سلام
من یه پسر 29 ساله ام که حدود 6 ماهه از طریق خانواده به یک دختر18 ساله آشنا شدمو یک ماهه نامزد کردیم ولی یه مشکل بزرگ داریم حالا تعریف میکنم شما راهنمایی کنین: بازم میگم خانواده هامون مارو آشنا کردن برای ازدواج
اوایل همه چیز خوب بود و داشتیم آشنا میشدیم تا عید امسال که دیگه تصمیم گرفتیم قرار ازدواج رو بذاریم بعد از عید رفتیم خواستگاری رسمی و قرار شد دیگه جواب بدن تا پدر ایشون تحقیق کنند و اطلاع بدن یک ماهی شد و تو این یک ماه ما دوتا با هم تلفنی صحبت میکردی که من احساس کردم ایشون نسبت به این وصلت سرد هستن چون خیلی نسبت به حتی چیزای مهم بی تفاوت بودن ولی هر بار که مساله رو پیش میکشیدم ایشون رویه شون تا چند روز بهتر میشد که من پیش خودم فکر کردم شاید به خاطر سن کمشون هست
گذشت تا اینکه انتهای اردیبهشت رفتیم واسه بله برون و نامزد کردیم و الانه صیغه هستیم تا تو تابستون جشن عقد بگیریم اینا به کنار بعد از بله برون بازهم یه چنباری بیتفاوتی ازشون دیدم که دیگه ناراحتم کرد و گفتم حتما دیگه خبریه چون یدفه که گوشیش دستم بود همینطوری بی هوا قفلشو باز کردم که یهو پرید گوشیو گرفت گفت فوضولی موقوف منم دیگه صحبتی نکردم ولی دیگه مشکوک شده بودم که حتما یکی هست تو زندگی ایشو.
تا همین جمعه که منزلشون بودم فرصتی به دست آوردم و وارد گوشیش شدم ودیدم بله حدسم درست بود ایشون با پسری دوست هستن و چقد هم این آقا تو چت تلگرام به نامزد ما عکسها و متون ************ی فرستادن و در آخر هم کلی بدو بیراه به من گفتن من اینو که دیدم دیگه حالم دست خودم نبود تا مرز سکته هم رفتم انقد از خود بیخود شده بودم که همه فهمیدن من سریع خودمو جمع کردم یه داستان درمورد چک برگشتی سر هم کردم بقیه روز رو سعی کردم عادی باشم تا اینکه شب وقتی برگشتم خونه تو تلگرام باهاش صحبت کردم و با بهش فهموندم که میدونم موضوع چیه ولی حرفی از اینکه چی دیدم نزدم و گفتم فردا تمومش میکنم ولی ازم مهلت خواست که تا آخر هفته صبر کنم تا خودش یواش یواش بگه وگرنه باباش میکشتش و این حرفا.دیروو تا شب حالم خراب بود و همش تو فکر بودم که چیکارکنم البته وقتی من گفتم چرا از اول چیزی نگفتی گفت که باباش اگه میفهمید مکشتش و گفت که داره با مشاوره سعی میکنه اوضاع رو درست کنه و ادامه بده که البته من فکر نمیکنم بگذریم این داستان من بود
حالا من نمیدونم چیکار کنم از طرفی انقد عاشقانه دوسش دارم که نمیتونم نامزدی بهم بزنم چون اونوقت زندگیش خراب شه و آبروریزی پیش بیاد از طرف دیگه میترسم ادامه بدم و پس فردا که رفتیم سر خونه زندگیمون این موضوع بیاد وسط و باعث جدایی در اون شرایط بشه که بدتره از طرفی هم میترسم اگه همه این قضایا به خوبی تموم شه اون آقا ناتو از کار دربیاد و باز باعث بدبختی این خانم بشه البته اگه تا الان نشده باشه چون با توجه به اون پیامایی که بهش داده بود و عکسی که باهم داشتن بعید نیست
شما بگین من چیکار کنم اینم بگم که خیلی دوسش دارم راضی نیستم ناراحتیشو بینم اگه ببینم با اون خوشبخت میشه کمکش میکنم بهم برسن اگرم ادامه بده اصن مهم نیس واسم که قبلا کیبوده و چیکار کرده همین که وقتی تصمیمشو گرفت که بامن باشه فقط بامن و اونو بیخیال شه بسمه به خودشم همینو گفتم اونم میگه با کمک مشاور کنارتم ولی خیلی دودلم چیکار کنم ادامه بدم با احتمال اینکه خودمو بدبخت کنم یا اینکه تموم کنم ولی به هیچ کس نگم چرا و باز خودمو خراب کنم و یا اینکه بگم چخبره و زمدگی اونو از بین ببرم که البته این گزینه آخرو به هیچ وجه انجام نمیدم