نوشته اصلی توسط
zohree
سلام من از دوران راهنمایی با پسر خالم در ارتباط بودم.خونواده ها هم تقریبا در جریان بودن.من اومدم تهران واسه دانشگاه ودانشگاه اون شهرستان بود.تا سال اول دانشگاه همه چی خوب بود.با هم در ارتباط بودیم ولی رابطه جنسی نداشتیم ی بار ک خونه مامان بزرگم بودم اومد پیشم نمیدونم چی شد وادارم کرد به رابطه از عقب و تا ی جایی پیش ک با التماس مانع از پیشرفت رابطه شدم ولی از اون روز ب بعد زندگیم داغون شد.رابطمون تموم شد.ول کرد رفت و من تنها شدم.حس کسی که بهش تجاوز شده رو داشتم.تنها بودم و بعد از یه مدت شروع کردم به خود ارضایی.یادش که میفتادم وضعیت بدتر میشد.تا یه سال همین وضع بود افسردگی و خودارضایی.دانشگاه نمیرفتم خودمو تو خوابگاه حبس کرده بودم ولی جلو خونواده تظاهر به خوب بودن میکردم.بعد از یه سال رفتم سراغش گفتم ببین چیکار کردی با زندگیم خودارضایی سیگار مشروطی.گفت برمیگردم تا روزی که ازدواج کنی کنارتم.برگشت ولی بودنش فقط عذابم میداد.گفتم نمیخوام باشی و تموم کردم.بعد چند ماه یکی از همکلاسیام شروع کرد به نزدیک شدن.باهاش صمیمی شدم.ارتباطمون شروع شد.پسر خوبی بود.کم کم دلبسته شدم ولی وقتی فهمید دوسش دارم شروع کرد به دوری و اخرش اونم رفت.حالم خیلی بده.نمیدونم چیکار کنم.ترم هفت دانشگاهم و ده ترمه تموم میکنم ولی جرات ندارم به خونواده بگم چون اونا دلیل میخوان واسه این موضوع و من نمیدونم چجوری بگم بهشون.احساس تنهایی میکنم.خواستگارای خوبی دارم ولی ترس از اینکه از اون رابطه باخبر بشن یا وضعیت تحصیلیمو بفهمن نمیذاره که به ازدواج فکر کنم.لطفا کمکم کنید