سلام من 27 سالمه و10سال پیش با کسی دوست بودم که به خاطر جابه جایی محل زندگی از هم دور افتادیم اما بعد از این همه سال باز هم محلی شدیم و اون پسر با خانوادش به خواستگاری من اومدن.مشکل من اینه احساس میکنم همه مسائل کوچیک و بزرگ رو به مادرش میگه به نظر من احترام نمیزاره و حرفی میزنم سعی میکنه موضوع رو به نفع خودش تموم کنه اصلا مهم نیس واسش من اون لحظه ناراحت میشم یا نه.مثلا 1روز تعطیل قرار بود 2نفری بریم بیرون که همون روز گفت مادرم گفته عصر همه باهم بریم بیرون پس حاظر باش من اومدم بریم گفتم من نمیام بعد از دادو بیداد کردن.گفت اگه نمیای منم بمونم خونه کارامو بکنم.گفتم یعنی نظر من مهم نیس بگی دوس داری بریم یا نه من که اون موقع نمیگفتم نمیام.یا ازش چیزی میپرسم با دادو بیداد جواب میده تو چیکاره ای که اینو میگی.اصلا مشورت نمیکنه.همکارام زنگ میزنن شماره 1کیو ازم بگیرن شر به پا میکنه چرا به تو زنگ میزنن و.... دوامون که میشه جای آروم کردن جو گوشیو قطع میکنه و 1 مدت طولانی جواب نمیده.یا بیرون باش باشیم باشیم ول میکنه میره و کاری میکنه کلی التماسش کنم تا اشتی کنه.خسته شدم احساس میکنم هیچی نیستم تو زندگیش .همش من باید زنگ بزنم من قرار بزارم من برنامه بچینم .تازه اگه ایشون قبول کنه .خودش کلی گیر میده و شک میکنه اما من 1 سوال ازش بپرسم با کولی بازی بحثو جمع میکنه که به نفع خودش تموم بشه به نظرتون چیکار کنم دوسش دارم خیلی اما..............
تازه خانوادش گفتن بیارش میخوایم باهاش حرف بزنیم .بهش میگم مگه من مشکلی دارم بهم بر میخوره اما بازم قاطی میکنه که من به غلط کردن بیوفتم