نوشته اصلی توسط پریماه.
من به کار چیز دیگه ای ندارم
توپست اولیت کامل همه چیز و قرار بده
اگه قرار باشه برا یه نفر تایپک بزنی. برو تو خصوصیش
پس پست اولت ویرایش کن همه چیز وکامل بنویس
وای پریماه حرف دل منو زدی.
از دیشب دیوونم کرده.
همش بهش میگم همه چیزو توضیح بده از بالا تا پایین.
...!
من همه چيزو كه گفتني بود گفتممن به کار چیز دیگه ای ندارم
توپست اولیت کامل همه چیز و قرار بده
اگه قرار باشه برا یه نفر تایپک بزنی. برو تو خصوصیش
پس پست اولت ویرایش کن همه چیز وکامل بنویس
باشه صبر ميكنين بنويسمشون؟
اصلا هم نگفتی
جوری تعریف کردی انگار مخاطبت فقط یه نفر اون یه نفر هم همه چیز و میدونی
پس مس ادم توضیح بده تو پست اولیت
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اره برو بنویس
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
من به کار چیز دیگه ای ندارم
توپست اولیت کامل همه چیز و قرار بده
اگه قرار باشه برا یه نفر تایپک بزنی. برو تو خصوصیش
پس پست اولت ویرایش کن همه چیز وکامل بنویس
پریماه اینجور که من فهمیدم ایشون یک دختر 16 ساله است .
که به اطرافیانش خیلی وابسته است.خصوصا یکی از همکلاسانش.
خب این دختر از همین الان داره وارد مرحله ی جدیدی از زندگیش میشه وباید اینو فبول کنه که داره بزرگ میشه.
تو ی چیزی بهش بگو
...!
ميشه همه چيرو الان بنويسم؟
من يه دختره شونزده ساله هستم همه چي از سال سوم راهنمايي شروع شد اوايل من خيلي از او خوشم نميومد ولي اون براي رسيدن به من و دوست شدن با من چكار ها كه نكردبعد از چند ماه اون منو عاشق خودش كرد من واقعا عاشقش بودم اونم همينطور خيلي بهم وابسته بوديم خيلي ولي پدر مادرم نميذاشتن باهاش باشم و رابطمون قطع شد و هردوتامون خيلي زجر كشيدم بعد كم كم مامان بابام اجازه دادن باهاش باشم همه چيز خوب بود تا اسفن نود و سه ديگه هروقت زنگ ميزدم بهم ميگفت حوصله ندارم و همچين حرفا بهش ميگفتم چكار كنم مثه قبل بشي ميگفت هيچ غلطي نميتونبي بكني و همچين حرفا الانم ميبينمش ولي كم وهمش فكر اون دوست پسرشه و منو ازا ميده هي ميگه من اين كارو كردم همچين شد و همجون شد ديگه دوستم عوض شد بهش ميگم چرا عوض شدي ميكه بخاطر يارو همش فكر و ذكرش شده يارو و دوستاش حالاا هم نميدونم چكار كنم و ممكنه ديگه نبينمش حالا فهميدين
من يه دختره شونزده ساله هستم همه چي از سال سوم راهنمايي شروع شد اوايل من خيلي از او خوشم نميومد ولي اون براي رسيدن به من و دوست شدن با من چكار ها كه نكردبعد از چند ماه اون منو عاشق خودش كرد من واقعا عاشقش بودم اونم همينطور خيلي بهم وابسته بوديم خيلي ولي پدر مادرم نميذاشتن باهاش باشم و رابطمون قطع شد و هردوتامون خيلي زجر كشيدم بعد كم كم مامان بابام اجازه دادن باهاش باشم همه چيز خوب بود تا اسفن نود و سه ديگه هروقت زنگ ميزدم بهم ميگفت حوصله ندارم و همچين حرفا بهش ميگفتم چكار كنم مثه قبل بشي ميگفت هيچ غلطي نميتونبي بكني و همچين حرفا الانم ميبينمش ولي كم وهمش فكر اون دوست پسرشه و منو ازا ميده هي ميگه من اين كارو كردم همچين شد و همجون شد ديگه دوستم عوض شد بهش ميگم چرا عوض شدي ميكه بخاطر يارو همش فكر و ذكرش شده يارو و دوستاش حالاا هم نميدونم چكار كنم و ممكنه ديگه نبينمش حالا فهميدين
كسي ديكه نيس
نگین جان بهت گفتم .مسئله ی اصلی تو دوستت یا کس دیگری نیست.
مسئله ی تو اینه که با محطی جدید و ادمای جدید نمیتونی خودتو وفق بدی.
این باعث میشه که اذیت بشی واین اصلا برای ایندت خوب نیست!
