نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: داستان کوتاه قصاب و سگ باهوش

943
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17397
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    279
    تشکر شده 591 بار در 267 پست
    میزان امتیاز
    9

    داستان کوتاه قصاب و سگ باهوش



    قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.سگ هم کیسه را گرفت و رفت.قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و به دنبال سگ راه افتاد.سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید. با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد.سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت. صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره آنرا چک کرد. اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد. پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد. اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید. گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید. این کار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. این باهوش ترین سگی هست که من تا به حال دیدم.مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه.
    امضای ایشان
    ᓄ ـنابع בر پاییـטּ هر پست בرج شـבه است
    امام صادق سلام الله عليه : مَن عَيَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ
    كسى كهـ ᓄـؤـᓄـنى را براى گناهــى سرزنش كند، نـᓄـيرد تا خودش آטּ گناهـ را ᓄـرتكب شود ᓄـيزاטּ الحكـᓄـة: ح 14854
    اوجتنهــــــــــــــــــــای ــیـ ...




  2. کاربران زیر از CÆSAR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان کوتاه : قورباغه ناشنوا
    توسط سوگل1 در انجمن خارجی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 06-24-2015, 11:12 AM
  2. پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 03-02-2014, 07:31 PM
  3. داستان کوتاه : بهلول و آب انگور
    توسط Star.Sz در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-25-2014, 11:17 PM
  4. داستان کوتاه : زن با هوش
    توسط Star.Sz در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-12-2014, 08:54 PM
  5. داستان کوتاه
    توسط Star.Sz در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-12-2014, 08:51 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد