگی من بود من البته بدون خونواده با پدرش هم صحبت کرده بودم که بر خلاف گفته های دختره آدم خیلی خوبی بود گفت برات کار جور میکنم بیا همینجا
وقتی برگشتیم خونه من خیلی عوض شده بودم احساس تعهد میکردم شروع کردم به اصلاح کردن خودم سعی کردم بهترینی باشم که میتونم درس ها رو همه خوندم کنکور رشته ای که میخواستم قبول شدم چون ایشون ایران بزرگ نشده بودن زبان فارسیشون اصلا خوب نبود و انگلیسی صحبت میکردیم من سعی کردیم تو انگلیسی هم عالی بشم و شدم
یک سال گذشته بود اینبار تنها رفتم دیدنش خیلی دلتنگ بودیم هردو
خیلی دوران خوبی بود تصمیم گرفتیم هرچه زودتر ازدواج کنیم من برگشتم گفت خونشون میخواد بره آمریکا قبلا چیزی در این مورد بهم نگفته بود تا اینکه یک بار جوابمو نداد خیلی منتظر بودم حدود یک سال هرروز میرفتم پای اینترنت ببینم هست یا نیست
رفتم دبی مغازه باباش سراغش رو گرفتم پدرش خیلی ناراحت و عصبانی گفت در اثر حمله قلبی فوت کرد به من نگفته بود مشکل قلبی داره اینجور شد که دنیا من رو نابود کرد کسی که شب و روز تو فکرش بودم و هدف نهایی من برای همه کارام بود... خیلی اونجا گریه کردم پدرش مغازه رو تعطیل کرد گفت بریم خونه من نرفتم همون روز برگشتم خونه من عوض شده بودم خونوادم هم فهمیده بودند چه خبره بهشون گفتم که بیشتر از همه مادرم ناراحت شد الان هنوز آثار اون حادثه هست هنوز من من سابق نشدم منه اهل ورزش و فوتبال و بدنسازی و اجتماعی و اهل گردش الان یه آدم منزوی هستم که دور ترین جایی که میرم دانشگاه(یک کیلومتر) هست. هنوز نتونستم فراموش کنم زمان هم همه چیزو بدتر میکنه
نابود شدم