نوشته اصلی توسط
زهرا.
هيچ كدوم از پدربزرگ ها ومادربزرگام منو دوست ندارن ،مادرم هم منو كمترازخواهروبرادرم دوست داره هميشه منوتحقيرمي كنه وانگيزه زندگي روازم مي گيره هيچ دوست صميمي ندارم
چون از بچگي گفتن بهم نبايد مشكلات خانواده رو بيرون برد وبه همين علت من هيچ وقت مشكلاتم رو باديگران درميان نمي گذارم ،باوركنيدانقدركه مادرم به تمييزي خانه وپدرم به گل هايش أهميت مي دهد به من أهميت نمي دهند در طول روز همش دعوا داريم با كوچترين
چيزها دعوا راست مي شود ومن چون هيچ كس رو ندارم باخواهركوچكم دردودل مي كنم واو هم همه چيزراكف دست مادرم مي گذاردواو بأمن بدترمي شود به نظرشما چه كاركنم؟بعدم به سمت عكس هاي بعزمي رم تأازتنهايي دربيام.