نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: از ازدواج زوری تا زندون جدید

1297
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38645
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    از ازدواج زوری تا زندون جدید

    سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38629
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط سین شین نمایش پست ها
    سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
    سلام خیلی متاثر شدم وازطرفی شوهرت هم جونه وسنش پایینه ,,,ولی کلا خصوصیات مردها این که زنشون قدرت مدیرتی داشته باشه نظر شخصیمه اگه شما سعی کنی کم کم مدیریت کارها دخل وخرج شوهرت خرید مایحتاج زندگیتون رو مدیرت کنی بیشتر به تعامل برسی و وقتی بیشتر صحبت کنید مشکل کم کم درست میشه,حداقل جروبحث تون کمتر میشه,,,,,,,

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط سین شین نمایش پست ها
    سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
    سلام خوبین؟ بنظرم تا مظلوم نباشه ظالمی نیس,در مقابل همچین مردایی یه لحظه هم نباید کوتاه بیای و از هیچی هم نترسی حتی اگر خونوادتم تنهات گذاشتن خودت خودتو تنها نزار...تو یه دختری یه انسان نه برده و اسیر .. به هیچ وجه حتی یک لحظه هم زیر بار ظلم نرو ....اگر دوسش داری پس بمون و زندگی کن و همه چیو تحمل کن اما اگر هنوزم مجبوری باهاشی و عشقی بینتون نیس تا پای بچه وسط نیومده این رابطه رو قطعش کن...گرفتن مهریه از بعضی مردا از واجب هم واجب تره ...هم طلاقتو بگیر هم مهریتو تا جوابی باشه برای دوسال ظلمی ک در حقت شده دوسال نوجوونی و شادابیت ک رفته ... پس نترس و برو جلو ..تو تازه 17 سالته پس ناامیدم نباش ...
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید

    نقل قول نوشته اصلی توسط سین شین نمایش پست ها
    سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.

    دوست عزیز اگر واقعا خواهان ارامش در زندگی هستید .
    از همین امروز باید برای جلب اعتماد خانواده اش تلاش کنید .
    بطور مثال با محبت کردن به خانواده میتونید نظراتشون رو به خودتون جلب کنید.
    و بعد از این طریق روی رفتارهای ایشون تاثیرگذار باشید .
    پس وقتی به قول خودتون کسی نیست از شما حمایت کنه .
    خود شما باید این حمایتهارو به دست بیارید .
    وفعلا برای بچه دار شدن عجله ای نداشته باشید .
    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-88472864
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه علاقه زوجین با فرم خوابیدن آنها
    توسط orbital در انجمن آموزش ها و مهارت ها
    پاسخ: 18
    آخرين نوشته: 10-01-2016, 08:09 PM
  2. زودرنجی شدید
    توسط جیدا2200 در انجمن روابط بین فردی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 11-09-2015, 12:37 AM
  3. رابطه ای رو به انزوال
    توسط fatima@ در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 12
    آخرين نوشته: 04-03-2015, 10:14 PM
  4. بعضی زوج ها لیاس اند، بعضی دیگر سمباده!
    توسط naghme در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-18-2015, 12:44 PM
  5. چند راه آسان برای مسافرت زوج های جوان
    توسط farokh در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 03-18-2015, 11:44 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد