نمایش نتایج: از 1 به 47 از 47

موضوع: به هم خوردن ازدواج

4226
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    به هم خوردن ازدواج

    حدودا 4سال پیش با آقایی آشنا شدم که رفته رفته بهم نزدیک شدیم. البته بگم من اهل دوست پسر اینا نبودم ولی پسر با وقار و متینی بود. تابستون 91 حرف از ازدواج زدیم و قرار شد صبر کنم تا خانوادش بهش بگن ازدواج کن که اونم منو معرفی کنه. اوایا فروردین 92 قرار شد بیان که چون سنتی بودن نه آوردن و بهم خورد. ما هم دیگه رو خیلی دوس داشتیم قرار شد ازدواجی در کار نباشه و دوست بمونیم. قول داد همیشه پیشم میمونه. خدا وکیلی همه جا همراهم بود و نمیذاشت تنها جایی برم و واقعا به فکرم بود تااینکه عید امسال گفت میان خواستگاری. من شاخ درآوردم. اواخر فروردین بود که اومدن خواستگاری و . بعدش فرداش رفتیم بیرون و گفت پسندیدنت. بعد فوت مامانبرگش تا چهلم صبر کردن و اومدن و اینم بگن واسه مراسم ما رو هم دعوت کردن چون دیگه کامل پسندیده بودنمون. بعد اومدن و مهریه تعیین شد و خودش تنها اومد خونمون بلز با بابام حرف زد و آزمایش دادیم و تا اینکه قرار شد ما بریم که تاریخ نهایی تعیین شه که یهو گفت نه بی دلیل. انقد گریه کردم التماس کردم بابام بخاطرم خواهش کرد ولی نه گفت و تلشو عوض کرده حتی. روانپزشک رفتم بهم قرص داده همش خوابم. دارم روانی میشم چکار کنم؟؟؟؟ ایمیل میزنم جواب نمیده. توروخدا کمکم کنیدو زندگیمون بهم خورده. بابا مامانم از ناراحتیه من دارن میمیرن

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    خب دوست عزیز ظاهرا" ایشون اگه از نظر عاطفی پس نزده باشه ...

    پس حتما" مشکلی جسمی داره که نمیخواد شمارو درگیرش کنه ...

    به هرحال باید برای اینکه خودتونم آروم بشید ...

    و بجای این همه قرص اعصاب خوردن بهتره ...

    از طرف پدر یا مادرتون و یا فرد معتمدی رو به خونه ایشون بفرستید تا از چند و چون ماجرا باخبر بشه ...

    به هرحال دونستن این " نه" گفتن حق شماست ...

    به هر حال ادمیزاده و غیر قابل پیش بینی ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    در این ماجرا مقصر اصلی طرف مقابل شماست که بی دلیل شما رو رها کرد و رفت . آن هم بعد از دو سال انتظار و رفت و آمد .
    البته اشتباه شمام طولانی کردن این آشنایی بود . اقلا صیغه محرمیت انجام میدادید تا مشکلی پیش نیاد
    متاسفانه شاید راه حلی برای این موضوع پیش نیاد . البته تحقیق کنید که ایشون با کس دیگه ای قرار ازدواج داره یا نه .
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    خب عزیزم ممکنه همونطور که دوستان گفتن واقعا" مشکلی پیش اومده که اونو از این کار منصرف کرده ...

    و تا وقتی که نرفته باشی و نفهمده باشی همین حال و روز رو دارید ...

    البته عزیزم گاهی ام اگه شما تحقیقم کنید متوجه میشید که دلیل خاصی براش ندارن ...

    در این بین افراد حسود رو در نظر بگیر که ممکنه در این وسط حرفی و یا حرکتی برای به زدن این ازدواج کرده باشن ...

    بهترین کار اینه که با خونوادت حرف بزنی و بجای قرص خوردن کاری برای آروم کردنت انجام بدی ...

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    الان چکار کنم؟ من بهش گفتم که حتی اگه مشکل جسمی هم داشته باشه بازم قبولش دارم چون خودشو دوس دارم. الان این قرصا فقط گیجم میکنه و وقتی بیدارم باز فکرم درگیره. مشاوره حضوری برم؟ اونا باهاش حرف میزنن؟ توروخدا بگین چکار کنم؟

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نه با کسی دیگه قرار نیست ازدواج کنه. اصلا یکدفعه همه چیز بهم خورد. روز آزمایش انقد خوشحال بود که من کنترلش میکردم

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4275
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    دوست عزیز هیچ کس نمیتونه کمکت بکنه باید یواش یواش فراموش کنی/متاسفم

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نمیتونم اصلا. هر جا میرم هر کار میکنم یاد حرفاش میفتم

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ya30 نمایش پست ها
    نه با کسی دیگه قرار نیست ازدواج کنه. اصلا یکدفعه همه چیز بهم خورد. روز آزمایش انقد خوشحال بود که من کنترلش میکردم

    خب دوست عزیز بهترین کار ممکن همونطور که گفتم ...

    فهمیدن اصل ماجراست ...

    چون ممکنه مشکل و یا بیماری ایشون رو از ازدواج منصرف کرده باشه ....

    و شما فقط الان دارید پیش داوری میکنید ...

    بهتر نیست به جای اینکارا موضوع رو بررسی کنید تا خیالتون راحت بشه ...؟
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3660
    نوشته ها
    171
    تشکـر
    135
    تشکر شده 167 بار در 99 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    ببین عزیزم همه دوستان به نکته خوبی اشاره کردن شاید مشکلی براشون پیش اومده ک اینطور بی مقدمه بهم زدن بنظرم شما اگه واقعا دوستشون دارید باید این غروری ک دارید ازش میگید رو کنار بذارید واز دلیل بهم زدن آنیش باخبر شید شاید واقعا مشکلی براشون پیش اومده..

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2438
    نوشته ها
    188
    تشکـر
    138
    تشکر شده 101 بار در 68 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    به نظر من هم ایشون به هر دلیلی حق ندارند این طور بی مقدمه میدون خالی کنند. اگر دلیل منطقیی بوده باشه که باید بیان و توضیح بدن که هیچ .اگر بی دلیل و از رو احساسات دمدمی بوده باشه چه بهتر که از ایشون جدا بشید . و الان هم می دونم که بسیار در شرایط بدی قرار دارید. ولی چاره ای نیست باید کم کم و آروم آروم فراموش کنید . زندگی ادامه داره و مهم ترین عنصر در زندگی "شما" هستید نه کس دیگر. ولی خب سعی کنید این موضوع رو طولش ندید یا سر از کار دربیارید یا اینکه اگه واقعا نمیخواد دیگه به کل فراموشش کنید.

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    اگر شما رو با دلیل موجه هم رها کرده باشن نباید این طوری برخورد کنن . این دور از عقلانیته که حتی یه عذرخواهی خشک و ساده هم از شما نکرده و برن برای همیشه .
    بازم دنبال علت باشین
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  13. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    چجوری بفهمم؟ نمیگه هیچی میگه پشیمون شدم. من 4سال باهاش بودم واقعا ازش هیچی ندیدم. هیچ نوع سواستفاده ای نکرد. خیلی اذیتم.

  14. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    خیلی سخته. همش تصمیم میگیرم شاد باشم ولی نمیشه اصلا. این قرصا رو هم هروقت میخورم گیج میشم که اصلا نمیتونم فکر کنم

  15. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    اشتباه شما اینه که بدنبال تحقیق و بررسی این که چرا این وصلت رو بهم زد نرفتید و شما هم بیخیال این موضوع شدید و فقط حسرتش رو میخورید . به جای حسرت و غم و غصه خوردن بلند شید و کاری انجام بدید . از در و همسایه های محلشون . محل کارشون و هرجای دیگه که اونجا حضور دارن برید و تحقیق کنید . اینو بدونید که دلیل اصلی رو تو خودش ریخته و به کسی نمیگه و با بهونه اینکه پشیمون شده میخواد شما رو دست به سر کنه تا اصل موضوع و دلیل اصلی رو بازگو نکنه .
    در ضمن پیش روانپزشک رفتن کار خوبیه اما به نظر من بهتره این قرصا رو مصرف نکنید . جز خواب آوری و وابسته شدن به این قرصا چیز دیگه ای برای شما نداره . دکتر مربوطه هم برای رفع بیمارش سریعا قرص و دارو رو پیشنهاد میده .
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  16. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ya30 نمایش پست ها
    خیلی سخته. همش تصمیم میگیرم شاد باشم ولی نمیشه اصلا. این قرصا رو هم هروقت میخورم گیج میشم که اصلا نمیتونم فکر کنم

    خب اگه واقعا" مشکل خاصی نداره پس می مونه مکل اصلی که همه خانواده ها به نوعی باهاش درگیرن ...

