موندنی ترین مسافر تا ابد خدا نگه دار
هیچوقت ادمه احساستی نبودم تا اونجایی یتدمه در گیر دوست داشتن بابام بودم دوستش نداشتم دیوونش بودم مریدش بودم خیلی مردونه بود منم همیشه سعی میکردم مثه خودش باشم ک کیف کنه از بودنم همیشه میگفت تو ابید پسر میشدی داداشت دختر خلاصه هیچوقت تو نخه خیلی چیزا نبودم مثه هم سن و سالام مجازی داشتم ولی با ایدی پسر تا خیلی اتفاقی با ی نفر اشنا شدم در حده تگ کردن همدیگه زیر پستایه جالب یا حرف زدن درباره کتابایی ک خونده بودیم خیلی با شخصیت بود خیلی احترام میزاشت و خیلی خیلی بزرگتر از سنش اون موقع ۲۰ سالش بود من تو شرایطه مذهبی بزرگ شدم و یسری اعتقادا همیشه داشتم و حرف زدن با این اقاهم همیشه عذاب وژدان بهم میداد اما اون قد شخصیت جالب و تاثیرگذاری داشت ک نمیشد ازش دست کشید ولی در نهایت بعد از س ماه حرف زدن از مجازی رفتم تو ذهنه خودم ای بود ک بیشت راز این از اعتماد بابام سو استفاده نکنم هیچ نشون و شماره ایم ازش نداشتم روزی ک بابام فوت کرد تنها ادمی ک همون موقع اومد تو ذهنم ک دردمو بهش بگم اون اقا بود بعد از حدود یک سال دوری خددا صدامو شنیپد و دوباره ب اتفاقی ترین شکله ممکن پیداش کردم بازم تحویلم گرفت و همه چی از نوع شو شد منتهی من دیگه اون ادم شاد و سرزنده نبودم شب تا صبح جنگید شب تا صبح تتلاش کرد تا منو مثه قبل کنه ولی من همش غر میزدم بهونه میگرفتم و همیشه حالم بد بود کمکم چیزایی داشت شکل میگرفت شاید بگید وابستگی تو اون شرایطه روحیم بود هرچی ک بود خیلی قشنگ بود اما اونقد حریم بینمون بود ک نمیش باز این چیزا حرف زد و منم هموز بد بودم ولی منم بخاطرش جنگیدم خیلی وزنم رفت بالا بعده پدرم و بخاطره اون ادم من رفتم باشگاه حتی یوقتایی باز درس خوندم اونم از من خوششش اومد خب چون من صادقانه میخواستمش تا مشکلات ب وجود اومد تا عزیز ترین ادمه زندگیم بعده بابامو مجبور شدم ترک کنه مایی ک همش از هم خبردار بودیم الان روزهاس ازش خبر ندارم یروز رفتم و هنوزم پشته سرمو نگاه نکدم اشتیاقی ک منو زنده نگه داشته بود اون ادم بود دلم خیلی واسش تنگ شده ................
پاسخ : موندنی ترین مسافر تا ابد خدا نگه دار