به نظر من خانه از پای بست ویران است.
دختر و پسر دوازده سال چرت و پرت میخونن تا بتونن دیپلم بگیرن که دوزار هم نمی ارزه خدایی.
بعد رقابت میکنن واسه دانشگاه. دخترا چون دغدغه سربازی و کار ندارن، بحران بلوغشون هم تا حدی سپری شده، با خیال راحت میشینن پای درس.
پسرا یا باید برن دنبال درس. یه مدرک بیخود بگیرن. بعد برن سربازی. دوسال علاف بشن. بعد تازه بیان دنبال کار بگردن.
یا بیخیال دانشگاه بشن که زودتر بتونن سربازی رو تموم کنن و برن دنبال کار.
در هرصورت شغل های خوب رو خانما تو این فاصله اشغال کردن، اون هم با نصف حقوق!
شغل های درب و داغونی هم که مونده کفاف تشکیل زندگی رو نمیده. ولی خب از هیچی بهتره.
حالا میرسن به سن ازدواج.
خانم میگه من دکتری دارم با یه شغل خوب و پر درامد.
اقا میگه من به زور فوق دیپلم گرفتم، شغل کم در امدی هم دارم که با پولش تا اخر عمر هم بدوم نمیتونم خونه یا ماشین بخرم.
خانم میگه پس میشینم تا یه پسر دکتر با درامد ماهی بالای ده میلیون بیاد منو بگیره.
سن ازدواج خانم که میره بالا. اون اقا هم هرجا میره میبینه باید لااقل پول کرایه خونه داشته باشه که بتونه زنشو ببره، ولی همونم نداره. ماشین باباشم زیر پاشه. یعنی رسما از خودش هیچی نداره.
از اونور دختره با حمایت خانواده جهیزیه مفصلی هم تهیه میکنه و منتظر سواری بر اسب سپید می مونه.
چند سال میگذره. پسره تحت تاثیر فشار کار، فشار جنسی و فشار خانواده بالاخره با وعده وعید موفق میشه یه دختری رو نامزد کنه.
حالا در عمل میبینه از پس مخارج برنمیاد. از دختره میخواد کوتاه بیاد. دختره هم قبول نمیکنه. چون از نظر مالی، تحصیلی و شغلی از شوهرش بالاتره. پس توقع داره مراسمی در شان خودش براش بگیرن. حالا اگه مراسم پرخرجی بگیرن که حالا حالاها باید قسط بدن. اگرم به یه مراسم جمع و جور راضی بشن فردا همین رو مدام میکوبن تو سر هم. چون خانم جهیزیه گرون قیمتی اورده ولی اقا حتی پول تالار رو هم نداشته!
جرو بحث ها از همین جا شروع میشه. کم کم بالا میگیره.
به خودشون که میان میبینن با یه بچه، از هم طلاق گرفتن.
این وسط ممکنه خانم به قصد تلافی مهریه ای رو که قبلا ادعا میکرد کی گرفته و کی داده رو به اجرا بذاره.
مرده هم واسه اینکه کم نیاره حضانت بچه رو نمیده به مادرش.
خلاصه گروکشی و جنگ و دعوا.
اخر سر هم با دلخوری و کدورت جدا میشن.