نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa_bestgirl87 نمایش پست ها
متاسفانه من انقدر پایبند نسبیتم که واژه مطلقتون من رو ترسوند! ببین تا حالا نمیخواستم از خودم مثال بزنم ولی حالا که این طور میگید بذارید از تجربه خودم بگم:
سال 82 دختر 16 ساله ای که وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شده، همه از خودش بزرگترن، کلی ایده داره کلی هدف داره، کلی برنامه داره، هر چی میگه همه همکلاسیها به خاطر کوچکتر بودنش مسخرش میکنن. هیچ دوستی تو محیط دانشگاه نداره، اولین جلسه کلاس معارف تشکیل میشه و این خانم با دو تا سوال استاد رو آچمز میکنه، کل کلاس به شدت مات و مبهوتن، این دختر خانم تصمیمشو گرفته میخواد مرکز توجه باشه، سال 85 شده و تقریبا این دختر خانم تو هر محفل علمی، پژوهشی و ... حضور داره، تصمیمش رو گرفته میخواد از نظر علمی پیشرفت کنه و داره به فوق لیسانس فکر میکنه.
سال 92، از رساله دکتراش دفاع کرده، ازدواج کرده، تقریبا 6 ساله که کار میکنه و منتظر موقعیت مناسب برای ارتقاء شغلیه.
سال 94 مدیر دفتر فنیه یه شرکت مهندسن مشاوره و حداقل 10 تا مرد بزرگتر از خودش زیر دستش کار میکنن.
دقیقا جایی ایستادم که سال 84 به خودم قول داده بودم ده سال دیگه اونجام.... خیلی اتفاقا این بین افتاد مثل اینکه سال 83 برای اولین بار همسر کنونیم رو دیدم، سال 89 قول و قرار ازدواج رو گذاشتیم، مسائل عاطفی، ازدواج و زندگی کارم رو خیلی سخت کرد، فشار زیادی روم بود ولی میخواستم به هدفم برسم و رسیدم. دقیقا برای ده سال آینده هم برنامه دارم و سعیم رو میکنم که بهش برسم ولی اگرم نرسم اصلا مهم نیست، مهم تلاشیه که کردم و احساس مفید بودن داشتم!
افرین خوشم اومد از طرز فکرت
خیلی باهوش و زرنگی
منم ارزوی موفقیت میکنم واست
میدونی ادمهایی از جنس تو هیچ وقت شکست نمیخورند
چون واژه شکست واسه این جور ادمها نامفهومه