نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: تصمیم گیری در ازدواج

1453
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    تصمیم گیری در ازدواج

    سلام دو سال پیش از طریق اینترنت با یه آقایی آشنا شدم که یک سال از من بزرگتره و دانشجوی تخصص هستن و من خودم فوق لیسانسم، از همون اول که صحبت کردیم گفتن که هیچ چیزی برام ارزش محسوب نمیشه نه همشهری بودن نه هم مذهب بودن و...چون مسافت بین شهر ما و ایشون حدود 7 ساعت راهه،بعد آشنایی به شهر من اومدن و همدیگرو دیدیم و مشکلی نبودو حرفامونو زدیم و تصمیمون به ازدواج بود،فقط به من گفتن بخاطر درسش و کارش باید فعلا صبر کنم تا عید نوروز،عید با خونواده ش مطرح کرد و شماره خونه و اینا رو گرفت درست قبل اینکه زنگ بزنن گفت که برای من شیفت اجباری گذاشتن،منم گفتم باشه اشکالی نداره تا شهریور خبری نبود در این مدت من تقریبا هر روز سر این مساله حر و بحث میکردم تا اینکه گفت آذر ماه سعی میکنم بیام باز هم قول و قرار خواستگاریو..البته خونواده من در جریان نبودن، باز لحظه آخر گفت که اتاق عمل و ساعاتای اتاق عملم تموم نشده و همه چی بهم ریخت،خلاصه بگم مشکل خاصی باهم نداشتیم و خیلی هم مهربون و بادرک هستن اما این دوبار منو سرکار گذاشتن تصمیم گرفتم جدا بشم،چیزی نگفتم تا اینکه سر این موضوع و یه موضوع دیگه هم دعوامون شد و بهم گفت عصبیم کردیو برو دنبال زندگیت،منم کامل جدا شدم،الان یک خواستگار دیگه دارم که ایشون همشهری خودم هستن و برای ازدواج مناسبن،در ضمن من 29 سالمه،و ایشون میخوان برای خواستگاری سنتی اقدام کنن،اما من هنوز قبلیو فراموش نکردم و یک هفته س جدا شدیم و اینکه قبلا با یک پزشک در ارتباط بودم الان نمیتونم با کسی که در حد خودمه زندگی کنم حتی اگه زندگی سالم و بدون دروغی برام فراهم کنه،ببخشید طولانی شد لطفا کمکم کنید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    اینم اضافه کنم خیلی دوسش دارم و ایشونم خیلی زیاد ابراز علاقه میکردن و هر روز صبح با صدای تلفن ایشون از خواب بیدار شدم جز این هفته یک روز نبوده که ازش بی خبر باشم،اما بخاطر اینکه دکتر هستن انتظار داشت من در برابر تمام خواسته هاش کوتا بیام و همه چیو قبول کنم،همیشه بهم میگفت که نجابت و اینکه فهمیده هستی از همه چیز در این دنیا برام مهمتره،و ایشون علاقه ی به ازدواج با همکاراش نداشت چون میگفت دلم میخواد زنم تا شب ساعت سه تو بیمارستان شیفت نباشه و...من خودمم دارم برای آزمون دکتری آماده میکنم،من واقعا یکی از آرزوهام اینکه با پزشک ازدواج کنم نمیدونم چیکار کنم چون این آقا فوق لیسانسن و آدم ساده ی هستن و اصلا مثل قبلیه نیستن

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    سلام نمیخوام بگم مردا بد هستن ولی اکثر مردا تو ایران چون فرهنگشون به اون حد نرسیده همین جورن .یعنی بدون عذاب وجدان هیچ مسئولیتی در قبال اینکه یه دخترو وابسته کردن بعد رفتن پی زندگیشون برعهده نمیگیرن واسه همین بار ها میگم تا وقتی از بابت یه نفر مطمئن نشدی و باهاش ازدواج نکردی بهش ابراز احساسات نکن و اگر ابراز احساسات کردی و بهش علاقه مند شدی جا برای پشیمونی بزار .من از روی نظر شخصی خودم نمیگم دوست زیاد دارم همه جوره که فکر کنی این اتفاقا هر روز داره واسه دخترا میفته.مردا اول اعتماد یه دخترو جلب میکنن بعد که دختر وابسته شد تازه اذیتا و دروغاشون شروع میشه پس اینو بدون اگر با اون ادم بودی عشقت خیلی زود به تنفر تبدیل میشد پس موقعیت های بهترتو بخاطر پسر دروغ گویی و بی وجدانی که چیزی از احساسات یه دختر نمیدونه از دست نده مطمئن باش اگر همسرت خوب باشه فراموشش میکنی.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    36965
    نوشته ها
    484
    تشکـر
    150
    تشکر شده 435 بار در 240 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط shirin danai نمایش پست ها
    سلام دو سال پیش از طریق اینترنت با یه آقایی آشنا شدم که یک سال از من بزرگتره و دانشجوی تخصص هستن و من خودم فوق لیسانسم، از همون اول که صحبت کردیم گفتن که هیچ چیزی برام ارزش محسوب نمیشه نه همشهری بودن نه هم مذهب بودن و...چون مسافت بین شهر ما و ایشون حدود 7 ساعت راهه،بعد آشنایی به شهر من اومدن و همدیگرو دیدیم و مشکلی نبودو حرفامونو زدیم و تصمیمون به ازدواج بود،فقط به من گفتن بخاطر درسش و کارش باید فعلا صبر کنم تا عید نوروز،عید با خونواده ش مطرح کرد و شماره خونه و اینا رو گرفت درست قبل اینکه زنگ بزنن گفت که برای من شیفت اجباری گذاشتن،منم گفتم باشه اشکالی نداره تا شهریور خبری نبود در این مدت من تقریبا هر روز سر این مساله حر و بحث میکردم تا اینکه گفت آذر ماه سعی میکنم بیام باز هم قول و قرار خواستگاریو..البته خونواده من در جریان نبودن، باز لحظه آخر گفت که اتاق عمل و ساعاتای اتاق عملم تموم نشده و همه چی بهم ریخت،خلاصه بگم مشکل خاصی باهم نداشتیم و خیلی هم مهربون و بادرک هستن اما این دوبار منو سرکار گذاشتن تصمیم گرفتم جدا بشم،چیزی نگفتم تا اینکه سر این موضوع و یه موضوع دیگه هم دعوامون شد و بهم گفت عصبیم کردیو برو دنبال زندگیت،منم کامل جدا شدم،الان یک خواستگار دیگه دارم که ایشون همشهری خودم هستن و برای ازدواج مناسبن،در ضمن من 29 سالمه،و ایشون میخوان برای خواستگاری سنتی اقدام کنن،اما من هنوز قبلیو فراموش نکردم و یک هفته س جدا شدیم و اینکه قبلا با یک پزشک در ارتباط بودم الان نمیتونم با کسی که در حد خودمه زندگی کنم حتی اگه زندگی سالم و بدون دروغی برام فراهم کنه،ببخشید طولانی شد لطفا کمکم کنید
    سلام دوست عزیز
    چنتا نکته وجود داره شما هنوز اون پختگی لازم برای ازدواج رو ندارید و تفکرات سطحی دارید.
    ایشون توی شهر شما نبودند و انگاری میگید که هم مذهبم نیستن. (درست توضیح ندادید) و حتی معلوم نیست که راست میگفتن و یا دروغ. با توجه به توصیفاتتون و پست هاتون که مطالعه کردم شخصیت پرخاشگری دارید. که باید حتما به یک مشاور مراجعه کنید و اصول صبر رو بیاموزید. پس از فکر ازدواج باهاشون بیاید بیرون زیرا توی این ازدواج باید تامل کرد به دلایل زیر:
    1. اینترنتی بودن رابطه
    2. فرهنگ متفاوت
    3. اینکه معلوم نیست راست میگفتن یا دروغ
    4. خانواده متفاوت
    و هزارتا مشکل دیگه
    و اینکه ایشون که ادعای دوست داشتن می کردند. انقدر راحت دل بریدن؟
    دوست عزیز ازدواج با دکتر شاید خیلی دهن پر کن باشه ولی خیلی سخته. دکترا همیشه باید on call باشند و اغلب اوقات زندگیشون صرف کارشون میشه و بعد از مدتی شما واقعا خسته و دل مرده می شدید.
    تازه فکر کنید که باید توی شهر غریب هم زندگی می کردید. چه بر سر شما میومد؟در ضمن به خودت فرصت بدید تا با این موضوع کنار بیاید بعد به نفر جدید فکر کنید. چون اگر بدون فاصله اینو شروع کنید تا اخر عمر در حسرت این رابطه خواهید موند.
    مدتی بگذره و شما هضمش کنید و خودتون رو بهتر بشناسید.
    بعد به ازدواج فکر کنید.
    موفق باشید
    ویرایش توسط ghm : 01-10-2018 در ساعت 04:09 PM

  5. کاربران زیر از ghm بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    ممنون از نظرات دوستان،راستش چون خیلی طولانی میشد سعی کردم سطحی توضیح بدم که فک کردین که اشتباه شخصیت پرخاشگری دارم،اینطور نیست،راستش ایشون مدادک پزشکیشونو با خودش آورده بودن و از این بابت میدونم که دروغ نگفتن،وقتی باهاش صحبت میکردم و براش توضیح می دادم که من تا زمانی که درست تموم بشه یا کارات روبراه بشه صبر میکنم اما دقیق بهم بگو که کی درست تموم میشه،بهم میگفت که اگه منو دوست داشته باشی این حرفو نمیزنی در حالیکه منظورم این بود که بعد از دوسال دیگه بهتره سرو سامان بگیریم،یا حداقل بیا دوباره همو ببینیم،در مورد اذیتو آزار هم این اواخر بهم گفت که 95 درصد پزشکا به زنهاشون خیانت میکنن البته این نظر من نیست و قصد توهین به کسی رو ندارم،منم ازش پرسیدم خود تو چی؟گفت من اهل دروغ نیستم اگه چیزی باشه به خودت میگم گفتم یعنی چی،؟میگفت باهاش آشنات میکنم،اصلا یه توقعات عجیبو غریبی داشت و الان مشکل من توقع زیادیه که از همسر آینده م با توجه به رابطه ی که با ایشون داشتم،دارم این مشکل منه وگرنه قبلا چنین حسی به زندگی و خانواده نداشتم،بله هم مذهب هم نیستیم،ایشون از یه طرف خیلی مذهبی بودن و...قم و مشهد و کربلا میرفتن از طرفی افکار جنسی عجیب غریب و ضد اسلامی داشتن،اما میگفتن در حد فکره فقط

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    36965
    نوشته ها
    484
    تشکـر
    150
    تشکر شده 435 بار در 240 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط shirin danai نمایش پست ها
    ممنون از نظرات دوستان،راستش چون خیلی طولانی میشد سعی کردم سطحی توضیح بدم که فک کردین که اشتباه شخصیت پرخاشگری دارم،اینطور نیست،راستش ایشون مدادک پزشکیشونو با خودش آورده بودن و از این بابت میدونم که دروغ نگفتن،وقتی باهاش صحبت میکردم و براش توضیح می دادم که من تا زمانی که درست تموم بشه یا کارات روبراه بشه صبر میکنم اما دقیق بهم بگو که کی درست تموم میشه،بهم میگفت که اگه منو دوست داشته باشی این حرفو نمیزنی در حالیکه منظورم این بود که بعد از دوسال دیگه بهتره سرو سامان بگیریم،یا حداقل بیا دوباره همو ببینیم،در مورد اذیتو آزار هم این اواخر بهم گفت که 95 درصد پزشکا به زنهاشون خیانت میکنن البته این نظر من نیست و قصد توهین به کسی رو ندارم،منم ازش پرسیدم خود تو چی؟گفت من اهل دروغ نیستم اگه چیزی باشه به خودت میگم گفتم یعنی چی،؟میگفت باهاش آشنات میکنم،اصلا یه توقعات عجیبو غریبی داشت و الان مشکل من توقع زیادیه که از همسر آینده م با توجه به رابطه ی که با ایشون داشتم،دارم این مشکل منه وگرنه قبلا چنین حسی به زندگی و خانواده نداشتم،بله هم مذهب هم نیستیم،ایشون از یه طرف خیلی مذهبی بودن و...قم و مشهد و کربلا میرفتن از طرفی افکار جنسی عجیب غریب و ضد اسلامی داشتن،اما میگفتن در حد فکره فقط
    خب تکلیفتون که با این تفاسیر روشن هستش. ایشون بیمار بودند و اختلالات جنسی داشتند پس خدا شمارو دوست داشته که این آشنایی به ازدواج منجر نشده.
    در مورد همسر هم بدونید که شما نمیخوایید استخدام کنید بکه همراه می خوایید و این آقا که می گید هم تحصیلات کمی ندارند و از لحاظ تحصیلی بالا هستن. شما هنوز تکلیفتون با خودتون روشن نیست. حتما به یک مشاور مراجعه کنید و یا یک سری مراکز مشاوره کلاس های تربیتی و خودشناسی دارند که می تونید شرکت کنید.
    من که خودم اگر برام خواستگار دکتر میومد به خاطر مسائل خاص دکترها سریعا ردش می کردم.

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,480 بار در 1,283 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    اولا خاستگاری اومدن خیلی وقتی از فرد نمیگیره که اینقدر بهونه اورده. مشخصه که میخواسته یجورایی از زیرش در بره درضمن ایشون خیلی با شما مچ نیسن از نظر شهر و فاصله و از همش مهمتر خودش بهتون گفته برو یعنی برو. پس دلیلی وجود نداره که شما بخوای منتظرش بمونی
    بعدش این شخصی که اومده خاستکاریتون هم کار داشته هم وقتش پر بوده ولی به خاطر شما حاظر شده یه تایم برای شما اختصاص بده و بیاد خاستگاری پس اگر تنها دلیل رد کردنشون به خاطر پزشک نبودنشه باید رو تصمیمت تجدید نظر کنی چون در اینده اون چیزی که باعث دوام زندگی میشه اخلاق هست و مدرک نمیتونه ضامن خوشبختیت باشه مگر اینکه هی بخوای جلو همه پز بدی که شوهرم پزشکه که اینم چند روز قشنگه بعدش خودت ومیممونی و بیتوجهیاشو و اخلاقاش و...
    در ضمن اینکه بخوای دکترا بگیری و بعد ازدواج کنی خودش چندین سال زمان میبره فوقش 5 سال دیکه که اونموقع سن خودتم زیاد میشه و برای یک احتمال نامشخص بهترنیست که حال رو درنظر بگیری و فرصتاتو الکی از دست ندی؟!!!
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  9. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    سلام بله الی جان،من منظورم این بود که مثلا اگه بخواد به خاطر پزشک بودنش مثلا سر من منتی باشه من خودمم میتونم دکتری مو بگیرم،منظورم این نبود که دکتری مو میگیرم بعد ازدواج میکنم،حق با شماست،یه فکرایی به ذهنم فشار میاره و مغزمو مشغول کرده اینکه چرا باید از زیر ایم مسایل دربره یا بخواد برای من وقتی در نظر نگیره،یعنی اینکه من لیاقت اینو ندارم که برام وقتی بذاره یا ...

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    سلام
    قبل از ازدواج وقت دلبستگی این جور چیزها نیست چون دلبستگی چشمها شما را به واقعیات موجود می بندد همیشه می گویند قبل از ازدواج بایدچشمها را کامل باز کنید و بعد از آن چشمها را بست شما دختر هستید و زود تحت تاثیر احساسات قرار میگیری سعی کنید چند روز صبر کنید و ارتباطتان را قطع کنید تا بتوانید در کمال آرامش و با منطق و دور از جوزدگی به یک تصمیم درست برسید.
    مطمئنا اگر به تمام موارد با یک دید واقع نگر نگاه کنید حتما به نتیجه مطلوب و مورد نظر خواهید رسید.
    حفظ خونسردی و دوری از تاثیرپذیری از احساسات لازمه یک تصمیم گیری منطقی و صحیح است.
    ویرایش توسط سعید62 : 01-10-2018 در ساعت 05:37 PM

  12. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    بله طبق حرفایی که دوستان لطف کردن و وقت گذاشتن و گفتن،صبر میکنم تا دوباره به زندگی عادی خودم برگردم و بیشتر روی خواسته ها و عواطفم فکر میکنم،متاسفانه موقعیت و پول باعث شده که بعضی از آدم ها احساس برتری داشته باشن به بقیه و خیلی از آدمهایی که پولدار هستن خیلی از چیزایی رو که بعضی آدمها با سعی و تلاش به دست میارن به آسانی بهش دسترسی پیدا کنن،تاثیرات بعضی اتفاقا روی زندگی انسان جبران ناپذیره،من صادقانه میگم تا به امروز احساس میکردم که کاری که کردم و دوسال از عمرمو صرف این کار کردم،کار درستی کردم و آدمها رو با دید خودم رصد میکنم و هیچوقت به ذهنم خطور نمیکرد که آدمی بتونه تا این حد بی عاطفه باشه و...نمیدونم از بد شانسی من بود یا از نمیدونم اسمشو چی بذارم که چنین آدمی در زندگی من قرار گرفت،

  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : تصمیم گیری در ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط shirin danai نمایش پست ها
    سلام دو سال پیش از طریق اینترنت با یه آقایی آشنا شدم که یک سال از من بزرگتره و دانشجوی تخصص هستن و من خودم فوق لیسانسم، از همون اول که صحبت کردیم گفتن که هیچ چیزی برام ارزش محسوب نمیشه نه همشهری بودن نه هم مذهب بودن و...چون مسافت بین شهر ما و ایشون حدود 7 ساعت راهه،بعد آشنایی به شهر من اومدن و همدیگرو دیدیم و مشکلی نبودو حرفامونو زدیم و تصمیمون به ازدواج بود،فقط به من گفتن بخاطر درسش و کارش باید فعلا صبر کنم تا عید نوروز،عید با خونواده ش مطرح کرد و شماره خونه و اینا رو گرفت درست قبل اینکه زنگ بزنن گفت که برای من شیفت اجباری گذاشتن،منم گفتم باشه اشکالی نداره تا شهریور خبری نبود در این مدت من تقریبا هر روز سر این مساله حر و بحث میکردم تا اینکه گفت آذر ماه سعی میکنم بیام باز هم قول و قرار خواستگاریو..البته خونواده من در جریان نبودن، باز لحظه آخر گفت که اتاق عمل و ساعاتای اتاق عملم تموم نشده و همه چی بهم ریخت،خلاصه بگم مشکل خاصی باهم نداشتیم و خیلی هم مهربون و بادرک هستن اما این دوبار منو سرکار گذاشتن تصمیم گرفتم جدا بشم،چیزی نگفتم تا اینکه سر این موضوع و یه موضوع دیگه هم دعوامون شد و بهم گفت عصبیم کردیو برو دنبال زندگیت،منم کامل جدا شدم،الان یک خواستگار دیگه دارم که ایشون همشهری خودم هستن و برای ازدواج مناسبن،در ضمن من 29 سالمه،و ایشون میخوان برای خواستگاری سنتی اقدام کنن،اما من هنوز قبلیو فراموش نکردم و یک هفته س جدا شدیم و اینکه قبلا با یک پزشک در ارتباط بودم الان نمیتونم با کسی که در حد خودمه زندگی کنم حتی اگه زندگی سالم و بدون دروغی برام فراهم کنه،ببخشید طولانی شد لطفا کمکم کنید
    با سلام، به نظر من در حال حاضر با هیچکدوم ارتباط جدی نداشته باشین و جدای از احساسات هر دو نفر رو بسنجید، از طرفی چون هنوز دلتون با نفر قبلیه بهتره تا چند هفته یا چندماه به خودتون فرصت بدین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصميم در انتخاب همسر
    توسط Atefe_72 در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 7
    آخرين نوشته: 07-06-2016, 01:47 AM
  2. تصمیمی برای زندگی
    توسط miss eli vrn در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 04-19-2016, 05:41 PM
  3. نداشتن قدرت تصمیم گیری و پرخاشگری
    توسط xbelaster در انجمن عصبانیت و پرخاشگری
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 01-31-2015, 10:08 AM
  4. به جای تصمیم کبری، تصمیم صحیح بگیرید!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-14-2014, 07:49 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد