باش باید خواستگار بیاد ادم بهش فکر کن بدش مزدوج شه که ترشیده نشه نمیتونم برم خواستگاری که والا چه توقع هایی دارن از ادم.
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
سلام
منو شوهرم باهم دوست بودیم،من برای خرید یه کیف به مغازه شون رفتم از اونجایی که اون کیفه مورد نظر منو تموم کرده بودن کارت مغازه رو دادن که تماس بگیرم که اگر اون کیف تو بارشون بود بیام ببرم،بعد از چند هفته به مغازه زنگیدم و برای گرفتن کیف رفتم،اون شماره منو وقتی که زنگ زده بودم برداشته بود و همش بهم اس میدادکه باهاش دوست شم ومن جوابشو نمیدادم چون اصلا ازش خوشم نمیومد،درحدی که همون روز که ازمغازه اش اومدم بیرون به خواهرم گفتم یارو چه سرخوش بود همش میخندید،انقد پاپیچم شد تا بالاخره باهاش صحبت کردم،تازه فهمیدم چقدر آقاست و فهمیده ومنطقیه وبعد یکسال و نیم به خواستگاریم اومدن وباهم ازدواج کردیم و الانم همه دنیای من شده وبه خاطر وجودش خداروشکرمیکنم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)