پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
عزیزم به خاطر اختلاف در بین نسلهای قدیم و جدید این مشاجرات همیشه هست ...
ما که نمیتونیم پدر و مادرمونو عوض کنیم و یا اینکه عقایدی رو که باهاش بزرگ شدن و الان براشون محترمه رو یک شبه تغییر بدیم ..!
از طرفی ما نمیدونیم چه اتفاقاتی تو این چندساله افتاده که زمینه ساز این همه گرفتاری شده ...
ولی بهتره از لجبازی باهاشون دست برداری وقتی بحث به نتیجه نمیرسه پس ادامه دادنش بیهوده است ...
در این مورد بهتره تصمیم بگیری که ادم دیگه ای بشی و در این مورد بهتره به مشاور مراجعه کنی ...
اینکه محیط خونه رو متشنج کنی هیچی بدست نمیاری حتی اگه حق با تو باشه ...
فقط اعصاب خونواده نابود میشه و چیزی عایدت نمیشه ... پس بهتره ارامش خودت رو با ورزش و یا یوگا بدست بیاری و از این همه
لجاجت و بحث خودتو خلاص کنی ...|blushsmiley|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
دوست عزیز در این مورد بهتره به مشاوری مراجعه کنی تا این لجاجت و بحث کردن رو در شما تعدیل کنه ...
خب مادرا نسبت به مسایل مذهبی خیلی پایبند هستن و باید در این موارد به حدود اونا احترام بذاری ...
اولا " با تمام این حرف قدر پدر و مادرتو بدون ... و اینم متوجه باش که خیلی ها در حسرت همین پدر و مادر غرغرو هستن ...
در این مورد بهتره یه مدت تمرین کنی که با مادرت هیچ بحثی نکنی ...
خب این همه تو کوچیکی اذیتش کردی خب نمیتونی یه مدت تو در مقابلش این جوری رفتار کنی ؟؟؟!!!
اگرم خواستی خودتو با حرف خالی کنی صداتو ضبط کن تا بتونی هرچقدر که دوست داری اونو گوش بدی و بعد پاک کنی ...
اینطوری لااقل فن بیانت بهتر میشه و در بحثای آینده که امیدوارم سازنده باشه استاد میشی |biggrinsmiley|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
mahsa42
عزیزم به خاطر اختلاف در بین نسلهای قدیم و جدید این مشاجرات همیشه هست ...
ما که نمیتونیم پدر و مادرمونو عوض کنیم و یا اینکه عقایدی رو که باهاش بزرگ شدن و الان براشون محترمه رو یک شبه تغییر بدیم ..!
از طرفی ما نمیدونیم چه اتفاقاتی تو این چندساله افتاده که زمینه ساز این همه گرفتاری شده ...
ولی بهتره از لجبازی باهاشون دست برداری وقتی بحث به نتیجه نمیرسه پس ادامه دادنش بیهوده است ...
در این مورد بهتره تصمیم بگیری که ادم دیگه ای بشی و در این مورد بهتره به مشاور مراجعه کنی ...
اینکه محیط خونه رو متشنج کنی هیچی بدست نمیاری حتی اگه حق با تو باشه ...
فقط اعصاب خونواده نابود میشه و چیزی عایدت نمیشه ... پس بهتره ارامش خودت رو با ورزش و یا یوگا بدست بیاری و از این همه
لجاجت و بحث خودتو خلاص کنی ...|blushsmiley|
ممنون مهسای عزیز! درست میگین از اتفاقات زندگی من بی خبرید انشاء الله به مرور مینوسم براتون وقتی به ستوه آوردنم و دیگه کنترلشون از دست خودم داشت خارج میشد. با بیشتر صحبتای شما موافقم!و ممنونم از نظرتون. یه کم پیچیده تر از اینه! مادرم منو به خاطر تغییر ناگهانی ای که داشتم (در ظاهر و حجابم و بعضی عقایدم)قدیمی و عقب مونده می دونه.والان خیلی از عقایدی که باهاشون بزرگ شده رو از نادونی هاش میدونه. البته چند سالیه به این نتیجه رسیده. یعنی در واقع برعکس چیزی که رایجه و شما تصور کردید الان انگار بنده مامانم و مادرم شده دختر جوون من. من فقط مامانم رو می خوام! و از بعضی شبکه های ماهواره ای هم متنفرم و اونا رو مسبب می دونم. خیلی از مردم ما این روزا به این نقطه رسیدن که از دین و خیلی عقاید درست قدیم فقط به خاطر کم کاری یه عده ی دیگه دل زده و فراری شدن. من یه کم با مشاوره ی حضوری مشکل دارم. اذیت میشم ضعفمو ببینن. ولی باز هم مرسی!|smilingsmiley||heart|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
farokh
دوست عزیز در این مورد بهتره به مشاوری مراجعه کنی تا این لجاجت و بحث کردن رو در شما تعدیل کنه ...
