پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
سلام فرشته جان. این بحث و درگیریها توی اکثر خونه ها هست مطمئن باش فقط تو نیستی.منم به یه نوع دیگه همین مشکلاتو داشتم و البته دارم.منتها من دیگه الان فهمیدم که فقط باید کنار اومد با قضیه چرا که اونا تا ابد مادرمونن و هر دوری یه برگشتی هم داره فکر کن یه شهر دیگه قبول میشدی آخرش که چی بعد یه مدت برمیگشتی و چون طعم استقلال را چشیده بودی تحملش به مراتب برات سخت تر از حالا بود. پس یه حکمتی بوده که شهر خودت قبول شدی.
اینکه میگی اعتماد به نفستو گرفته و خونه نشینت کرده را درک میکنم کاملا، سعی کن توی محیط خارج از خونه روی خودت کار کنی و اعتماد به نفستو ببری بالا بین دوستات تو محیط دانشگاه و رفت و آمد اصلا نذار این فکر که آدم بی خاصیتی هستی بر تو تسلط پیدا کنه. توی خونه هم سعی کن از کارایی که صدای مامانتو در میاره پرهیز کنی.انشالا که خدا بهت صبر میده این جو را تحکل کنی.خودتو نباز
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
خب عزیزم در این مورد مادرت مقصر نیست ...
اون در واقع مریضه و مریضیشم وسواس زیادشه ... که اگه حوصله کنی شاید بتونید درمانش کنید ...
در این مورد با یک مشاوره و یا روانپزشک مشورت کن و ازش راهکار بخواه ...
شاید گاهی وقتا اگه جلوی کاراش در بیای و برعکس کاراشو انجام بدی درست بشه ...
البته در مورد مادرت ممکنه جواب نده ... ولی هستن کسایکه با این درمان به ضد تونستن خوب بشن ...
شاید خواست خدا بوده که تو تو شهرت بمونی کمکش کنی و خانواده ات رو از این مشکل رها کنی ...
به هرحال فرار کردن کار درستی نیست و باید در این مورد کاری انجام بدی ...
الان تو دانشجویی و با قبل کاملا متفاوتی و دیگه بچه دبیرستانی نیستی ...
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
ولی این یه مریضه عجیبه که در وجودشون هست ... ولی هر کسی یه راه حلی برای درمانش داره ...
بهتره زیاد سربسرش نذارید که مطمنا" در این وسط بین شماها برخورد پیش میاد ...
چون شما دختر دانشجو با حس و حال داشتن استقلال دیگه نمیتونید رفتارهای اونو تحمل کنید ...
ولی یادتون نره که مادرتونه و براتون زحمت کشیده ... و باید در این میون کمکش کنید ...
به هرحال باید مواظب خواهرتم باشی و یه جورایی هوای باباتم در این قضیه داشته باشی ....
پس بهتره همونور که دوستان میگن مشورتی بکنی ... چون الان دیدم که با درمان خوب شدن ...
خوب خوب نه .......... ولی تونستن از شدتش کم کنن
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
شما باید اینو متوجه باشید که تنها غمخوار و کسانی که در زندگی برای شما زحمت واقعی میکشن و حرص میخورن همین پدر و مادر هستند . مادر شما هر چه باشد مادر است و از سر دلسوزی با شما مراوده میکند اما متاسفانه دلسوزی ایشون به این شیوه است . هر مادری برای فرزندش زحمت میکشه و فشار های زیادی رو تحمل میکنه . شما نباید علیه مادرتون جبهه بگیرید و بهتره کمی این حس دلسوزی مادرتون رو درک کنید و سریعا بحث رو خاتمه بدید . شما هم مانند بعضی افراد موفعیت را داشته اما متاسفانه نا امید شده اید اما نا امید نباشید و با توکل بر خدا سعی در رفع اشکالاتتون داشته باشید و برای خودتون برنامه ریزی و هدف داشته باشید و بهتره سریعا با یک مشاور تحصیلی یک برنامه دقیق و بی نقص طرح کنید .
انشالله موفق باشید
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
مرسی گلی جون..اره فک میکنم صبر و تحمل بیشترین فایده رو درحال حاضر برام داره
و به قولی سعی میکنم روی اعتماد به نفسم بیشتر ازقبل کارکنم..احتمالا تلاشام کم بوده..
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
آره و یکی از مشکلات اساسی دیگه اینه که مامانم از رفتن پیش مشاور یا روانپزشک سرباز میزنه،ومیگه مگه من دیوونم که برم پیش روانشناس..حتی بابام پیشنهاد رفتن همه خانواده پیش روانشناس رو داد اما مامانم قبول نکرد...خلاصه تنها تغییراتی که میتونم ایجاد کنم از سمت خودمه..یا رفتن پیش مشاور یافوق عالی کردن صبر وتحملم..
بچه هاباورکنید من مامانمو دوست دارم گرچه خیلی باهم دعوا میکنیم اما خونم به جوش میاد وقتی که یکی از اعضای فامیل یا هرکسی بخاد به خاطر مشکلاتش بهش چپ نگا کنن.....
پاسخ : همه چیز به هم ریختست...
باتشکر از همه..ممنون واقعا انرژی گرفتم از صحبت هاوراهنمایی هاتون....
خیلی خوبه که اینجا آدم احساس تنهایی نمیکنه|smilingsmiley|