نوشته اصلی توسط
یاسی65
سلام من 29 سال دارم وحدود هفت سال پیش مادرمو از دست دادم وبا ازدواج پدرم تنها زندگی میکنم البته تحت حمایت پدرم هستم. بعد از فوت مادرم به خاطر تنهایی با یکی از همسایه ها که خیلی صمیمی بودیم روابط بیشتری برقرار کردم به طوری که همه ی خانواده منو می شناختن اما این اول ماجرا برای من شد.من توی یک خانواده به شدت مذهبی بزرگ شدم والان هم درحال تحصیل تو رشته حفظ قران هستم. حدود یک سا ل پیش داماد این خانواده با من صمیمی ترشد واز اونجا که بسیار مورد تایید همه بده وهست من خیالم راحت بود تا اینکه اتفاقی که نباید میفتاد افتاد وهم من به ایشون علاقه مند شدم وهم اشون خیلی سعی کردیم که به خاطر خانواده ها وابروی خودمون همه چیز ر فراموش کنیم اما نشد.تا اینکه برای جلوگیری از گناه بهم محرم شدیم ولی این کابوس برای هردوی ماست که نمیتونیم فعلن چیزی به خانواده هامون بگیم از طرف دیگه ایشون شغل دومی رو شروع کردن که تا بتونن پس اندازی داشته باشن وهم خانواده خودشونو اداره کنن وهم برای اینده ومطرح کردنه موضوع پیش قدم بشن وبهانه ای برای نداشتن پولو امکانات کسی نیاره اما یکم به مشکل خوردن واین باعث شده که نگران بشیم که شاید این ارتباط باعثه این مشکلاته ما واقعن همو دوست داریم وقصدمون هوس وادیت کسی نبود میشه لطفن راهنماییم کنید.