    و اونم وجود حسودان در خانواده که ممکنه با حرفی ایشون رو سرد کرده باشن ...

    و اگر اینحالت باشه باید بگم که شما خیلی خوش اقبال بودید که به زندگی چنین شخصی وارد نشدید ...

    پس بجای قرص خوردن و گیج بودن بهتره زندگی تازه ای رو برای خودتون شروع کنید و به آینده امیدوار باشید ...

    وگرنه فکر کردن در مورد کسیکه ممکنه قلبش الان هزاران فرسنگ از شما دور شده کار اشتباه و بیهوده ایه ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  17. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نمیدونم چکار کنم. وقتی پیش روانپزشک رفتم دو روز بود اصلا خوابم نمیبرد و حتی آب از گلوم پایین نمیرفت. قرص [وابی که داده بودو شبا میخوردم. واسه روز هم قرص خواب داده بود هم قرص ضد افسردگی که اونم خواب آور بود. هر کار میکنم حواسم پرت نیشه ازش. امروز رفتم واسه دانشگاه بین الملل ثبت نام کنم البته شهر دیگه. شاید بتونم فراموشش کنم. چجوری بگم بهش؟ هنوز سر کار نمیره؟ تازه درسش تموم شده. ایمیل میترسم بزنم جواب نده بعدش من حرص بخورم.

  18. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    همش فکرم اینه که من به کی بد کردم چه گناهی کردم که این بلا باید سرم بیاد. مثل بچه ها خطشو خاموش کرده

  19. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    شاید شما اشتباهی کردید که خودتون متوجهش نیستید و نمیدونید . به هر حال اول اینکه بیهوده قرص نخوردید که این قرصای ضد افسردگی جز خواب آوردن و ضرر چیزی ندارن و نمیدونم چرا روانپزشک سریعا قرص تجویز میکنه و موضوع رو با راه حل دیگه درمان نمیکنه .
    برای فراموش کردن این موضوع هم سرتون رو به کاری مشغول کنید . ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه میتونه کمکتون کنه تا این موضوع رو فراموش کنید . همچنین معاشرت با دوستان خوب و سالم هم تاثیر گذاره . این نصیحت رو جدی بگیرید که شما الان باید به فکر زندگی و آینده خودتون باشه و دنیا به آخر نرسیده . غم و غصه خوردن وضع روحی و جسمی شما رو نابود میکنه پس دست به کاری بزنید تا این موضوع فراموش شه .
    اگر بی دلیل طرف مقابل شما رو رها کرد این دل شکستن رو باید تاوانشو یه روزی بده که خواهد داد . شما با توکل بر خداوند به زندگیتون ادامه بدید و این فرد رو هم ببخشید تا آسوده خاطر باشید .
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  20. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4306
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    سلام بچه ها.خوبین؟تورو خدا کمکم کنید.حدود یک سال و نیمه با یه آقایی آشنا شدم.بعد از یک ماه یا دو ماه وقتی فهمیدیم خصوصیات اخلاقیمون خیلی بهم نزدیکه،تصمیم به ازدواج گرفیتیم.من 22 سالمه و اون آقا 24.هر دو دانشجوایم.ولی ایشون علاوه بر درس خوندن کار هم میکنن.و پس انداز هم دارن.خانواده ایشون از اول در جریان گرفتن.و اینم بگم که من تهران زندگی میکنم و ایشون یه شهر دیگه.خانواده ایشون راضی هستن.بعد از چهار ماه مادرشون زنگ زدن به من و گفتن با مادرت میخوام صحبت کنم.منم به مادرم گفتم.اول مامانم خیلی منطقی برخورد کرد و گفت هر چی قسمت باشه.بعد ازون ماجرا با خانوادش یعنی مادر بزرگم و خاله هام قضیه رو در میون گذاشت و هر روز یه ایراد جدید میگیرن. در آخرم مامانم گفت تا خرداد صبر کن.الانم خرداد تموم شد و مادرم یه ایراد جدید گرفته.میگه سرکتاب باز کردم میگن خوب نیست.جنازتم رو دوشش نمیزارم.من باید چیکار کنم حالا؟با مادرم چجوری باید برخورد کنم؟چجوری راضیش کنم؟تو رو خدا کمک

  21. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    3968
    نوشته ها
    450
    تشکـر
    929
    تشکر شده 488 بار در 253 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parasto00000 نمایش پست ها
    سلام بچه ها.خوبین؟تورو خدا کمکم کنید.حدود یک سال و نیمه با یه آقایی آشنا شدم.بعد از یک ماه یا دو ماه وقتی فهمیدیم خصوصیات اخلاقیمون خیلی بهم نزدیکه،تصمیم به ازدواج گرفیتیم.من 22 سالمه و اون آقا 24.هر دو دانشجوایم.ولی ایشون علاوه بر درس خوندن کار هم میکنن.و پس انداز هم دارن.خانواده ایشون از اول در جریان گرفتن.و اینم بگم که من تهران زندگی میکنم و ایشون یه شهر دیگه.خانواده ایشون راضی هستن.بعد از چهار ماه مادرشون زنگ زدن به من و گفتن با مادرت میخوام صحبت کنم.منم به مادرم گفتم.اول مامانم خیلی منطقی برخورد کرد و گفت هر چی قسمت باشه.بعد ازون ماجرا با خانوادش یعنی مادر بزرگم و خاله هام قضیه رو در میون گذاشت و هر روز یه ایراد جدید میگیرن. در آخرم مامانم گفت تا خرداد صبر کن.الانم خرداد تموم شد و مادرم یه ایراد جدید گرفته.میگه سرکتاب باز کردم میگن خوب نیست.جنازتم رو دوشش نمیزارم.من باید چیکار کنم حالا؟با مادرم چجوری باید برخورد کنم؟چجوری راضیش کنم؟تو رو خدا کمک
    یعنی من مرده ی این منطق پدر مادرا هستم. اگه میتونی با منطق راضیش کن . اگه نه که قیدشو بزن

  22. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4267
    نوشته ها
    53
    تشکـر
    128
    تشکر شده 46 بار در 24 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    سلام به نظر من اون حق نداره این کارو با شما بکنه باید مثل یه مرد میومد حرف راست رو به شما میزد حتی اگه خدای نکرده مریضی خاصی داشته باشه بهتره از اینه که شما قرص آرامبخش بخورین اگه اون نیومده شما واسه یکبار برین پیش اون نه برای منت کشی بلکه واسه یه حرفی که زندگی شما به اون بستگی داره

  23. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4306
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parasto00000 نمایش پست ها
    سلام بچه ها.خوبین؟تورو خدا کمکم کنید.حدود یک سال و نیمه با یه آقایی آشنا شدم.بعد از یک ماه یا دو ماه وقتی فهمیدیم خصوصیات اخلاقیمون خیلی بهم نزدیکه،تصمیم به ازدواج گرفیتیم.من 22 سالمه و اون آقا 24.هر دو دانشجوایم.ولی ایشون علاوه بر درس خوندن کار هم میکنن.و پس انداز هم دارن.خانواده ایشون از اول در جریان گرفتن.و اینم بگم که من تهران زندگی میکنم و ایشون یه شهر دیگه.خانواده ایشون راضی هستن.بعد از چهار ماه مادرشون زنگ زدن به من و گفتن با مادرت میخوام صحبت کنم.منم به مادرم گفتم.اول مامانم خیلی منطقی برخورد کرد و گفت هر چی قسمت باشه.بعد ازون ماجرا با خانوادش یعنی مادر بزرگم و خاله هام قضیه رو در میون گذاشت و هر روز یه ایراد جدید میگیرن. در آخرم مامانم گفت تا خرداد صبر کن.الانم خرداد تموم شد و مادرم یه ایراد جدید گرفته.میگه سرکتاب باز کردم میگن خوب نیست.جنازتم رو دوشش نمیزارم.من باید چیکار کنم حالا؟با مادرم چجوری باید برخورد کنم؟چجوری راضیش کنم؟تو رو خدا کمک
    چه مشاوره ای دادید ممنون

  24. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3394
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    5
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    ولشکن بره به درک ...غصه نداره ... ی بجهنم خودت به خودت بگو حرصت خالی شه.

