پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hamideh banoo
هیچ چیز ارزش اینو نداره که ارامش و سلامتیتو به خاطرش بهم بزنی
جدّا ؟؟؟ هیچ چیز ؟؟؟!!!
خب این خیلی جالبه...من حرفهای خیلی مفید و خوبی توی این تاپیک دیدم...اما این یکی کمی عجیب بود برام...بهتره بگم کمی گیج کننده هست...حالا شاید بنده اشتباه میکنم و در آخر شما عزیزان بتونید کمک کنید...
بنده خاطره ای یادم هست از مردی که خودم میشناسمش...مدتها پیش توی همین ایران...یکی از شهرهای شمالی و توی یکی از خیابونهاش داشتم قدم میزدم که صحنه و اتفاقِ خاصی رخ داد...دختر بچه ای حدودا 2 ساله بدونه اینکه کسی همراهش باشه و حواسش باشه داشت خوراکیش رو میخورد و از پیاده رو به سمت خیابون میرفت...خیابونی بسیار تنگ و باریک و ناجور همراه با وسایل نقلیه ای که خیلی بد پارک شدن و آدم به سختی میتونه دو متر اونورترش رو ببینه و حواسش به همه طرفش باشه...این دختربچه داشت تنهایی میرفت تقریبا وسط خیابون...پدر و مادره بیخیالش هم داخل مغازه ای سرشون گرم بود...که در نهایت وقتی یکی دوتا غریبه تقریبا صحنه رو دیدن و سر و صدایی کردن و دادی زدن تقریبا دیر شده بود اما بنده دیدم یه مرد که نزدیکترین فرد به اون بچه بود در نهایت با تمام سرعت گرفتش اما وقتی خواست برگرده چون خیلی دیر شده بود یه ماشین با سرعت نه چندان زیاد و در حال ترمز زدن به پشت کمر اون مرد برخورد کرد...حدودا 2 متری اونطرف تر افتاد ولی خداروشکر چون خیلی محکم بچه رو کاملا بین دستاش گرفته بود بچه سالم بود و در کمال تعجب خود اون مرد هم بلافاصله بلند شد و خواست که بره...آسیب شدیدی ندیده بود چون مرد جوان قوی هیکلی بود...و شاید اگر یه آدم لاغرتر یا نحیفتر یا مسن تر بود مشخصا چندجاش شکسته بود...نکته ی جالب این بود که تمام آدمهای غریبه ای که اونجا توی اون صحنه بودن سعی داشتن از اون شخص تشکر کنن...پدر و مادر بیخیاله اون بچه هم کمی دیر رسیدن و اونها هم میخواستن صمیمانه از اون شخص تشکر کنن اما اون مرد دیگه رفته بود...
حالا بر حسب اتفاق من اون مرد رو میشناسم و میتونم ببینمش و باهاش صحبت کنم...و در این لحظه نکته ای که برای بنده سوال هست اینه که...با توجه به جمله ی شما...پس ایشون سلامتی و آرامش خودشون رو برای هیچ و پوچ به خطر انداختن؟ بنظرتون دفعه ی بعد که اون غریبه های توی صحنه ی تصادف رو دیدم بهشون بگم شما یک مشت احمقید که از همچین آدمی تشکر کردید ؟ و خود اون شخص چی ؟ به عنوان مثال بهش بگم : بیکار بودی پریدی وسطه خیابون ؟ راحت راهتو میرفتی یا صحنه ی اکشنی که قرار بود اتفاق بیوفته رو فقط تماشا میکردی و لذت میبردی ؟ کدومش از نظر شما بهتر یا درست تر هست ؟ خودتون بگید...
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
YAshin.SAhAkiyAn
جدّا ؟؟؟ هیچ چیز ؟؟؟!!!
خب این خیلی جالبه...من حرفهای خیلی مفید و خوبی توی این تاپیک دیدم...اما این یکی کمی عجیب بود برام...بهتره بگم کمی گیج کننده هست...حالا شاید بنده اشتباه میکنم و در آخر شما عزیزان بتونید کمک کنید...
بنده خاطره ای یادم هست از مردی که خودم میشناسمش...مدتها پیش توی همین ایران...یکی از شهرهای شمالی و توی یکی از خیابونهاش داشتم قدم میزدم که صحنه و اتفاقِ خاصی رخ داد...دختر بچه ای حدودا 2 ساله بدونه اینکه کسی همراهش باشه و حواسش باشه داشت خوراکیش رو میخورد و از پیاده رو به سمت خیابون میرفت...خیابونی بسیار تنگ و باریک و ناجور همراه با وسایل نقلیه ای که خیلی بد پارک شدن و آدم به سختی میتونه دو متر اونورترش رو ببینه و حواسش به همه طرفش باشه...این دختربچه داشت تنهایی میرفت تقریبا وسط خیابون...پدر و مادره بیخیالش هم داخل مغازه ای سرشون گرم بود...که در نهایت وقتی یکی دوتا غریبه تقریبا صحنه رو دیدن و سر و صدایی کردن و دادی زدن تقریبا دیر شده بود اما بنده دیدم یه مرد که نزدیکترین فرد به اون بچه بود در نهایت با تمام سرعت گرفتش اما وقتی خواست برگرده چون خیلی دیر شده بود یه ماشین با سرعت نه چندان زیاد و در حال ترمز زدن به پشت کمر اون مرد برخورد کرد...حدودا 2 متری اونطرف تر افتاد ولی خداروشکر چون خیلی محکم بچه رو کاملا بین دستاش گرفته بود بچه سالم بود و در کمال تعجب خود اون مرد هم بلافاصله بلند شد و خواست که بره...آسیب شدیدی ندیده بود چون مرد جوان قوی هیکلی بود...و شاید اگر یه آدم لاغرتر یا نحیفتر یا مسن تر بود مشخصا چندجاش شکسته بود...نکته ی جالب این بود که تمام آدمهای غریبه ای که اونجا توی اون صحنه بودن سعی داشتن از اون شخص تشکر کنن...پدر و مادر بیخیاله اون بچه هم کمی دیر رسیدن و اونها هم میخواستن صمیمانه از اون شخص تشکر کنن اما اون مرد دیگه رفته بود...
حالا بر حسب اتفاق من اون مرد رو میشناسم و میتونم ببینمش و باهاش صحبت کنم...و در این لحظه نکته ای که برای بنده سوال هست اینه که...با توجه به جمله ی شما...پس ایشون سلامتی و آرامش خودشون رو برای هیچ و پوچ به خطر انداختن؟ بنظرتون دفعه ی بعد که اون غریبه های توی صحنه ی تصادف رو دیدم بهشون بگم شما یک مشت احمقید که از همچین آدمی تشکر کردید ؟ و خود اون شخص چی ؟ به عنوان مثال بهش بگم : بیکار بودی پریدی وسطه خیابون ؟ راحت راهتو میرفتی یا صحنه ی اکشنی که قرار بود اتفاق بیوفته رو فقط تماشا میکردی و لذت میبردی ؟ کدومش از نظر شما بهتر یا درست تر هست ؟ خودتون بگید...
منظوراینه ارامش و سلامتی باارزش ترین داراییه یه آدمن.
این منظورمن بودازجمله ای که نوشتم.
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hamideh banoo
منظوراینه ارامش و سلامتی باارزش ترین داراییه یه آدمن.
این منظورمن بودازجمله ای که نوشتم.
مطمئنا منظورتون همین بوده...پس حتما برداشت بنده اشتباه بوده...چون در اون صورت مثلا خیلی هایی که سر همین زلزله و هزاران مصداق دیگه زندیگشون رو رها کردن و رفتن برای کمک به نیازمندان داشتن اشتباه میکردن...
تشکر از شما...
__________________________________________________ _____
و برای این تاپیک هم اگه بخوام شرکت کنم و تجربه ی کوچیکیو بگم فعلا به همین بسنده میکنم : تا با تمام وجود و یقین قلبی و اطمینان و عاقلانه و منطقی از چیزی و حقیقتی مطمئن نشدید اونرو با قاطعیت به زبان نیارید...
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
عشق رو تجربه کنید
از عاشقی نترسید... حسرت انجام ندادن بسیار سخت تره از دست دادن هست
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
YAshin.SAhAkiyAn
تا با تمام وجود و یقین قلبی و اطمینان و عاقلانه و منطقی از چیزی و حقیقتی مطمئن نشدید اونرو با قاطعیت به زبان نیارید...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
siavash_en
عشق رو تجربه کنید
از عاشقی نترسید... حسرت انجام ندادن بسیار سخت تره از دست دادن هست
منم بخام تحلیل کنم این دوتا صحبت ارزشمند خیلی با هم متفاوته یکی از دوستان از شجاعت و ریسک کردن حرف میزنه و دیگری از عدم ریسک
شاید نظرشون در رابطه با دو تا موضوع متفاوت باشه ولی بازم همیشه فرد سر دو راهی اینه که براساس عقل رفتار کنه یا احساس
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
eli2
منم بخام تحلیل کنم این دوتا صحبت ارزشمند خیلی با هم متفاوته یکی از دوستان از شجاعت و ریسک کردن حرف میزنه و دیگری از عدم ریسک
شاید نظرشون در رابطه با دو تا موضوع متفاوت باشه ولی بازم همیشه فرد سر دو راهی اینه که براساس عقل رفتار کنه یا احساس
البته بنده الانم که با سقراط و ارسطو و افلاطون صحبتی کرم اون عزیزان هم هنوز نتونستن به درستی درک کنن که شما چطوری از حرف بنده چنین برداشتی داشتین و اینکه چطور اونرو به ماجرای عشق یا ترسیدن و نداشتن جسارت در بیان عاشقی و عدم ریسک ربط دادین :39: ...بنده های خدا هنوز هم هنگ هستند و بیخودی توی قبر زابرا شدن توسط من...اما در کل فکر میکنم یکم برداشتتون از صحبت من اشتباه بود...
از شوخی گذشته : در مورد حرف سیاوش عزیز و مبحث عاشقی که بنده به شدت موافقم و تاکید میکنم...100 درصد...و معتقدم پدیده ای از عشق والاتر و مهمتر توی این دنیا وجود نداره...
اما در مورد جمله ی اولیه ی خودم که به اشتباه برداشت شده بود بنده منظورم بعضی از حرفها و جملاتی هست که از روی ایمان قلبی به زبون نمیاد و صرفا حرفیه که یا مندرآوردیه یا برای همه چیز قطعیت نداره و صدق نمیکنه یا صرفا بخاطر تجربه ی اشتباه و تلخ یک نفر هست و حالا به اشتباه داره برای کلیّتی جمع بسته میشه...به عنوان مثال یکی ممکنه برگرده با جدیّت بگه : هرگز به هیچکس تو دنیا اعتماد نکنید...یا یکی بگه : هیچوقت عاشق نشید...و هزاران مثال و مصداق دیگه...خب ببینید...اینور حرفها مطمئنا درک میکنید که اون جمله و نظر داره از روی یک تجربه ی مثلا تلخ زده میشه و نمیتونه واقعا کلیّت داشته باشه...چون بالاخره هرچقدرم دنیا وضعش بد باشه اما بازم آدمهای خوب و قابل اعتماد پیدا میشن...منظور بنده هم این قبیل چیزها بود...یعنی وقتی چیزی به طور قطع کلیت نداره و در مورد همه چیز جواب نمیده اونرو با جدیت بیان نکنید...اول مطمئن بشید که حقیقت محض هست و در همه ی حالات نسخه ی درستی هست و بعد اونرو بگید...منظور بنده این بود...
و اتفاقا در مورد عشق هم بازهم اونم اصلا در تقابل و تضاد با حرفی که زدم نمیشه...یعنی بازهم زیر مجموعه ی اون میشه...به چه صورت ؟ اینکه اول مطمئن بشید احساسیکه به کسی دارید واقعا عشق هست و خالصانه و همینطور منطقی و عاقلانه و از روی سنجیدن همه ی موارد هست و بعدش اگه مثبت بود بله با جدیت اقدام کنید...نه اینکه اون احساس یه هوس باشه...یه چیزه آنی و لحظه ای نباشه...مثلا بخاطر قیافه یا ظاهر طرف یا پول و ثروت و موقعیت اجتماعی و صرفا مادیات نباشه...مطمئن بشید که یک احساس حقیقی و عمیق قلبی هست...و بعدش اقدام کنید...مشخصا تاکید میکنم اقدام کنید که هیچ...حتی براش و بخاطرش بجنگید...پس ببینید...حرفی که میزدم در نهایت برای عشق هم صدق میکنه...یعنی اول مطمئن بشید عشقه نه هوس...منتها دیگه همه چیز به آدمش و اِراده و فطرتش داره...امیدوارم که صحبتها در آخر مفید واقع بشه...سلامت و سربلند باشید.
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
YAshin.SAhAkiyAn
البته بنده الانم که با سقراط و ارسطو و افلاطون صحبتی کرم اون عزیزان هم هنوز نتونستن به درستی درک کنن که شما چطوری از حرف بنده چنین برداشتی داشتین و اینکه چطور اونرو به ماجرای عشق یا ترسیدن و نداشتن جسارت در بیان عاشقی و عدم ریسک ربط دادین :39: ...بنده های خدا هنوز هم هنگ هستند و بیخودی توی قبر زابرا شدن توسط من...اما در کل فکر میکنم یکم برداشتتون از صحبت من اشتباه بود...
از شوخی گذشته : در مورد حرف سیاوش عزیز و مبحث عاشقی که بنده به شدت موافقم و تاکید میکنم...100 درصد...و معتقدم پدیده ای از عشق والاتر و مهمتر توی این دنیا وجود نداره...
اما در مورد جمله ی اولیه ی خودم که به اشتباه برداشت شده بود بنده منظورم بعضی از حرفها و جملاتی هست که از روی ایمان قلبی به زبون نمیاد و صرفا حرفیه که یا مندرآوردیه یا برای همه چیز قطعیت نداره و صدق نمیکنه یا صرفا بخاطر تجربه ی اشتباه و تلخ یک نفر هست و حالا به اشتباه داره برای کلیّتی جمع بسته میشه...به عنوان مثال یکی ممکنه برگرده با جدیّت بگه : هرگز به هیچکس تو دنیا اعتماد نکنید...یا یکی بگه : هیچوقت عاشق نشید...و هزاران مثال و مصداق دیگه...خب ببینید...اینور حرفها مطمئنا درک میکنید که اون جمله و نظر داره از روی یک تجربه ی مثلا تلخ زده میشه و نمیتونه واقعا کلیّت داشته باشه...چون بالاخره هرچقدرم دنیا وضعش بد باشه اما بازم آدمهای خوب و قابل اعتماد پیدا میشن...منظور بنده هم این قبیل چیزها بود...یعنی وقتی چیزی به طور قطع کلیت نداره و در مورد همه چیز جواب نمیده اونرو با جدیت بیان نکنید...اول مطمئن بشید که حقیقت محض هست و در همه ی حالات نسخه ی درستی هست و بعد اونرو بگید...منظور بنده این بود...
و اتفاقا در مورد عشق هم بازهم اونم اصلا در تقابل و تضاد با حرفی که زدم نمیشه...یعنی بازهم زیر مجموعه ی اون میشه...به چه صورت ؟ اینکه اول مطمئن بشید احساسیکه به کسی دارید واقعا عشق هست و خالصانه و همینطور منطقی و عاقلانه و از روی سنجیدن همه ی موارد هست و بعدش اگه مثبت بود بله با جدیت اقدام کنید...نه اینکه اون احساس یه هوس باشه...یه چیزه آنی و لحظه ای نباشه...مثلا بخاطر قیافه یا ظاهر طرف یا پول و ثروت و موقعیت اجتماعی و صرفا مادیات نباشه...مطمئن بشید که یک احساس حقیقی و عمیق قلبی هست...و بعدش اقدام کنید...مشخصا تاکید میکنم اقدام کنید که هیچ...حتی براش و بخاطرش بجنگید...پس ببینید...حرفی که میزدم در نهایت برای عشق هم صدق میکنه...یعنی اول مطمئن بشید عشقه نه هوس...منتها دیگه همه چیز به آدمش و اِراده و فطرتش داره...امیدوارم که صحبتها در آخر مفید واقع بشه...سلامت و سربلند باشید.
البته موضوعی که عنوان کردید که اگر در مورد عشق کسی مطمن بودید عنوانش کنید . البته من خودم شخصا چه مطمن باشم چه نباشم عنوانش نمیکنم به دلیل غرور یا ترس یا به قول شما مطمن نیسم از اینکه این واقعا عشقه یا نه . که شاید دلیل اینکه خیلی هاعشقشونو ابراز نمیکنن همین مسله باشه که نمیدونن عاشق هستن یا نه.