خب مادرا نسبت به مسایل مذهبی خیلی پایبند هستن و باید در این موارد به حدود اونا احترام بذاری ...
اولا " با تمام این حرف قدر پدر و مادرتو بدون ... و اینم متوجه باش که خیلی ها در حسرت همین پدر و مادر غرغرو هستن ...
در این مورد بهتره یه مدت تمرین کنی که با مادرت هیچ بحثی نکنی ...
خب این همه تو کوچیکی اذیتش کردی خب نمیتونی یه مدت تو در مقابلش این جوری رفتار کنی ؟؟؟!!!
اگرم خواستی خودتو با حرف خالی کنی صداتو ضبط کن تا بتونی هرچقدر که دوست داری اونو گوش بدی و بعد پاک کنی ...
اینطوری لااقل فن بیانت بهتر میشه و در بحثای آینده که امیدوارم سازنده باشه استاد میشی |biggrinsmiley|
ممنون از نظرتون آقا فرخ! همون طور که برای دوستمون نوشتم مادرم به عقاید دینی من احترام نمیذاره .
البته منم گاهی زیاده روی می کنم از ترس تکرار آسیبایی که دیدم(که فکر می کنم به خاطر دوری از خدا و دستوراتش بوده).
من به حجاب پناه آوردم به خاطر محافظت از خودم. وحتی به دین و به خدا. البته با اون رفتارای دیوانه وار و خارج از عادت من که ازم دیدن حق داشتن نگران بشن. اما مادرم همیشه تشدیدش کرده. اما خواهرم و پدرم آرومترم کردن. ولی به قول شما مادرن دیگه!
رو ضبط صدام باید کار کنم انگار!|yeah|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
شما باید به خودتون تبریک بگید که شخصیت محکم وقویی دارید شاید خیلی از افراد این هوش وزکاوت شما رو نداشته باشند وراه وروش دیگری رو مناسب بدونند به هر حال اختلاف نظر همه جا هست وشما نباید خودت رو ناراحت کنی قطعا مادرت دوستت داره و فکر میکنه مصلحت تو این است شما باید به طریقی دیگر غیر از جر وبحث خشم درونیت را تخلیه کنی میتونی توی اینترنت یا کتابها این راه رو پیدا کنی میتونی با مادرت دوست باشی به عقایدش احترام بگذاری در حالیکه عقاید خودت را حفظ میکنی|smilingsmiley|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parissad
شما باید به خودتون تبریک بگید که شخصیت محکم وقویی دارید شاید خیلی از افراد این هوش وزکاوت شما رو نداشته باشند وراه وروش دیگری رو مناسب بدونند به هر حال اختلاف نظر همه جا هست وشما نباید خودت رو ناراحت کنی قطعا مادرت دوستت داره و فکر میکنه مصلحت تو این است شما باید به طریقی دیگر غیر از جر وبحث خشم درونیت را تخلیه کنی میتونی توی اینترنت یا کتابها این راه رو پیدا کنی میتونی با مادرت دوست باشی به عقایدش احترام بگذاری در حالیکه عقاید خودت را حفظ میکنی|smilingsmiley|
ممنون از لطفت دوست عزیزم.|heart| خدا کنه همیشه همینطور که به نظر شما محکم رسیدم باشم.به خصوص در عمل. صحبتتون درسته. تمام سعی ام رو می کنم از پیشنهادات شما دوستان گلم که وقت ارزشمندتون رو گذاشتین استفاده کنم.البته در تکمیل صحبتاتون به نت و کتب مربوطه سر می زنم و انشاءالله تغییر رفتار هام و نتایج خوبشو تو همین ارسال براتون می نویسم. |happysmiley|
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
به هیچ وجه سعی نکنید که عقاید مذهبی پدر و مادرتان را به چالش بکشید(اگر که در این زمینه مطالعه و تحقیق خاصی نداشته اند و از روی عادت و القای محیط از کودکی این اندیشه ها را پذیرفته اند) سعی کنید عقاید خودتان را داشته باشید و همدیگر را با توجه به جنبه های مثبت دیگری که شما را به هم پیوند میزند تحمل کنید
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
متاسفانه اختلاف نظرم با مادرم وبی صبر بودنم هست که اینطور مشکل ساز شده .
خیلی هم عقایدشون بی مورد نیست. من هم تا حدودی با بعضی هاش موافقم حتی. اما اغلب به خاطر تغییراتی که در رفتار و پوشش و عقاید مذهبی ام داشتم از طرف ایشون محکوم میشم.
مشکل من با رفتار تند وتعصبی ای هست که( از روی پیش داوری و توجه نداشتن به اصل هدف رفتار یا صحبت بنده ) با من دارن.
از نظرتون و صرف وقت با ارزشتون ممنونم دوست من. درسته! نباید عقاید پدر و مادرم رو به چالش بکشم.
و بایدعقاید خودم رو کنار حفظ احترام پدر و مادرم داشته باشم .اما نمی خوام و فکر می کنم نباید به تحمل کردن عزیزانم اکتفاکنم.یه زندگی خوب و کنترل شده می خوام. باز هم اگه صحبت یا پیشنهادی مد نظر شما و دوستان هست ممنون میشم که برام بنویسید.
در پناه خدا و موفق باشید!
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
همه انسانها مجبورند عقاید همدیگر را اگر نمیتوانند احترام بگذارند تحمل کنند مگر اینکه آن عقاید موجب از بین رفتن آزادی و استقلال شما شود اینجاست که تفاوتی نمیکند پدر باشد یا مادر یا دوست، شما زندگی خودتان را میسازید و حرف های خانواده فقط بعنوان راهنما باید باشد نه اینکه از روی اجبار هر چه گفتند بپذیری.اما همیشه مد نظرت باشد که اگر پدر یا مادر چیزی میگوید به نفع توست یا به ضرر تو.همه جوانب را بررسی کن اگر نهایتا باز به این نتیجه رسیدی که اندیشه خودت و راهی که برگزیده ای برای زندگی فعلی و آینده ات مناسب تر است پس باید همین منطقت را برای قانع کردن پدر و مادر هم به کار بگیری چرا که در مقابل آنها مسئولی همانطور که آنها در مقابل تو مسئولند اگر باز جواب نداد و باز از سوی آنها با اجبار و جدیت محکوم شدی پس سعی کن کمی مدارا کنی تا تنش ها کم شوند و وقتی نوبت به زندگی مستقل خودت رسید با خیال آسوده اندیشه شخصی ات را در زندگی پیاده کنی
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
ممنون دوست عزیز.این پاسختون عالی بود.چون به حرفای اصلیم رسیدم.
همیشه سعی کردم خوب باشم و خوبی کنم. ولی همیشه یه فرد بدی انگار تو کمینم بوده.
من از خودم ترسیده ام. خیلی !چون قبلابه خاطر اعتماد زیاد پدر و مادرم به زندگیم و تصمیماتم تقریبا آزادی عمل و فکری بالایی داشتم .کم کم نا راضی شدم. دلم توجه یا منع یا مدیریت شدن می خواست.
خودمم واسه کارام فیلترای قوی داشتم ولی اقتضای سنم خواسته هاییرو ایجاد کرده بود.
نیاز داشتم نصیحت بشم. کنترل بشم. البته چون به خاطر برشکستگی مالی پدرم و اتفاقات پیش اومده بین خونواده ها تو فامیل ضربه خورده بودم ووالدینم ملاحظه مو می کردن و با افت تحصیلی و پرخاشگریهام برخورد جدی نداشتن و بهم اعتماد هم داشتن.بعد از یه مدت نسبتا طولانی انگار جسور و سرخود شده بودم. انگار زود مستقل شده بودم. همه می گفتن نسبت به هم سن و سالهام عاقلانه تر رفتار میکنم. ولی به این خوبی هام نبود.
انگار یه بره رها بشه تو گله ی گرگا. البته یه دوست نادونم داشتم. و شرایط مالی پدرم هیچ ثبات و اطمینان خاطری نداشت. هنوز به اندازه ی کافی دنیا دیده نبودم وبزرگ نشده بودم.تو همون زمان ها بود که اشتباهات وضربه دیدن هام شروع شد . نگران بودم همش که نکنه امروز یا الانم یه اشتباه کنم. به دنبال جسارتام ضربه های بدتر و حتی جبران ناپذیری رو تو سالهای اخیر دیدم. و گاهی در عمل اصلا به خودم و هیچ کسی اعتماد ندارم حتی اگه فکرم منطقی باشه بازم میترسم از آسیب هایی که ممکنه نا خواسته به دیگران بزنم یا دیگران به من. البته یه کم بهتر شدم. اما من تو گذشتم آسیبای بیشمار و شدید روحی و روانی خوردم که شاید بعضی هاش تو سن های بالاتر خودشو نشون داد. الان با دیدن هر چیز مرتبتی به آسیب هام تو جامعه ویا حتی خونه و خونواده حالم بد میشه.فقط گاهی کنترل خودمودارم.آدم فوق العاده حساسی بودم. خیلی. ولی خودم خبر نداشتم. زیاد بهم ظلم شده. چه از طرف خودم چه دیگران. بعضی وقتا فکر میکنم چطوری الان هنوزرو پام وایسادم. فقط اینو فهمیدم که هر وقت احساس ضعف کردم و به خصوص اون رو به کسی چه دوستم چه عزیز زندگیم و هر کسی به غیر از سه نفر اعًضای خونوادم نشون دادم نامردای بی معرفت بد جوری بهم ضربه زدن. واسه آخریش انگار تا همین چند روز پیش هنوزم تو کما بودم. دیگه نمیخوام این طعم وحشتناک ضعف رو بچشم. ازش متنفرم. از غرورم بدم میاد چون همیشه بعد ازون یه شکست دارم انگار.حتی می ترسم به بعضی شرایط ببالم.یا از داشتن چیزی احساس خوشبختی کنم که نکنه یه وقت تو این حس غرق بشم و از دستش بدم. بعضی وقتا واقعا حس میکنم گم شدم. نمی دونم درست چیه!
آخه این روزا معنی خوب یا بدبودن هر عملی با کلی توجیه تغییر داده شده. قوانین خدا هم حتی استثنا پیدا کردن.
از دست ما آدما!
به خاطر نشون دادن دنیای وحشتناک درونم متاسفم البته هر بار که می نویسم آروم میشم. حالم بهتر میشه. فکر کنم آدم درون گرایی هستم.و بیشتر شکستن هام هم واسه همینه.
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
بحث خیلی گسترده شد و شاخ و برگ پیدا کرد!اینطور مواقع بهتره بحث منظم پیش بره اگر مایل بودید میتونید با آی دی من در یاهو در تماس باشید تا مفصل تر صحبت کنیم: elmino93
پاسخ : دیگه نمی تو نم با مادرم ارتباط برقرار کنم!دوستان لطفا کمک!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Dark light
بحث خیلی گسترده شد و شاخ و برگ پیدا کرد!اینطور مواقع بهتره بحث منظم پیش بره اگر مایل بودید میتونید با آی دی من در یاهو در تماس باشید تا مفصل تر صحبت کنیم: elmino93
از لطفتون خیلی ممنونم دوست عزیز!
درست میگید بنده خیلی مشکلات رو پی در پی و پیچیده و شاخ و برگ دار مطرح کردم. همچنین بی نظم و ترتیب.
تو اون لحظه چیزهایی که یادم اومد رو نوشتم.
فکر می کنم بهترین راه اینه که مشکلاتم رو تحت عنوان های مختلف و با ارسال های جدا گانه مطرحم کنم تا برای دوستان کمتر وقت گیر بشه و بررسی اش ممکن باشه!