نوشته اصلی توسط
ramin27
سلام من رامین 27سالم هست.نزدیک دو ماه هست با ی دختر هم سن خودم اشنا شدم.خیلی بهش وابسته شدم .چی بگم بدجور عاشقش شدم اونقدر دوسش دارم که تو این دو ماه که با هم همه جا رفتیم دلم نیمد حتی با هم رابطه داشته باشیم خلاصه با همه برام فرق داشت.ی جوراییی دنیام شده نبودش یعنی نبودم.تا اینکه یکی از دوستاش زنگم زد گفت این قبل تو با کس دیگه رابطه داشته.رفتم دنبالش تو گذشتش طرفو پیدا کردم غریبه نبود دوست دور بود.ازش پرسیدم گفت حقیقت داره این کارا هم با هم کردیم.دنیا رو سرم خراب شد .همیشه فکر میکردم چرا ادما خو د کشی میکنن ولی اون روز فهمیدم اگر از خدا نمیترسیدم خودمو میکشتم زنگش زدم اومد گفتم از گذشتت ی چیزایی میدونم .خودش گفت نیاز نیست من تو گذشته با فلانی بودم همه غلطی هم کردم ولی از ترس رفتنت نمیتونستم بگم ولی رو شونه هام سنگینی میکرد و همه چیز برام گفت.گفت حالا یا ترکم کن یا مثل مرد باش بالا سرمو ایندم بساز من میشم کسی که تو میخای قبلا تو نبودی حالا که هستی اگر خطایی کردم حق با تو هست.از اون روز یک ماه میگذره کلا پوشش عوض شده بیرون اومدنش.حتی نماز خون شده بد، یک بار نشده حتی بعد اذان نماز بخونه تو هر شرایطی صبح ها به زور من بیدار میکنه.الان بیشتر از هر زمانی دوسش دارم ولی بعضی وقتا که گذشتشو تصور میکنم دلم میریزه دوست دارم بمیرم.هر بار اومدم بهم بزنم میبینم نمیتونم.واقعا دوسش دارم ولی ای کاش پاک بود.نمیدونم چیکار کنم کمکم کنید