در مورد عشق راستش یه چیزی هست به اسم واقعیت و یکی به اسم تخیلات . من فکر میکنم ما هممون در مورد عشقه بیشتر در حال خیال پردازی هسیم و با دیدن فیلما و داستان های عاشقان یه برداشت اشتباهی از عشق داریم و این موضوع به اشتباه داره به ما تلقین میشه
در حالی که شاید واقعیت یه چیز دیگه ای باشه و جرقه ای این موضوع از تاپیک آقا نیما برای من ایجاد شده که در مورد فرق عشق و ازدواج صحبت میکردن که میگفتن ما روزانه بارها و بارها عاشق میشیم پس مبادا گول بخوریم و انتتخاب اصلیمونو بر این مبنا قرار بدیم . چرا که فکر نمیکردم شاید دیدگاه اقایون به این موضوع اینگونه باشه. راستش من دنبال واقعیت هستم درسته ممکنه قبولش برام خیلی سخت باشه باید بدونم واقعا عشق وجود داره یانه.
یادمه تو دانشگاه یه خاستگار داشتم و من بنابه دلایلی ازش خوشم نیومد و سریع بهش جواب رد دادم و اما ایشون جوابی دادن گفتن همون اولم نباید بهت درخواست میدادم و مطمنم پشیمون میشی. و یه هفته بعد به دوستم درخواست داد و اونمم قبول کرد . و یا با دیدن مردایی که به راحتی میرن دنبال صیغه و یا به راحتی بعد از ازدواج اسم زن دوم میارن و یاا چشم چرونی میکنن . این داره برای من کم کم به واقعیت تبدیل میشه که عشق وجود نداره بلکه وابستکی وجود داره میشه طرفو وابسته خودت کنی اما اکر یبار کوتاهی کنی وفرض اخلاقت تغییر کنه به راحتی ممکنه از دستش بدی .( همون جمله معروف که میگه یک خط خیلی باریکی بین عشق و نفرت وجود داره.) البته به قول شما نباید زود نتیجه گیری کردو با یقین حرف زد . راستش تا صحبت شما رو شنیدم در مورد اینکه سریع باور نکنید حس کردم نتیجه گیریم درسته و البته حرف اقا سیاوش براساس تاپیک های قبلیشون که خونده بودم مخاطبشون اقایون بود .
به هرحال ممنونم ازینکه وقت گذاشتید خیلی صحبتاتون مفید و عالی بود
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
سلام
پیرو صحبت آقای یاشین و خانم الی ، عشق از دل میاد و سنجیدن از مغز میادش
عاشق شدن ریسک رو میطلبه و بقولی باید از اون چهارچوب امنی که برای خود درست کردیم بیرون بیاییم و دل رو بسپریم
به اعتقاد من عشق و منطق با هم جور در نمیان نه اینکه نخواهیم ،کلا فلسفه ش جداست
مسلما اون عشق و عواطفی که در سنین پایین تجربه می کنیم بسیار متفاوت هست، اون شور و هیجان،تب کردن، عرق کردن قبل از دیدن کسی که دوستش داریم، حتی صدای پرنده ها تغییرمیکنه ،ساعت ها مغازه ها رو چرخیدن برای اینکه یه گردنبند بخریم اسم طرف مقابل درج شده باشه یا یک پیراهن بگیریم برای دیدار بعدی بپوشیم،هرکس هم اسم اون باشه سرمون رو برگردونیم نگاه کنیم ببینیم اونه یا نه ،حتی نوع خیابان ها برای ما عوض میشه و...و..و... همه این ها رو تجربش کردم.
از اون که بگذریم باز میشه در سنین بالاتر عشق رو تجربه کرد اما احتمالا منطقی تر میشه
و باز از یه سنی بالاتر نگاه به عشق ،دوست داشتن به همراه بودن فرد مناسب در کنار ما معنای عشق رو میگیره
وقتی نوشتم عاشقی کنید منظورم سن خاصی نبود، هرکسی میتونه عاشق بشه.منظورم این بودش حتما این کار رو انجام بدهید تا یک روز حسرتش رو نخورید
عقل همیشه رشد میکنه،پول همیشه بدست میاد، اما عشق نه. خودتون رو در حسرتش نگاه ندارید.
هیچ فرقی نداره مرد یا زن، عاشق شدن فقط مختص مردان نیست.اتفاقا زن زاینده عشقه و مرد اگر میتونه عاشق یه زن بشه بخاطر اون عشقی هستش که از یک زن به اسم مادر دریافت کرده.
گر همسفر عشق شدی، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین، قلب تو دریاست
گفتی که در این راه، کو نقطه ی آغاز
گفتی که تویی تو، خود پاسخ این راز
( اردلان سرافراز )
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
siavash_en
عشق رو تجربه کنید
از عاشقی نترسید... حسرت انجام ندادن بسیار سخت تره از دست دادن هست
درود
همیشه در زندگیمان رویه افرادی "کراش" داشتیم!
این نیز عاشقی محسوب میشود؟|biggrinsmiley|
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
Aamir2121
درود
همیشه در زندگیمان رویه افرادی "کراش" داشتیم!
این نیز عاشقی محسوب میشود؟|biggrinsmiley|
درود بر شما
اگه از دلت می اومد بله میتونه باشه|rolleyessmileyanim|
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
بعضی وقتا توی زندگی
مجبوری یه تصمیماتی بگیری
که خیلی دردناکن!
حتی بخاطرشون ممکنه گریه کنی
و رنج زیادی رو متحمل بشی
اما ته ته قلبت میدونی درسته
این تصمیمات رو ازشون نگذر
اجازه بده رنج این تصمیمات روحت رو بزرگ کنه
اگه تحمل نکنی تا همیشه باید اشتباه و کج به راهت ادامه بدی
تحمل کن یه جاهایی این رنج رو
میارزه به اینکه درست زندگی کنی
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
متفکر بودن خیلی بهتراز متعصب بودنه چرا که ممکنه اشتباه کنیم در مورد عقایدمون و لزوما چیزی که ماهمیشه فکرمیکنیم درسته شاید درست نباشه.
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
بزرگترین تجربه زندگی من این بوده
که جواب بدی رو با بدی ندم .
ببخشم و بگذرم .
اگر خوبی و لطفی در حق کسی کردم
توقع خوبی از طرف مقابلم نداشته باشم .
اینجوری خیلی آرامش دارم .
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
زمانیکه میخوای سخنی یا بحثی رو مطرح کنی...باید اینرو بدونی...حتی اگر اون سخنان حجّتی نازل شده از آسمان و حقیقتی تمام و کمال و خدشه ناپذیر باشن...درست لحظه ای که تصمیم گرفتی احترام متقابل رو کنار بزاری و به دور از ادب و نزاکت حرفهات رو به زبان بیاری...*اونجا و دقیقا در همون لحظه*...جاییه که از قبل باختی و بازنده ای...صرف نظر از اینکه چه چیزی میگی و چقدر در ندانستن این موضوع پافشاری میکنی...
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
siavash_en
درود بر شما
اگه از دلت می اومد بله میتونه باشه|rolleyessmileyanim|
درود
دل که نبود جایه دیگر بود ، براستی مگر عشق آن نیست؟ این دل دکور الکیست!
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
از داشتن نظریه های عجیب نترسید. هر نظری که امروز مورد قبوله یک زمانی عجیب بوده. (بترند روسسل)
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
همیشه و هر لحظه کار کن تلاش کن سرتو سرگرم کن هدف داشته باش و مرتب به انتهای مسیر و تموم شدنش نگاه نکن چون وقتی یه ثانیه سرت بیکار میشه دوباره میری توفکر گذشته و اینده و افسردگی مرگ هدف زندگی خاطره های شیرین و دلتنگی و ...
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
« می دانم » « می دانی » « نمی دانم »
دروغ را با کلمه ی اول مخلوط می کنیم بعد با کلمه ی می دانی اورا صیغل میدهیم تا دروغ آنقدر بزرگ شود که باورش راحت و سپس با نمیدانم تمام می کنیم
در این بین دروغی گفته می شود از می دانم هایی که می دانی نمی دانم و می دانم هایی که می دانم می دانی
می دانم هایی که می دانی دروغ اند اما باورشان می کنیم
و نمی دانم هایی که نه میدانم و نه می دانی اما بازگو می کنیم
واااای خدای من
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما نتیجه پر نمیزند
نتیجه اخلاقی:
یک «دروغ» ممکن است دنیا را دور بزند و به سر جای اولش برگردد؛ ولی در همین مدت یک «حقیقت» هنوز دارد بند کفشهای خود را میبندد تا حرکت کند.»
پاسخ : بحث آزاد : بزرگترین تجربه زندگی
وقتی میخواین تصمیم مهمی بگیرین حتما تاثیرش تو زندگیه ده سال اینده تون درنظربگیرین،این باعث میشه عاقلانه ترتصمیم بگیرین