...!
يني چي
یعنی تو انعطاف پذیریت کمه!
...!
فاطمه فرق داره با همه من خيلي باهاش خاطره دارم و اين خاطره ها منو ازار ميده ميفهمين؟
منم دقیقا منظورم همینه .تو نمیتونی خودتو با شرایط جدید وفق بدی.فکر میکنی اگه ی حباب برای خودت داشته باشی میتونی توش راحت باشی و دیگه هیچ مهم نیست
...!
نگین تو توی ایندت احتساج داری که با خیلی ها معاشرت داشته باشی.
باید حبابت رو از بین ببری وسعی کنی با خیلی ها ارتباط داشته باشی.اینجوری انعطاف پذیر میشی.
باید سعی کنی بتونی توی محیط های ورزشی ،هنری ،فرهنگی متنوعی حضور داشته باشی .
...!
سعی کن به جای سعی در شناخت دیگران ،سعی کن خودتو بشناسی.
مثلا سعی کنی انعطاف پذیریت رو بیشتر بکنی!
این قدر زود قضاوت نکنی و زود رنج نباشی .
همه ی این چیزهایی که بهت میگم توی اینده بهت ضربه میزنه
...!
من با خيليا معاشرت دارم با خيليا دوستم و خيليا دوست دارن باهام دوست شن منم باهاشون دوستم ولي در حد معمولي ولي فاطمه چون خيلي وقته باهاش دوستم خيلي باهاش خاطره دارم تاحدي كه توي باشگاهي ميرم كه تا بحال اونجا باهم ورزش ميكرديم و متاسفانه من اونجام و اين بده ميفهمي؟
دختر همه ی زندگی تو دوستانت نیستن!
...!
ميدونم ولي حالا اون شده نميخوام اينجوري پيش بره ميخوام از ذهنم بيرونش كنم چطوري؟
بهت میگم
...!
ميخوام اين بازيو تمومش كنم چون بالاخره منو اون از هم جدا ميشم درسته؟پس بهتره ديگه بهش فكر نكنم و ولش كنم از اين به بعد هم اگرم ديدمش خيلي معمولي باهاش رفتار ميكنم ميخوام تموم كنم ولي چطوري تحمل كنم نبودشو چطري خودمو سركرم كنم كه ديگه به فكرش نيوفتم
خوش حالم که داری فکرتو بزرگ میکنی.
ببین سعی کن خودتو کشف کنی.
به فرا شناخت از خودت برسی
...!
فك كنم اگرم به اين رابطه ادامه بديم بيشتر بهم وابسته ميشيم و جداشدن خيلي سخت تر پس بهتره شروع كنم ولي ميترسم نتونم تحمل كنم
نگین اگه ادما اینقدر که برای شناخت هم دیگه و ارتباظ برای اون ها تلاش میکنن سعی بکنن که خودشونو بشناسن دنیا زیر و رو میشه.
توهم به جای اینکه این همه برای ادما وقت بذاری برای خودت وقت بذار
...!
نيستين؟
مثلا چكار كنم بتونم خودمو بشناسم
اینجام.
سعی کن ببینی چ استعداد هایی داری؟
توچه کاری مها رتت از همه بیشتره
...!
چطوري خاطرات اونو از توي ذهنم بيرون كنم چكار كنم كه برام تبديل به يه ادم معمولي بشه
وقتی یاد کسی یا چیزی میوفتی که نمیخواهی به خاطر بیاری چشمانت رو حرکت بده.درجهت ساعت،درخلاف جهت ساعت واز شرق به غرب واز غرب به شرق.
به یک نقطه خیره نشو.
...!
وهمچنین از شمال به جنوب از جنوبر به شمال چشمانت رو حرکت بده واینکه محیطتت رو سریعا تغیییر بده.
حل شد؟
...!
خوب همين كارو بكنم بسه؟
وسعی کن وقت بیشتری رو به خودت و توانایی هات اختصاص بدی.همین
...!
بازم نميتونم باور كن نميتونم
تو همین کاری که بهت گفتم بکنم.حل میشه!
...!
نميتووووووونم
باز که برگشتی سر پله ی اول.!
...!
خستم
نگین بذار ی روز دیگه اگه خواستی بیا با هم حرف بزنیم.
من هروقت باشم اینجا بالای مشخصاتم ی دایره ی سبز پر رنگ هست.اگه نباشم دایره رنگش سفیده.
تازه تو میتونی از بقیه هم کمک بگیری .همه همینو بهت میگن.
خوبه؟
...!
هستي؟
بله
...!
من. يگه از زندگيم خستم خستهههههه
دوستان مسئله حل شد.احتیاج به اسپم جدید نیست.
...!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نظرت چیه؟