نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: مشکلات با مادرم

1333
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19856
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکلات با مادرم

    سلام.پسری هستم هجده ساله انشاالله تا دوماه دیگه در شهر دیگری دانشجو خواهم شد و از اختلافاتم با خانوادم کم خواهد شد.بریم سر اصل مطلب.من با مادرم و همچنین پدرم اختلافات فراوانی دارم.بیشتر با پدرم مشکل داشتم و کلا چند ماهه با هم قهریم و اصلا هم برام مهم نیست.اما مشکل مادرم است.من اینو صادقانه میگم من اصلا هیچ حس حسادتی نداشتم.وقتی هم که میدیدم کسی حسادت میکنه حالم ازش بهم میخورد.میگفتم طرف رو خودش کنترل نداره.اصلا فلان موضوع اتفاق بیفته به درک این باید بتونه خودشو کنترل کنه.بعد از چند وقت حس حسادت در من به وجود آمد.البته به خاطر کارهای مادرم.همیشه وقتی من یه جا نشستم ساکن و آروم بی آزار یه جا نشستم ده دقیقه میره تو بغل داداشم بوسش میکنه ابراز احساسات میکنه یه کلمات مادرانه ای میگه بهش که واقعا ته دم میسوزه همون حس حسادت.خوب من خودم هم میخوام به کسی ابراز احساسات کنم یه بوس کوچولو یه نوازش کوچیک نه ده دقیقه.اینا همش از روی حرامزادگیشه.وقتی من تو اتاق یا جای دیگه باشم اصلا از این خبرا نیست فقط میخواد منو آزار بده.من اصلا دوس ندارم وانتظار ندارم کسی منو بوس کنه و بهم محبت کنه ولی اینجوری میکنه آدم خیلی ناراحت میشه.من اصلا آدم حسودی نبودم ولی این چند وقت احساس میکنم مادرم این حسو درمن به وجود آورده به خدا نمیبخشمش.کلا بیشتر وقتمو با خوانواده میگذرونم و تاحالا به اندازه انگشتای دستمم با دوستام بیرون نرفتم و با دختری هم دوس نبودم.به خاطر اعتقاداتم طرف این کارا نرفتم.واقعا این کاراش مثل سمباده به دلم میمونه شاید همپین حسیو تجربه کرده باشین.با روح وروان من داره بازی میکنه.خدا شاهده میدونم داره از قصد آزارم میده منم زرنگم میدونم هدفش چیه.قبلا اینجوری نبود.الان مثلا وقتی باهاش میرم خونه خالم نیم ساعت دختر خالمو بوس میکنه محبت میکنه کلا فقط با من دعوا میکنه و منم اصلا به دل نمیگیرم و دو دیقه بعدش همه چی رو فراموش میکنم.ولی بعضی وقتا دیگه تاب نمیارم پرخاش میکنم.میرم مثلا به صورت دوستانه میزنم تو گوشش میگم داشتم نازت میکردم یا بعضی وقتا بهش فحش میدم و میگم حرومزاده خیلی کثیفی هرچی فحش فکرشو بکنید بهش دادم.حالم ازش بهم میخوره وقتی فکر اون لحظات رو میکنم خیلی ناراحت میشم.خدا لعنتش کنه.مثلا تا یه جا میشینم میپره تو بغل داداشم و از اون کلماتی که برای من ثابت شده که میدونه ازشون بدم میاد به داداشم میگه.من الان تویه جمع یه پدری مادری بپه دوسالشو بوس کنه موهای بدنم سیخ میشه اصلا آلرژی پیدا کردم.من کوتاه نمیام میجنگم باهاش.توی جنگ ودعوا صریحا میگه تو حسودی.واز قصد هم اذیتم میکنه.میگه پسرم بگو مشکلت چیه بگو منم تا بحال صریحا بهش نگفتم همیشه شده تا دوساعت غر زدم ولی صریح و روشن بهش نگفتم که اگه میگفتم کاراش صد برابر میشد.الان مثلا ترکیه از داعش حمایت میکنه برا همه هم یقین شده ولی تا اینکه بیاد خودش بگه زمین تا آسمون تفاوته.خیلی کثافته.ما جنگ و دعواهامون مثل جنگ جهانی شده.اینم بگم مشکل اعتقادی ندارم مثلا نمازامو کامل میخونم و هر 4 کتاب دینی درسی دبیرستان رو هم تسلط کامل دارم تو کنکور نود وچهار همین امسال هشتادوپنج زدم.از اونهایی هم نیستم که به خدا توهین میکنن قهرمیکنن آشتی میکنن نیستم.از این آدما متنفر هم هستم.طرف درس نخونده کنکورشو خراب کرده به خدا و مملکت و نظام فحش میده.ولی یه گله از خدا دارم.چرا همش گفته احترام پدر مادرو باید نگه داشت یه سری پدر مادرها از سگ هم کثیف ترن.همش همین تنمو میلرزونه.ولی خداشاهده واکنش من اگرچه توهین هستش ولی از روی قصد نیست و صرفا واکنشه.یعنی اول اونا شروع میکنن بعد من جوابشو میدم.نمیتونم جواب ندم.اگه جواب ندم ته دلم خون میشه.ولی بعدش اونا بدتر میشن.مثل یه معتاد.نمیتونه نکشه ولی اگرم بکشه یه رفتار طبیعیه و نتیجه شم مصرف بیشتره.داداشم وقتی میبینه ما دعوامون میشه کیف میکنه واز ته دل میخنده.بعضی وقتا میره کناره مامانم و صورتشو میبره طرفش اونم 20 دقیقه بوسش میکنه ومنم از ته دل میسوزم.همون لحظه اگه یه اسلحه میداشتم یه گلئله میذاشتم تو سرش ومیکشتمش.یه وقتایی داداشم باهاش قهر میکنه.منم یه بار قایمکی فهمیدم سر صبح بوده و مامانم بوسش نکرده بوده تونم تا عصر باهاش قهر بود مامانمم اینقدر لوسشو خرید.بعد وقتی میگم حرومزاده اس نگید نیست.من توروش گفتم تو پدرت معلوم نیست مامان.خیلی حرومزادس.خیلی.من الان تو یه بازی کثیف اونها گیر کردم ولی قسم میخورم دهن تک تکشونو سرویس میکنم پیرشون میکنم خون به جگرشون میکنم.من ازتون راهکار جدی میخوام هر راهکاری به غیر از سازش.و اگرم راهکاری ندارید باید به من حق بدید من حق مقابله به مثل دارم و اینجا نمیتونم حرف خدارو اجرا کنم و نمیتونم به اونها احترام بگذارم.چون من درس خون هستم و داداشم تنبله و تو هر زمینه من خیلی از اون جلوتر هستم و من نسبت به بقیه اعضا خانواده هم خیلی معلوماتم بیشتره چون مطالعاتم خیلی زیاده از طریق اینترنت.برای همین یه اجماعی بر ضد من تو خانواده شکل گرفته تا جلوی آرامش و پیشرفته منو بگیره.منی که تو همه زمینه ها به طور معناداری از داداشم جلوتر هستم چرا باید از داداشم حمایت کنن؟؟ کلا معلومه جریان چیه.عقب انداختن من.ولی کتک کاری هم بشه نمیذارم هدفشون اجرایی بشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    خب احترام ب پدر مادر واجبه
    حتی اگ بدترین پدر مادر باشن بازم نباید بهشون بی احترامی کرد

    جدا ازین حرفا داداشت چند سالشه؟
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



  3. کاربران زیر از شقایقم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19856
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شقایقم نمایش پست ها
    خب احترام ب پدر مادر واجبه
    حتی اگ بدترین پدر مادر باشن بازم نباید بهشون بی احترامی کرد

    جدا ازین حرفا داداشت چند سالشه؟
    دوسال کوچیکتره و 16 سالشه

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11185
    نوشته ها
    94
    تشکـر
    50
    تشکر شده 33 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    عزیزم درکت میکنم چون توشرایطی مثل تو هستم . من باتلاش به جایی رسیدم و شغلی دارم اما خواهرم که 5سال بزرگتره همش برای خودش خوش میگزروند و الان همه طرف او هستند وبه او محبت میکنند و برای او کادو میخرند و بهانه شونم اینه که او بیکاره ومن شاغل. من اگر به جایی رسیدم از شب نخوابی و درس خوندن بدون هیچ کلاس و کتابی است. سعی کن کمتر تو خونه باشی خوش به حالت که پسری وبرای بیرون رفتن مشکلی نداری.اشتباهت اینه که برای خودت دوست انتخاب نمی کنی . ما آدما شاید نتونیم خانوادمون را خودمون انتخاب کنیم ولی دوست را خودمون باتوجه به معیارای درستمون میتونیم انتخاب کنیم.پارک برو و تفریح سالم داشته باش تا جواب کنکور بیاد و راحت بشی

  6. کاربران زیر از tanha66 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19856
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط tanha66 نمایش پست ها
    عزیزم درکت میکنم چون توشرایطی مثل تو هستم . من باتلاش به جایی رسیدم و شغلی دارم اما خواهرم که 5سال بزرگتره همش برای خودش خوش میگزروند و الان همه طرف او هستند وبه او محبت میکنند و برای او کادو میخرند و بهانه شونم اینه که او بیکاره ومن شاغل. من اگر به جایی رسیدم از شب نخوابی و درس خوندن بدون هیچ کلاس و کتابی است. سعی کن کمتر تو خونه باشی خوش به حالت که پسری وبرای بیرون رفتن مشکلی نداری.اشتباهت اینه که برای خودت دوست انتخاب نمی کنی . ما آدما شاید نتونیم خانوادمون را خودمون انتخاب کنیم ولی دوست را خودمون باتوجه به معیارای درستمون میتونیم انتخاب کنیم.پارک برو و تفریح سالم داشته باش تا جواب کنکور بیاد و راحت بشی
    بسیار ممنونم از اینکه وقت کردید و پاسخ دادید.به نظر خودمم این راه حل بسیار کاربردیه و درخوره این مشکله.انشاالله اجراییش میکنم

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11185
    نوشته ها
    94
    تشکـر
    50
    تشکر شده 33 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    بازم بیا پیش ما . اما با دل خوش انشالله

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    19987
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    2
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکلات با مادرم

    منم تقریبا همچین مشکلی داشتم اما به طریق دیگه ای.دوسال ازعمرم نابود شد ولی درست شد.از روزی که زن دادشم اومد تو خونمون.بابام محبت زیادی بهش میکرد محبتی که واسه من تازگی داشت.محبتی که به من که تنها دخترش بودم نکرده بود هیچوقت.هرچی میخواست بابام میگفت واسش فراهم کنید.بابام ازبیرون که میومدخونه انگارکس دیگه نمیدید سلام بغلش میکرد کلی باهاش حرف میزد دیگه من فراموش شده بودم تا میرفتم دانشگاه خداروشکر از خونه خیلی دور بودم و دوست نداشتم زود ب زود بیام با این شرایطب.تابه بابام اعتراض میکردم میگفت چون بابا نداره.میگفتم درست ،ولی دلیل نمیشه به من بی توجهی بشه دیگه..یا وقتی دعوا میکردم باهاشون میگفتن تو حسودیت میشه بهش چون اون ازدواج کرده و تو نکردی.حالم از همشون دیگه داشت بهم میخورد فقط میرفتم دانشگاه که نباشم.که خداروشکرخودش سال گذشته جواب محبت های بیش از اندازه مامان وبابامو داد.بهشون بی احترامی کرد وبی دلیل طلاق گرفت.

    Sent from my GT-I9300 using Tapatalk

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد