عزیزم برای به خودت رسیدن هیچوقت دیر نیست .
واسه تنوع هم که شده ، حتی واسه روحیه ی خودت ، هم تغییر دکوراسیون بده تو خونه هم اتاق خواب ، هم به خودت برس ( موهاتو رنگ کن ، یه لباس تو خونه ی خوشگل بگیر یا کارای دیگه که دوست داری ) صمیمیت رو تو خونه بیشتر کن ، فکر کنم یه مدته درگیر مسائله خانوادتی ، سعی کن تمرکز کنی تو خونه ی خودتون و همسرت ، اینجوری حال و هواتونم عوض میشه .
اگر می خواهید قوی باشید صبر پیشه کنید ، فهیم باشید و عاقل .
هر کسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت و ادب نهفته است.
چقدر حرفات خوبن love
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
خیلی متاسفم برای خواهرتون
ان شاءالله اجر کارها و سختی هاشو به بهترین شکل از خدا میگیره
هیچکس نمیتونه جای این زن ها باشه و حالشون رو درک کنه واقعا خیلی دردناکه
بعد یه عده میان مسخره میکنن و میگن مگه واسه خودت اتفاق افتاده که انقد ناراحتی؟
مگه حتما آدم باید واسه خودش اتفاق بیفته تا اظهار درد کنه ؟ اینکه همجنس آدم اینجوری درد داشته باشه قلب آدمو به درد میاره
هستی جان شما هم نگران نباش
ان شاءالله همسر شما قدردان هست
فقط کافیه در طول هفته یکی دو روز هم به خودت اختصاص بدی
و هیچوقت از سلایقت نزن
همیشه جوری رفتار کن که دیگران خودشون بخوان ازت که نظر بدی
اونوقت بیشتر از همیشه هم بهت احترام میذارن و حواسشون به بودنت هست
بهترین ها رو برای شما و خواهرتون آرزو میکنم
آقا محمد???
هنوز ادامه داستانو نذاشتن?
بچه ها من طاقت نیوردم رفتم ادامش رو خوندم. اما نمی گم داستان لووس نشه.
من اینو خوندم
اینه کانالش
Drazartash@
Fatemeh Azartash:
(قسمت چهارم)
با باز کردن پیراهن یهو وارفتی و گفتی ممنون
قشنگه. فهمیدم خوشت نیومده گفتم نپسندیدیش ؟گفتی اخه من که یقه باز نمیپوشم! گفتم
خوب بپوش.مگه چه اشکالی داره؟بجاش پوزخند تلخی زدی که وجودم یخ زد و به یک تشکر اکتفا کردی.هنوز امید داشتم خوشحالت کنم .گفتم این یکی هم وا کن.بازشون کردی و باز یخ تر از قبل گفتی. من که لوازم ارایشیهای عروسیمو هنوز داشتم چرا خودتو تو خرج انداختی؟!اینهمه اسرافه رامین! بچه خیلی بغلم نق میزد..نمیدونم از کی ولی صداش برام سرسام اور بود.دادم دستت گفتم فک کنم تو رو میخواد. شام چی داریم؟!!!!
از این مثالها تو زندگی پانزده سالمون زیاده.!حتما خودت هم نمونه هاش رو بخاطر میاری.! تو در این سالها از حق نگذریم زن خوب و بساز و خانه داری بودی.! و من همیشه و همه جا هم گفتم.مادرم هم هرجا نشست از خوبیها و فداکاریهای تو گفت.! ولی واقعا بی انصافی.! بی انصافی که گناه پسر رو به پای مادر مینویسی.! مادر من روحشم از خطای من خبر نداره.اون بارها در این چندسال بهم تشر میزد هواتو داشته باشم.میگفت ناهید زن بساز ودلسوزیه.لنگش تو دنیا نیست.میدونم الان از ًنظرتو قیافم به این صحبتها نمیخوره ولی تو که اینقدر خوبی کردی و اینقدر به مادرم رسیدگی کردی چرا با منت و تهمت اجر خودتو از بین میبری؟ همین یکی دوماه پیش بود که مادرم گفت ناهید این روزا رنگ وروش پریده گناه داره طفل معصوم.با این پسرهای شیطونت.، مامان مریضش براش توانی نمونده ببرش مسافرت. منم از اونجایی که میدونستم جواب تو چیه بهش گفتم ناهید چسبیده به اون پسراش و خونه زندگیش میگه اگه جایی برم اینا از درس ومدرسه میفتن! دروغ چرا خودمم دلم نمیخواست باهات جایی برم والکی بهونه ها رو انداختم گردنت.! چون این مسافرت بهم خوش نمیگذشت. چون مثل همیشه از لحظه راه افتادن باید هی از دهنت میشنیدم که وای اگه مامانم قرصاش یادش بره چی؟ وای بچه ها.وای گلدونا..وای کوفت وزهرمار...
پایان قسمت چهارم
ادامه دارد
(قسمت پنجم)
راستی الان میدونی چی دستمه؟؟ همون لباس یقه بازه که حتی اتیکت روش هم کنده نشده! وقتی دیدم محلش نمیدی یروز از تو ساک لباسهات برداشتم و بردم سرکارم و با خشم وحسرت نگاهش میکردم. جالب اینجاست که هیچ وقت هم متوجه نشدی اون لباس تو ساک لباسهات نیست!! شایدم شدی و برات مهم نبود چیزی نگفتی.!!! از اون روز قسم خوردم برات هیچی نخرم..هر چند که اگه نخوام بی انصافی کنم از لوازم ارایشی که واست خریدم تو چندتا مجلس زنونه استفاده کردی و وقتی برگشتی خونه بی توجه به دل صاحاب مرده من که له له میزد واسه دیدن صورت نقاشی شده ولباسهای مرتبت سریع میرفتی دسشویی و ارایشت رو میشستی و لباسهات و در میاوردی میگفتی وای خفه شدم تو این لباسها.!!!!!
ااااااه.....امروز از یک جهت خوشحالم.خوشحالم که با فهمیدن خیانت من به خودت اومدی.!!!پسرها گفتن با خودت چیکارکردی!!.کوچیکه گفت موهاتو شبیه اون بازیگر ترکیه ایه کردی! میگفت ناخنهات یک ساعته شکل وشمایلش عوض شده! میگفت پیتزا خوردین! و تو واسه خودت میوه درست کردی! ولی باخوندن حرفهات باز فقط یاد یک چیز میفتم.اینکه خیلی بی انصافی! من نذاشتم خوب لباس بپوشی؟ من گفتم ارایشگاه نرو؟؟؟چطور چندسال پیش که هنوز یک کورسوی محبتی در جریان بود بهت گفتم اینقدر خوشم میاد موهاتو زرد کنی بهم گفتی زشته جلو پسرا...چطور گفتی رنگ وروت سبزست بهت نمیاد! گفتی اگه روشن کنی مجبوری همش با ارایش باشی و وقتی با شوروشوق گفتم این که خیلی خوبه با اخم بهم نگاه کردی گفتی چیه؟ داری بطور غیر مستقیم بهم میگی زشتم و بدون ارایش تحملم ناممکنه.؟؟ ؟!!
و هرچه قسم خوردم نه اینطور نیست گوشت بدهکار نبود و قهر کردی.! شبش دوباره اومدم سمتت گفتی بچه هامون بزرگ شدن خجالت بکش.شاید خودشونو به خواب زده باشن بفهمن میخوای چیکار کنی! !!بهت گفتم پس کی باید باهم باشیم؟!با تمسخر گفتی هرسری باهات بودم یکی پس انداختم! در حالیکه اونروز خودم بصورت کاملن اتفاقی از دهنت شنیدم که به لاله میگفتی هرسری به این امید باردار میشدی که یک دختر خدا بهت بده! اما حالا بچه دارشدنمونم شدگناه من!!!!! در رابطه با پسرها هم که من همیشه بهت گفتم تو تمام دنیات شده اونها.پس حالا چرا محبتت رو به اونها تبر میکنی رو سر من؟گناه من در این زندگی فقط یک چیز بود اون هم پناه بردن به زنی که آنطور که من میخوام لباس بپوشه.بجای شورتهای پاره و پوره لباس خوابهای زیبا به تن کنه و یادش باشه مهمترین غذای هر مرد روح ومیل سرکششه.! تو به فکر اتوی لباسهای من بودی.تو به فکر غداهای مورد علاقم بودی ولی به فکر میل سرکوب شدم نبودی.حتی لحظه ای نخواستی خودتو جای منی بزاری که از صبح تا شب هزارتا هرزه رو تو خیابون میبینم و چشمام پراز نیاز وخواهش میشه.!
هه!! ازم گلایه میکنی که چرا تو هال میخوابم؟؟؟ خوب معلومه !!!!!!!چون هروقت کنارت خوابیدم بهم تشر زدی الان وقتش نیس.!!! بچه ها بیدار میشن..!! ای لعنت به این بچه ها که زندگیمونو به لجن کشیدند!
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد
ویرایش توسط Mohammad313 : 09-14-2016 در ساعت 04:03 PM
#نامه_آن_مرد_به_همسرش (قسمت آخر)
و حالا همه چی رو حتی اخلاق شون هم افتاده گردن من! !! میخوای بهت بگم از کی اولین خیانت و مرتکب شدم؟ از بیست وپنج ساعت قبل!!!! اره میدونم باور نمیکنی ولی قسم به اون حجی که قرار بود بریم خیانت من بیست وپنج ساعت پیش بود! چون تنم داغ داغ بود. کلی اب یخ خوردم حالم بهترشه نشد.بخاطر دیدن یکی از همون هرزه ها...ولی از اونجا که خدا خیلی دوستم داره سریع رسوام کرد تا غلط اضافه نکنم. ! ميدونم كه اشتباه كردم ، تا همونطور که تو این پونزده سال پاک موندم پاک بمونم.ولی الان تصمیمم رو گرفتم.میخوام طلاق
ت بدم.چون تو احساس آزادی میکنی! از زندانی که خودت واسه خودت ساخته بودی ازاد شدی.!! دوست داشتم ازادیت رو باهم جشن بگیریم ولی انگار این ازادی رو تنها میخوای.چون اگر بنا بود آزادی ت رو با من بخواهی قطعا در این پونزده سال مثل دخترهای بیست ساله میگشتی!!! چقدر بخت من سیاه بود که تا حس کردی دیگه متعلق به یکی دیگه هستم یاد خودت افتادی و بیست سالگیت!!! وچقدر انسان سست و کم ظرفیتی هستی که با زرد شدن موهات مذهب برات مسخره اومد و ارزوی سالیانه ت رو که سفر حج بود حقه ی کثیفی از جانب مادر مریض وپیر من دیدی...!!! و حاضر شدی بخاطررویای بیست سالگیت قلب مادرمنو به درد بیاری! او باهزار ذوق وشوق اومده بود برای خوشحال کردنت باخبر سفر حج!! میگفت مدتها بود که میخواست به جبران خوبیهات تو رو به آرزوت برسونه!! وتو حتی جواب سلامش هم ندادی!!! گناه من فقط فکر خیانت بود اما گناه تو چی؟؟؟ تهمت ناروا..بی توجهی به من نیازهای من...ووووووو
بازهم میگم دنبال توجیه نمیكردم. فقط میخواستم قبل از اومدن حکم، درد دلهای این پانزده سال رو کرده باشم.!
حالا هم بعد از اینهمه سال شهامت پیدا کردم برای جدایی.!!! جدایی از زنی که با یک نگاه به من ویک زن تو ماشین تمام خوبیهای من و محبتهای مادرم رو فراموش کرد وحتی مرگ پدرش رو هم گردن ما انداخت! خیلی بی انصافی. ...بیست سالگیت مبارک
پایان.
آقا منتظر جواب زنه بمونیم؟؟؟
لا اقل یه خبری بهمون بدن...که طلاق نگرفتن...همه چی درست شده
ولی عااااالی آقا محمد...سپاس
چقدر که این داستان نکته های ریز آموزنده داشت
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
بچه ها داستان تموم شد من نظر خودمو میگم، هر دو طرف توی این ماجرا مقصر بودن به نظر من ولی بازم مرد حق خیانت نداشت چون میتونست به همسرش بگه که چه انتظاراتی ازش داره هرچند زن هم باید خودش این چیزا را رعایت کنه و بدونه ولی مرد میتونست با گفتن خواستش از این همه حرف نگفته پیشگیری کنه بنابراین حق این کار رو نداشت. بنظر من مهم ترین نتیجه ای که میشه ازین داستان گرفت اینه که زن و شوهر نباید حرف نگفته ای بینشون باشه و صحبت کردن و گفتگو کردن و بیان انتظارات از هر دو طرف یه کار واجبه که از ایجاد سو تفاهمات و پیدایش مشکلات جلوگیری میکنه و مشکلات را قابل حل میکنه. به امید روزی که این اتفاقات برای هیچ زن و شوهری رخ نده.
ممنون آقا محمد ، خودتون همه نتیجه ای که میشه از داستان گرفتو گفتید
دقیقا هردو مقصر بودن ، چون از خواسته هاشون برای هم نگفته بودن ، خودشون رو درگیر زندگی کرده بودن ( بیشتر زن ) باید برای هم بیشتر وقت میزاشتن ، زنا هم هیچوقت خودشون رو از یاد نبرن .
ممنون بابت این داستان .
من همون اولم گفتم خیانت کرده جایزمو بدین
به نظر من قبل از ازدواج هر کسی باید یک دید صحیح از وظایف زندگی مشترک رو داشته باشه که با شناخت از خصوصیات اخلاقی جنس مخالف و دونستن وظایف خودش بدست میاد و علت اصلی اختلافا به خاطر اینه که هر کسی قبل از ازدواج یه جور تصورات خیالی و فانتزی از زندگی مشترک در ذهن خودش تجسم میکنه که وقتی وارد زندگی مشترک میشه میبینه که زمین تا اسمون با اون چیزی که تصور میکردن فرق داشته . و یدفعه شوکه میشن و تحمل اینهمه مسولیت رو یه جا ندارن و از زندگی و ازدواج بیزار میشن .واسه همین قبل از ازدواج هرکسی باید خودشو با شرایط بی پولی ، بیخوابی های شبانه به خاطر بچه داری ، اختلاف نظرها و ...آماده کنه که وقتی وارد زندگی مشترک شد به فکر این نباشه که فقط یه جوری زمان رو بگذرونه و سال به سال به عمرش اضافه کنه بدون اینکه لذت ببره . و من فکر میکنم دلیل اینهمه مشکلات به خاطر این بود همو درک نمیکردن و خیلی از هم توقع و انتظار داشتن که بهترین همسر برای هم باشن در حالی افسردگی بعد از زایمان و بی خوابی های که مادر میکشه به خاطر بچه داری باعث میشه زن کم طاقت تر بشه حوصله نداشته باشه به خودش برسه و خیلی حساس میشه که اینجا باید شوهرش خانمو درک میکرده یا اینکه با خرید کردن ، شوهرشو تنبل نکنه که باعث میشه خسته تر بشه و بدنبالش به وظایف همسریش نرسه و یا کمتر برای خودش وقت بزاره . اگر هر دونفر حس میکردن که یک روح در دوجسمن اینجوری بهم فشار نمیوردن که منجر به تنفر از هم بشه
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
ممنون خیلی خوب بود.
به نظر منم این آقا حق خیانت نداشت و باید نیازاشو به خانومش میگفت.اما ایشون برای ایجاد رابطه صمیمی تا حدی سعی خودشو کرده بود.
اگرچه این بازم خیانتشونو توجیه نمیکنه اما خانومه باید بیشتر برای شوهرش وقت میزاشت. خیلی از شوهرش غافل شده بود.
ما چه بخوایم چه نخوایم ویژگی ذاتی آقایون اینه که تو زندگی دنبال تنوع و رنگ و لعاب و شادابین.
درسته که مسئولیت بچه ها و خونه داری خیلی سخته٬ من خودم یک زنم و خیلی خوب این موضوعو درک میکنم اما با نگاه بازتر به زندگی٬ فکر منطقی و اصولی ٬ مسئولیت پذیری در برآورده کردن نیازهای جسمی و روحی همسر همراه با برنامه ریزی میشه حتی با وجود بچه و مشغله های دیگه یک زندگی شیرین ساخت.
به همین دلیله که خداوند تواناییها و ظرفیتهای بیشماری به زن بخشیده تا سکان دار زندگی باشه.بتونه مثل یه کوه استوار از پس تک تک مسائل ریز و درشت زندگی بربیاد و در کنارش دریایی باشه از آرامش٬ امنیت٬ محبت و عشق برای همسر و فرزندانش.
ویرایش توسط asemun : 09-16-2016 در ساعت 09:06 PM
البته من منظورم این نیس که مردها صرفا همش دنبال رنگ و لعابن!
در واقع ویژگی ذاتیشون این هستش که طراوت و شادابی ٬ استفاده از رنگ و ایجاد تنوع در ظاهر طرف مقابل ؛ براشون نشاط و سرزندگی به همراه داره.
در غیر اینصورت اگرچه ممکنه از نگاه دیگران نرمال و راضی از زندگیشون به نظر بیان ولی از درون روحی کسل و خمود دارن.
ممنون آقا محمد خیلی داستان جالبی بود
نتیجه گیریش این بود که فقط باید بدونیم که تو زندگی بهتره راجب به هر موضوعی و هر مشکلی که داریم با هم صحبت کنیم و زود حلش کنیم تا به این جاها نرسه.
جالب بود و اما دلگیر .....
نمیشه گفت کدوم بیشتر یا کمتر مقصر بودن ...
ولی اگر من جای اون آقا بودم ..حتما بخاطر خودم برای یکبار هم شده صورت همسرمو میگرفتن تو دستامو و توچشاش زل میزدم و خواستمو خیلی واضح و با قدرت کلام بهش میگفتم!
زن هایی که برای همسرانشون کم کاری میکنن گاهی باید قدرت رو تو چشم های همسرشون ببین تا به خودشون بیان و زن این داستان نیاز به اینکار داشت تا به خودش بیاد !
پس نمیشه گفت کدوم بیشتر مقصر بودن .
هر دو کم کاری کردن و متاسفانه ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)