از ازدواج زوری تا زندون جدید
سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سین شین
سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
سلام خیلی متاثر شدم وازطرفی شوهرت هم جونه وسنش پایینه ,,,ولی کلا خصوصیات مردها این که زنشون قدرت مدیرتی داشته باشه نظر شخصیمه اگه شما سعی کنی کم کم مدیریت کارها دخل وخرج شوهرت خرید مایحتاج زندگیتون رو مدیرت کنی بیشتر به تعامل برسی و وقتی بیشتر صحبت کنید مشکل کم کم درست میشه,حداقل جروبحث تون کمتر میشه,,,,,,,
پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سین شین
سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
سلام خوبین؟ بنظرم تا مظلوم نباشه ظالمی نیس,در مقابل همچین مردایی یه لحظه هم نباید کوتاه بیای و از هیچی هم نترسی حتی اگر خونوادتم تنهات گذاشتن خودت خودتو تنها نزار...تو یه دختری یه انسان نه برده و اسیر .. به هیچ وجه حتی یک لحظه هم زیر بار ظلم نرو ....اگر دوسش داری پس بمون و زندگی کن و همه چیو تحمل کن اما اگر هنوزم مجبوری باهاشی و عشقی بینتون نیس تا پای بچه وسط نیومده این رابطه رو قطعش کن...گرفتن مهریه از بعضی مردا از واجب هم واجب تره ...هم طلاقتو بگیر هم مهریتو تا جوابی باشه برای دوسال ظلمی ک در حقت شده دوسال نوجوونی و شادابیت ک رفته ... پس نترس و برو جلو ..تو تازه 17 سالته پس ناامیدم نباش ...
پاسخ : از ازدواج زوری تا زندون جدید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
سین شین
سلام ۱۷ سالمه .۱۵ سالگی به اجبار پدرم مجبور شدم با رفیق داداشم ازدواج کنم .۱سال عقد بودیم چندین بار به پدرم گفتم که علاقه ای بهش ندارم کسی حرفمو گوش نمیداد .پدرم میگفت بخوای نخوای همینه.۱ سال میشه عروسی کردم .اونم ۲۳ سالشه .هرروز سر مسائل الکی داد و بیداد راه میندازه به حدی که همسایه ها متوجه میشن.مادر و خواهرش طبقه ی پایین خونمون زندگی میکنن.اونا هم چیزی نمیگن فقط میگن سر به سرش نزار خوب میشه.وسایل خونه رو میشکنه و سر مسائل الکی اذیتم میکنه قبلن باهاش کل کل میکردم اما مدتیه باهاش کاری ندارم هرچی میگه میگم باشه چند ماه پیش دعوا کردیم با مشت کوبید رو پام و پام کبود شد .بعد دعوا گفت عمدی نزده .همیشه بعد دعوا ازم معذرت خواهی میکنه .ولی هرروز بهونش جدید تر میشه .رفتم خونهی پدرم اما کسی ازم حمایت نکرد می گفتن تقصیر توعه .حدودا ۴ بار دعوای خیلی بزرگ را انداخت که من میرفتم خونهی پدرم .اما همونجا برم میگردوندم.توی عقد نامه درس خوندن رو درج کردم .نمیزاره از خونه بیرون برم در صورتی که به خواهر مجرد خودش که با ما زندگی میکنه اجازه میده همه جا بره . میگه هرجا بری خودم میبرمت .پول بهم نمیده اگه هزار تومن بده تا ۴ ماه بعد یادشه بهم پول داده و ازم حساب و کتاب می خواد.اجازه نمیده هیچ کلاس تابستونه ای ثبت نام کنم میگه تو هر روز یه چیز جدید می خوای .خسته شدم از اینکه کسی نیست ازم حمایت کنه .ازاینکه بین زمون آسمون موندم هرروز فکر خود کشی به سرم میزنه میگم فقط راحت شم .خیلی تلاش کردم خوب شه ولی نشد می خوام جداشم ولی کسی پشتم نیست بابام میگه حق نداری برگردی .بخدا دلم برا نوجوونی هام تنگ شده .همسن های خودمو که میبینم می خوام دق کنم تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.
دوست عزیز اگر واقعا خواهان ارامش در زندگی هستید .
از همین امروز باید برای جلب اعتماد خانواده اش تلاش کنید .
بطور مثال با محبت کردن به خانواده میتونید نظراتشون رو به خودتون جلب کنید.
و بعد از این طریق روی رفتارهای ایشون تاثیرگذار باشید .
پس وقتی به قول خودتون کسی نیست از شما حمایت کنه .
خود شما باید این حمایتهارو به دست بیارید .
وفعلا برای بچه دار شدن عجله ای نداشته باشید .
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید |
021-88472864 |
|