نوشته اصلی توسط
shahla681
سلام.من با یه اقایی دوماه دوست بودم هردو همسن هستیم 29سالمونه من لیسانس وکارمند هستم ایشون دیپلم ردی و کارشون ازاد ولی من چون قبل ازین اقا یه خاستگاره تحصیلکرده و خانواده دار داشتم و بعد از چندین بار ملاقاتشون متوجه شدم که شخصیت خوبی نداره و با وجود علاقه زیادی که بهم داشت و من هم اوایل ازش خوشم میومد حتی خاستگارایی ک داشتم رو بخاطر اون رد کرد کردم که سربازیش تموم شه و بیاد خاستگاری ولی وقتی جدی شد و من خاستم منطقی فک کنم دیدم رفتاراش واقعا زننده س یعنی یه طوری بود ک من اختیاره هیچکاری نمیخاس داشته باشم ازش زده شدم واسه همین ملاکم درمورد تحصیلات گذاشتم کنار گفتم شعور واقعا ربطی به تحصیلاتو خانواده نداره ناگفته نماند که خانوادش رفتار انچنان خوبی نداشتن من هم چون اطرافم ازدواج ناموفق زیاد دیدم چشم واقعا ترسیده و هرکی میومد خاستگاری همه چیو درنظر میگرفتم دیگه اخرا همه بهم میگفتن تو مشکل پسندی مگه فلانی با کی ازدواج کرده ببین خاستگارایی که رد کردی با شوهرای دخترای همسنو دوستات مقایسه کن بالاخره هرکی یه ایرادی داره دوستات ازدواج کردن سن ت داره میگزره کی میخای ازدواج کنی بچه دارشیو....تااینکه یکی چندباری بهم پیشنهاد داد منم خاسم ببینم چطوریه دوماهی باهاش رفتو امد داشتم ک خانوادش با اصرار که غریبه نیسیمو نیازی نیس اینهمه کش بدیمو بابام هم که فهمیده بود گفت خوشم نمیاد محرم نشدی همش باهاش بری بیرون چون مادرش زنگ زده بودو اجازه خاسه بود ولی من یه ماهی بعد از زنگ زدنشون باهاش رفتم اومدم ک مطمعن شم ایرادی نداره پدرومادرش ازهم جداشده بودن از 10سالگی هم رو پای خودش بود اینو من با خاستگار قبلی مقایسه کردم گفتم اینجوری باشه بهتره تااینکه خانوادش بخان واسش تعین تکلیف کننو....رفتاراشم واقعا خوب بود غریبه هم نبود از هرکی تحقیق کردیم گفتن پسر خیلی خوبیه اخلاق باباش بد بود ولی خوده پسره حرف نداره از محل کار بگیر تا فامیلو همسایه و دوستو....تا شب نامزدی خوب بود دقیقا توشب نامزدی فهمیدم ادم خیلی عصبی هستش و نمیدونه تو جمع چه حرفی باید زده بشه چه حرفی نزنه لا من بهش میگم فلان رفتارت اذیتم میکنه میگه کسی گوشتو پر کرده سریع عصبی میشه سرخ میشه دادوبیداد میکنه بعد میشینه گریه میکنه معذرتخواهی منم هیچکدوم از اذیتایی کرده بود رو ب خانوادم نگفتم که ناراحت نشن الان یه هفته از نامزدیم میگزره ولی ده بار دعوا کردیمو من پی حرفو نگرفتم گفتم درست میشه تااینکه دیروز سر اینکه بهش گفتم میشه انقد از بی چولی ننالی من که هنوز چیزی ازت نخاسم تا میبینمت از نداری میگی یهو مث دیونه ها رفت مغازه فندک گرفت در ماشینو بست چسبوند به دیوار ک نتونم درو بازکنم کلی دادو بیداد کردو فندکو گرفت ک پولارو اتیش بزنه من کلی وحشت کرده بودم هی گریه میکردم که اروم باشه میگفت میخام بفهمی پول واسم مهم نیس فندکو گرفتم پرت کردم پولارو تیکه تیکه کرد انقد وحشت کرده بودم داد میزدم که برم خونه ماشینو گاز دادهی میگفت بسه ساکت شو وگرنه کار دست خودمون میدم من واست کم نمیزارم شده کلیمو میفروشم کم نمیزارم بخدا من سر هیجی بهش واسه پول گیر نداده بودم حتی انگشترو لباسی ک خرید به سلیقه خودش بود خاسم زنگ بزنم بابام دستمو پیچوند گوشیو ازم گرفت پرت کرد با سرعت میرفت رو دست اندازا....اخرش خودشم گریه ش گرفت منم دیگه اومدم خونه چیزی نگفتم ولی هروز یه حرفایی ازش میشنوم ک داره خودشو از چشم میندازه ولی ب نظر خودش این رفتار عادیه و میگه کاری نکردم که مگه چیکار کردم دارم داغون میشم میترسم بهم بزنم من جشن گرفتم اونهمه مهمون داشتیم ابروم میره اصن دیگه نمیخام ببینمش.اخرش امروز که پدرم گفت برین عقد کنین مجبور شدم بگم ک همچین رفتاری ازش دیدم پدرم هم که باهش صحبت کرد این چه کاریه و...جای خجالتو معذرتخواهی گفت پول خودکه پاره کردم مگه چیکار کردم اون حق نداشت ازم ناراحت شه خاسم بهش بگم واسم پول مهم نیس باابنحرفش ازش متنر شدم.چیکار باید بکنم من؟