نوشته اصلی توسط
shirin danai
سلام دو سال پیش از طریق اینترنت با یه آقایی آشنا شدم که یک سال از من بزرگتره و دانشجوی تخصص هستن و من خودم فوق لیسانسم، از همون اول که صحبت کردیم گفتن که هیچ چیزی برام ارزش محسوب نمیشه نه همشهری بودن نه هم مذهب بودن و...چون مسافت بین شهر ما و ایشون حدود 7 ساعت راهه،بعد آشنایی به شهر من اومدن و همدیگرو دیدیم و مشکلی نبودو حرفامونو زدیم و تصمیمون به ازدواج بود،فقط به من گفتن بخاطر درسش و کارش باید فعلا صبر کنم تا عید نوروز،عید با خونواده ش مطرح کرد و شماره خونه و اینا رو گرفت درست قبل اینکه زنگ بزنن گفت که برای من شیفت اجباری گذاشتن،منم گفتم باشه اشکالی نداره تا شهریور خبری نبود در این مدت من تقریبا هر روز سر این مساله حر و بحث میکردم تا اینکه گفت آذر ماه سعی میکنم بیام باز هم قول و قرار خواستگاریو..البته خونواده من در جریان نبودن، باز لحظه آخر گفت که اتاق عمل و ساعاتای اتاق عملم تموم نشده و همه چی بهم ریخت،خلاصه بگم مشکل خاصی باهم نداشتیم و خیلی هم مهربون و بادرک هستن اما این دوبار منو سرکار گذاشتن تصمیم گرفتم جدا بشم،چیزی نگفتم تا اینکه سر این موضوع و یه موضوع دیگه هم دعوامون شد و بهم گفت عصبیم کردیو برو دنبال زندگیت،منم کامل جدا شدم،الان یک خواستگار دیگه دارم که ایشون همشهری خودم هستن و برای ازدواج مناسبن،در ضمن من 29 سالمه،و ایشون میخوان برای خواستگاری سنتی اقدام کنن،اما من هنوز قبلیو فراموش نکردم و یک هفته س جدا شدیم و اینکه قبلا با یک پزشک در ارتباط بودم الان نمیتونم با کسی که در حد خودمه زندگی کنم حتی اگه زندگی سالم و بدون دروغی برام فراهم کنه،ببخشید طولانی شد لطفا کمکم کنید