  25. کاربران زیر از look13_13 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parasto00000 نمایش پست ها
    سلام بچه ها.خوبین؟تورو خدا کمکم کنید.حدود یک سال و نیمه با یه آقایی آشنا شدم.بعد از یک ماه یا دو ماه وقتی فهمیدیم خصوصیات اخلاقیمون خیلی بهم نزدیکه،تصمیم به ازدواج گرفیتیم.من 22 سالمه و اون آقا 24.هر دو دانشجوایم.ولی ایشون علاوه بر درس خوندن کار هم میکنن.و پس انداز هم دارن.خانواده ایشون از اول در جریان گرفتن.و اینم بگم که من تهران زندگی میکنم و ایشون یه شهر دیگه.خانواده ایشون راضی هستن.بعد از چهار ماه مادرشون زنگ زدن به من و گفتن با مادرت میخوام صحبت کنم.منم به مادرم گفتم.اول مامانم خیلی منطقی برخورد کرد و گفت هر چی قسمت باشه.بعد ازون ماجرا با خانوادش یعنی مادر بزرگم و خاله هام قضیه رو در میون گذاشت و هر روز یه ایراد جدید میگیرن. در آخرم مامانم گفت تا خرداد صبر کن.الانم خرداد تموم شد و مادرم یه ایراد جدید گرفته.میگه سرکتاب باز کردم میگن خوب نیست.جنازتم رو دوشش نمیزارم.من باید چیکار کنم حالا؟با مادرم چجوری باید برخورد کنم؟چجوری راضیش کنم؟تو رو خدا کمک

    خب عزیزم شرایط سختیه ...

    چون خیلی از مادرا به این سرکتاب باز کردن معتقدن ...

    پس فکر کنم نمیتونی کاری بکنی و باید صبر کنی تا شاید شرایط عوض بشه ...

    بخدا توکل کن ... ازش بخواه همونکه مصلحته برات پیش بیاره ...

    در ضمن در مورد این سرکتاب باز کردن و خواستگاری پدرت چی میگه ؟

    چون اگه بتونی رضایت پدر رو بدست بیاری میتونی برگ برنده ازدواج رو داشته باشی ....

    بعدشم باید خیلی مودبانه و جدی با مادرت سر این موضوع حرف بزنی ...


    http://forum.moshaver.co/f83/%D8%A7%...432/#post22250

  27. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    منم با ایشون موافقم فعلا" باید صبر کنی ...

    چون ظاهرا" خانواده ات با این ازدواج مخالفن ... خب شایدم مصلحتی باشه و شما ازش خبر ندارید !

    به هرحال فاصله دور شما یکی از موانع شده که نتونید ماسم خواستگاری و صحبت رودررو داشته باشید ...

    بنظرم مادر بزرگت میتونه کمکت کنه و تنها کسیه که الان با مادرت ارتباط خوبی داره ...

    ولی اگه پدرتم بتونی در این امر دخالت بدی میتونی نظر آخرشونو بفهمی ...

    ولی اگه راضی به این ازدواج نباشن باید واقعیت رو قبول کنی و صبور باشی ...

    بقول معروف خیر در چیزیه که اتفاق میفته ... پس توکل بخدا کن
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  28. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parasto00000 نمایش پست ها
    چه مشاوره ای دادید ممنون
    جواب شما در تاپیک زیر داده شده

    http://forum.moshaver.co/f83/%D8%A7%...432/#post22250
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  29. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4062
    نوشته ها
    167
    تشکـر
    60
    تشکر شده 115 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    فقط باید صبر کنی تا زمان بگذره.زمان زیاد.زمان همه چیز رو معلوم می کنه حتی دلیل نه گفتنش رو.از طرفی من فکر می کنم که صبر کردن و بی تفاوتی و فراموش کردن ساده تر هست از این که بخواهی دنبال خودش یا جوابش بگردی و این که اگر او نمی فهمد این جوری درست نیست با کسی رفتار کرد تو نمی توانی کاریش بکنی.سختی هم داره دیگه..خیلی سخته می فهمم..یک جمله ای هست که خودم را در لحظات سخت خیلی آرام می کند ببین شاید به کار تو هم بیاید:هر چیزی که پیش می آید برامون..خیره.
    ویرایش توسط سوزان : 06-23-2014 در ساعت 02:31 PM

  30. کاربران زیر از سوزان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    خیلی سخته بگم خیره. الان دارم داروهای روانپزشکمو میخورم. بچه ها میترسم سر از تیمارستان دربیارم. دلم خونه. همش گریه میکنم

  32. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4128
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    12
    تشکر شده 175 بار در 127 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ya30 نمایش پست ها
    خیلی سخته بگم خیره. الان دارم داروهای روانپزشکمو میخورم. بچه ها میترسم سر از تیمارستان دربیارم. دلم خونه. همش گریه میکنم
    بیهوده قرص و دارو نخورید . این قرصا از نظر روانپزشک کنترله و دیگر هیچ و دردی رو از شما دوا نخواهد کرد .
    کاربران نظراتشون رو ابلاغ کردن و من هم همینطور پس بهتره دست بکار بشید و به جای وقتی که برای غصه خوردن صرف میکنید این وقتو برای تلاش رسیدن به هدف صرف کنید .
    انشالله موفق باشید و امید و توکل به خدا رو از دست ندید . هیچ وقت
    امضای ایشان
    "اگر امیدی نداری ... امید بساز "
    "あなた
    望を作る希望しない場合は"
    ..........................................
    "


  33. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ya30 نمایش پست ها
    خیلی سخته بگم خیره. الان دارم داروهای روانپزشکمو میخورم. بچه ها میترسم سر از تیمارستان دربیارم. دلم خونه. همش گریه میکنم

    دوست عزیز شرایطی در زندگی انسان به وجود میاد که چاره ای جز صبر ندارید ...

    و کاری هم نمیتونید بکنید ... حالا هرچه قدرم که به خودتون سخت بگیرید ...

    پس بهتره باهاش کنار بیایت ... نمیگم فراموش کنید چون به این زودیا فراموش نمیشه ...

    ولی باید با یکی از اعضای خانواده همراه بشید و بیرون برید و در فضای اروم طبیعت صحبت کنید ...

    تا از این حالت اشفتگی بیرون بیایت ...

    چون با این اوصاف که شما میگید واقعا نگران کننده است ...

    پس بهتره به خودتون مسلط باشید ... سخته ولی امکانپذیره ....

    یعنی تمام مصائب تو این دنیا هر چقدرم سخت باشن ولی قابل تحمل برای انسان طراحی شدن ...پس باید تحمل کنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  34. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    عزیزم بلاخره تونستی بفهمی دلیل رفتنش چی بود ؟

    یه دلیلی باید داشته باشه که اینجوری و یه هویی از خواسته اش کنار کشید ...!

    ولی به قول دوستان واقعا" چاره ای جزء تحمل نداری و هرچه قدرم که زمین و زمان رو به هم بدوزی کاری از پیش نمیبری ...

    پس بهتره سعی کنی آروم آروم از این حالت خودتو رها کنی ....

    دیگه فکر کنم به اندازه کافی وقت گذاشتی برای ناراحتی و عصبی شدن ... بهتره الان شروع کنی به بازسازی ...

    والا اگه حکمت خدا برای ما مشخص میشد این همه بی تابی نمیکردیم و میدونستیم که چی مصلحت ما بوده ...

    در ضمن این آتیش که به دلت افتاده یه جور کسب تجربه برای امسال ماهاست که تجربه هیچ سختی رو تا الان نداشتیم ...

  36. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4356
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم

  38. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2329
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    30
    تشکر شده 22 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    توکل کن بخدا عزیزم خودش هرچی خیره همونو برات مقدر میکنه
    ویرایش توسط تابان : 06-24-2014 در ساعت 11:47 PM

  39. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4062
    نوشته ها
    167
    تشکـر
    60
    تشکر شده 115 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    می دونم خیلی سخت است..ولی باید بخواهی..باید بخواهی عزیزم
    اه چه قدر از اون آقا و این رفتارش بدم میاد..مطمئنم دلیلش حتی ارزش شنیدن رو هم نداره
    ببین من بهت قول می دم من برات تضمین می کنم که خیره..روز های خوب در پیش است
    من..خودم،،موردی نه چندان مشابه اما نمی دونم شاید هم مشابه بوده که الآن این قدر احساس می کنم درکت می کنم،،حالا تعریف می کنم..زمانی عاشق مردی شدم ( البته فکر می کردم عاشقشم،،لابد ) که ایشون اصلا از احساس من خبر نداشت و من هم همش منتظر بودم ایشون پا پیش بگذاره ( خب چون حدس می زدم که باید احساس مشابهی داشته باشه ) و..دقیقا 4 سال زمان برد تا بالاخره این کار رو کرد اما باورت می شه که من دیگر حتی نرفتم ببینمش؟؟دیگر نمی خواستمش و این رو ( خوب یا بد ) مدیون زمانی می دونم که سپری شد و چه بد هم سپری شد چون که یادم است مثل تو گریه می کردم و کلافه بودم و منتظر و شانس آشنایی با خیلی ها رو از خودم می گرفتم و..می خوام بهت بگم که احساسات آدم چه قدر می تونه عوض بشه..پس بذار زمان بگذره و بدون که این گذر زمان بهایی است که تو از بد حادثه باید بپردازی،،تا جایی که می توانی سعی کن آرام و بی دردسر و سختی بگذره..

  40. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    الان دارم داروهامو میخورم که هفته ی دیگه برم پیشش. آلپرازولام شبی یکی تازه نصف هم ظهر داده بود که نمیخورم چون کامل گیج هستم. نوروتریپتیلین 25 روزی دوتا. آمپولاشو نزدم. همش گریه میکنم. داغونم. آیلتس ثبت نام کردم تا سرم بند شه

  41. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    با بابا مامانش حرف زدم میگن یکدفعه تغییر نظر داده. آخه میشه!!! روز آزمایش از ذوق رو پا بند نبود. با داداشش حرف زدم گفت غذاش نصف شده. از خونه بیرون نمیاد. عصبیه. خب چرا با خودمو خودش این کارو کرد!!!!!!!!!!!!!!!! خیلی حالم بده. کاش بمیرم راحت شم.

  42. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    این زمان چرا نمیگذزه. من تو کل عمرم اهل دوس پسر نبودم. اول و آخر این بود. عاشقشم. قلبم بود. چجوری بی قلب میشه زندگی کرد!!!!

  43. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    خب جونم مگه چاره ای جز صبر داری و تحمل داری ؟

    یه چیزایی تو دنیا مثل وجود خداوند بدون دلیله ... هر چقدرم زور بزنی و خودتو عذاب بدی چیزی واسش پیدا نمیکنی ...

    مثل الان که لااقل معلوم نیست چی شده که خودش و خودت رو اینجوری آشفته و پریشون کرده ...

    خب لامصب وقتی شش دونگ دلت راضی نیست چطور با احساس هم خودت و هم یه دختر اینجوری بازی میکنی ...؟

    خب یعنی چی ؟ که چیزی نمیدونن ؟ مگه میشه از حال و روز پسرشون خبر نداشته باشن ...؟

    فکر میکنم اونا چیزی رو پنهون میکنن ...ولی به هرحال دیگه تموم شده ...

    همون بهتر که از همین اول زندگی اینجوری رفتارشو نشون داد ... وگرنه اگه چندسال دیگه اینکارو میکرد واقعا" چقر سخت تر بود ...

    دیگه تو این دنیا نمیدونی به کی باید اعتماد کنی ...

    ولی زمان دوای دردته و درستش میکنه ... همینکه از لاک خودت بیرون اومدی و میخوای کلاسی شرکت کنی خودش خیلی خوبه ...

    واست آرزوی موفقیت میکنیم ...

  44. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2329
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    30
    تشکر شده 22 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    عزیزم دوست صمیمی نداره که بشناسیش؟ بتونی باهاش حرف بزنی؟

  45. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2329
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    30
    تشکر شده 22 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    تو جواب آزمایشو میدونی؟ منظورم اینه که دقیقا بعد آزمایش این اتفاق افتاد؟ ببین یسر برو اون آزمایشگاهی که آزمایشتونو دادین اگه آشنایی چیزی داشته باشین که خیلیم بهتر یجوری از نتیجه باخبر شو ببین من جای تو بودم بجای قرص و افسردگی خیلی جدی دنبال قضیه رو میگرفتم تا دلیلو پیدا نمیکردم ول کن نبودم دو حالت داره یا ایشون واقعا بیماری خاصی دارن که تازه بهشون آشکار شده و حالت دوم بهر دلیل و منطقی تشخیص دادن شما براشون مناسب نیستی سعی کن دلیلشو بفهمی حتما یه راهی هست اگه حالت اول باشه که یه بدشانسیه برا جفتتونو باید این مشکلو بپذیرید اگه حالت دوم باشه عزیزم خداروشکر کن که با همچین آدم بی مسولیتی وارد زندگی مشترک نشدی

  46. کاربران زیر از تابان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط تابان نمایش پست ها
    تو جواب آزمایشو میدونی؟ منظورم اینه که دقیقا بعد آزمایش این اتفاق افتاد؟ ببین یسر برو اون آزمایشگاهی که آزمایشتونو دادین اگه آشنایی چیزی داشته باشین که خیلیم بهتر یجوری از نتیجه باخبر شو ببین من جای تو بودم بجای قرص و افسردگی خیلی جدی دنبال قضیه رو میگرفتم تا دلیلو پیدا نمیکردم ول کن نبودم دو حالت داره یا ایشون واقعا بیماری خاصی دارن که تازه بهشون آشکار شده و حالت دوم بهر دلیل و منطقی تشخیص دادن شما براشون مناسب نیستی سعی کن دلیلشو بفهمی حتما یه راهی هست اگه حالت اول باشه که یه بدشانسیه برا جفتتونو باید این مشکلو بپذیرید اگه حالت دوم باشه عزیزم خداروشکر کن که با همچین آدم بی مسولیتی وارد زندگی مشترک نشدی

    شدیدا" با تابان عزیز موافقم ...

    اینکه فقط بخوای قرص بخوری چیزی عوض نمیشه ... بهتره یه جورایی بفهمی که چه خبر بوده اینجوری اتیش دلت رو میتونی خاموش کنی ...

    ولی الان اصلا" نمیدونی واسه چی ناراحتی ...

    و اینجوری خودت رو هر روز بیشتر داغون میکنی ...

    الان خیلی راحت میتونی بفهمی که آزمایشش مشکل خاصی داره یا نه ...

    آخه بی دلیل که نمیشه دخر مردم رو سرکار گذاشت ...

  48. کاربران زیر از mahsa42 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    جواب آزمایشو دادن دست خودمون. یعنی صدا زدن تا گرفت دادبهم. مشکلی نداشت. نه دوست صمیمی ندارم یعنی تو این سه سال و نیم تمام توجهم بهش بوده. وقتی واسه دوست نداشتم. این قرص نروترییپتیلین که روزی دوتا داده خیلی سنگینه همش منگم یه وقتی باند میشم جلو چشمام سفید میشه چند ثانیه. نمیدونم چرا مثل بچه ها خودشو قاییم کرده!!!!

  50. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ya30 نمایش پست ها
    جواب آزمایشو دادن دست خودمون. یعنی صدا زدن تا گرفت دادبهم. مشکلی نداشت. نه دوست صمیمی ندارم یعنی تو این سه سال و نیم تمام توجهم بهش بوده. وقتی واسه دوست نداشتم. این قرص نروترییپتیلین که روزی دوتا داده خیلی سنگینه همش منگم یه وقتی باند میشم جلو چشمام سفید میشه چند ثانیه. نمیدونم چرا مثل بچه ها خودشو قاییم کرده!!!!
    خب دوست عزیز اگه دارویی سنگینه براتون بهتره به پزشکتون بگید که الکی چیزی رو نخورید

    در ضمن شما قراره بقیه عمرتون در این دنیا زندگی کنید و مطمئنا" دوستان زیادی رو پیدا خواهید کرد ...

    پس این حس ناامیدی رو از خودتون دور کنید و از این اتفاق برای دوره های بعد استفاده کنید

    هیچ چیزی در زندگی نمیتونه جای آرامش رو بگیره ...

    شاید حکمت خداوند باشه ... این تلخی مثل تلخی داروست که شیرینی رو بعدا" انسان متوجه میشه

    بهتره به خواست خداوند اعتماد کنید

    و بدونید که خیر در چیزیه که اتفاق میفته
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  51. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    دوشنبه میرم پیشش تا ببینم چی میگه. شبا بی قرص خوابم نمیبره آخه. بچه ها یعنی سزاشو میبینه؟ یعنی خدایی هست که به حسابش برسه؟

  52. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    من این خیرو نمیخوام که باعث شده همه ی زندگیم بهم بریزه

  53. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4287
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    124
    تشکر شده 75 بار در 32 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دارم دیوونه میشم

    بعضی وقتا فکر میکنم خدا منو آفریده که فقط زجر بکشم. خب چرا نمیتونم فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد