سلام.من مهيسان يه دختر 25 ساله هستم كه تاهمين چند وقته پيش مث خيلي از دخترا با فرد مورد علاقه ام يه عالمه روياي قشنگ داشتم....
ميدونستم عاشقم شده و دوسم داره..هر موقع كه باهم بوديم منتظر بودم كه بهم پيشنهاد ازدواج بده و تا هميشه پيشم بمونه..من عاشقش شده بودم....اون اوايل خيلي غير مستقيم از ازدواج صحبت ميكرد و من بحثو عوض ميكردم چون دوست نداشتم فك كنه كه من خيلي مشتاقم بر عكس ميل درونم...تا اينكه بلاخره تو يه شب خيلي قشنگ بهم گفت كه ميخواد تا آخر با هم باشيم و به محض اينكه وضعيت كارش تثبيت بشه اقدام ميكنه.چون ميدونست كه خونوادم خيلي سخت گيرن...يادم نمياد اون شب تا خونه چه جوري رفتم.همه چي داشت عالي پيش ميرفت تا اينكه يه روز كه داشتم از بيكاري تو فيس بوك عكساشو نيگا ميكردم كامنت يه دختر نظرمو جلب كرد.كنجكاو شدم و رفتم و صفحه پروفايلشو نيگا كردم پر بود از كامنت هاي عشق من.باورم نميشد كه اينكارو كرده زنگ زدم و هرچي از دهنم دراومد و بهش گفتوداد زدم گريه كردم اما اون با شدت بيشتري به كارش ادامه داد.بعدشم اس زد كه اون دختر هيچ رابطه اي باهاش نداره و فقط يه دوست مجازيه نه بيشتر.دخترم همينو گفت بهم.نامزدم گفت به خاطر فحشام و تهمتام منو نميبخشه..گفت هر چند وقت يه بار ميره و فحشامو ميخونه تا يادش بمونه كه عاشق كي بوده....رفت ولي بعد اون ديگه خيلي كم فيس بوك ميرفت و رفتاراشو با اون دختره درست كرده بود.....منم سمتش نرفتم..تا بعد از يه ماه و چند روز بهم پيام داد كه حق با من بوده و از من شرمنده اس وگفت ميخواد كه من ببخشمش...اما حرفي از برگشتن نزد...نگفت كه هنوزم ميخواد كه من كنارش باشم..منم چيزي نگفتم...اا دلم ديگه طاقت نداره..نميدونم بايد چيكار كنم.تورو خدا كمكم كنيد.