نمایش نسخه قابل چاپ
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
بنده عرض کردم هر یک از دوستان اگر تمایل دارند از طریق ایمیل به صورت خصوصی تماس بگیرند رفته رفته نتایج تحقیق را در میان می گذارم
در هر صئرت جواب دادن به این سوالات نیازمند معرفی سایت هایی است که خوف مفسده در آن است فلذا بنده از جواب دادن و دلیل اوردن به صورت عمومی معذورم دوستان اگر تماس گرفتند پاسخی حاصل نشد خب در این که اینجا نتیجه را بنویسند ازادند ولی این که بخواهیم اینجا و در ملا عام پاسخ دهیم خیر
والسلام
پی نوشت :ایمیل:aliriazzy@yahoo.com
سلام . اگه شما فقط در خونه زنانه پوش هستین بنظرم دنبال درمان نباشید . گرایش خودتون رو دوست داشته باشید و باهاش راحت باشین . اما اگه در خارج از منزل هم میخواین زنانه پوش باشین و براتون سخته برخورد جامعه ، اونوقت به فکر درمان یا تغییر جنسیت باشید
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط hatorihanzo
شما خانم هستین؟!من بیرون نمیخوام زنانه بپوشم....فقط گهگاهی تعدادی از لباسهای زیر زنانه میپوشم اونم زیر لباس عادی خودم که کسی نبینه.....تو خونه هم کامل زنانه میپوشم.....خودم که نمیدونم زندگیم به کجا داره میره و چی به سر اینده و زندگیم میخواد بیاد.....واقعا خودمم موندم چیکار کنم....
از طرفی دلمم خیلی میخواد ازدواج کنم ولی ولی ولی........!!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
شما چند تا مقاله علمی خوانده اید که این طور نظر می دهید.امثال شما باعث انحراف های خطرناک می شوند.خیلی عذر می خواهم مقدار مستنداتی که بنده فقط برای حرفم دارم (با تغییر کیفیت به 360p)نزدیک به 25 گیگا بایت است بیش از 400 ساعت فیلم شما چقدر مطالعه داشتی که این طور نظر می دهید اقا اگر می خواهید ادای روشنفکری در بیاورید خب بروید زیر فیلم دختر دانمارکی و کارول قس علی هذا اظهار فضل کنید چهارتا مقاله و سایت اینترنتی که دلیل نمی شود (این را بخاطر این گفتم که می دانم درجواب 3،4 تا سایت اینترنتی خط گرفته را لینک می دهید که بگوئید مثلا خیلی خوانده ام) دیگر هم با نظرات بی ارزش تان باعث انحراف دیگری نشوید.نقل قول:
سلام . اگه شما فقط در خونه زنانه پوش هستین بنظرم دنبال درمان نباشید . گرایش خودتون رو دوست داشته باشید و باهاش راحت باشین . اما اگه در خارج از منزل هم میخواین زنانه پوش باشین و براتون سخته برخورد جامعه ، اونوقت به فکر درمان یا تغییر جنسیت باشید
ضمنا کاربر ملوس بنده باز هم به شما پیشنهاد می دهم درخواست التماس می کنم به صورت خصوصی تماس بگیرید بنده با 2 صفحه خاص را در اینترنت به شما نشان دهم تا باور کنید که برای درمان به یک مشاور متخصص نه صرفا عوامی زود باور احتیاج دارید
والسلام
پی نوشت :ایمیل:aliriazzy@yahoo.com
هیچی نشد.....قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.....من بیچاره حیران نمیدونم چیکار کنم..... !!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط asdfg
این بنده خدا که چیزی نگفت.....منظورش این بود اگه دوجنسه ای تغیسر جنسیت بده و اگر هم نیستی با این حست راحت باش.....نقل قول:
نوشته اصلی توسط B.R
هنوز دلیلی برای به وجود امدن ترنس وستیت شدن پیدا نشده که بخوان درمانی واسش پیدا کنن.......
کسی که دوجنسه یا همون ترنس سکشوال باشه روانشناس ها راحت میتونن تشخیصش بدن......اگه کسی هم بخواد ادای ترنس سکشوال بودن رو در بیاره و تغییر جنسیت بده راحت تشخیص میدن که ترنس نیس و چه بسا پزشک قانونی به عنوان خلاف کردن و سوء استفاده میتونن بازداشتش بکنن......پس یوقت به سر کسی نزنه که بخواد بره ادای ترنس بودن رو در بیاره و تغییر جنسیت بده......
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
این که ایشان چه گفت خود می داند و خدا
دوما بنده برای بار آخر می گویم اگر واقعا مشاره می خواهید خب به صورت خصوصی با بنده ارتباط برقرار کنید اگر هم که نه از کاری که در خلوت خود می کنید لذت می برید این بحث های خاله زنکی را ادامه دهید تا به...... برسید
والسلام
پی نوشت :ایمیل:aliriazzy@yahoo.com
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط B.R
من بارها گفتم از وضعیتی که دارم راضی نیستم.....اگه راضی بودم که نمی اومدم اینجا نظر خانمها راجب این مسئله رو بدونم یا از روانشناس ها کمک بگیرم!!!!.....ولی درک وضعیت من و امثال من واسه افراد عادی اصلا امکانپذیر نیس!!!!...چون واقعا مسئله ای پیچیده ایه....خودتون فکر میکنید چند درصد افرادی مث من برن پیش روانپزشک یا متخصص بالینی مشکلشون رو مطرح کنن؟؟؟؟!!!....اکثرشون با همین وضعیت حتی ازدواجم میکنن و خیلیاشون نمیذارن همسرشون بفهمه!!!!....مطمئنم همشون با دلی پر از اه و ناله پیش خودشون خودخوری میکنن که چرا اینجورین!!!....بگذریم....گفتن این حرفا دردی رو دوا نمیکنه....اینارو گفتم بدونید خود علم روانپزشکی هم گفته که این مسئله،،مسئله پیچیده ایه!!!...پس من و امثال من اگه درخلوت خودم و در دنیای خودم از اینکه این کارو انجام میدم لذت میبرم و به ارامش میرسم از طرفی هم دارم تاوانشو پس میدم.....وقتی اینکارو میکنم به ارامش نسبی روحی میرسم از طرفی هزار فکر و احساس بد میاد سراغم که چرا باید من اینجوری باشم؟؟زندگی من چی میشه؟؟!!...هدف من چیه؟؟؟و هزار چرای دیگه که واسه هیچکدامشون جوابی وجود نداره!!!...بدترین حسش اینه که نمیتونی ازدواج کنی....بعضی وقتها خس میکنی لعن شده ای و یه سر جهنمی!!!...از طرف دیگه اشکهای دل شکسته و پر از درد از چشمات سر ازیر میشه....حتی تا جایی برسی که بگی این دیگه چه زندگی مزخرفیه، به خدا بگی تمومش کن این زندگی رو و ارزوی مرگ بکنی!!!!!.....ولی من خودم میدونم با این وضعیت راه به جایی نمیبرم و بالاخره تا کی؟؟؟؟!!!...
شما خواستین من بهتون ایمیل بزنم و در ارتباط باشیم......باشه تو اولین فرصت بهتون ایمیل میزنم.....من نمیدونم شما روانشناس هستین یا به عنوان کسی که راجب این مسئله تحقیق کرده تجربیات زیادی دارین،در هر صورت اینو بدونین شرایط من خاصه و لطفا همه جوانب رو در نظر داشته باشید....نقل قول:
نوشته اصلی توسط B.R
در پناه خق
بسم الله الرحمن الرحیمبا سلام
در پاسخ به
عرض کنم که اگر واقعا مشاوره می خواهید بنده منتظرم از لحظه ای که این دو پست را گذاشته اید تقریبا هر ساعت نشانی ایمیل خود را چک می کنم . بدرستیکه شما به بینش مناسب از وضعیت خود با اعتراف به این که درک وضعیت برای افراد عادی ممکن نیست رسیده اید بنده هم برای همین اینجا هستم تا از این جانب به شما کمک کنم مطمئن باشید که در پایان این مشاوره خصوصی مسیر زندگی شما عوض خواهد شد.و تصمیم قطعی خود را برای چگونه برخورد با این موضوع خواهید گرفتنقل قول:
نوشته اصلی توسط ملوس
والسلام
پی نوشت :ایمیل:aliriazzy@yahoo.com
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط B.R
اول اینو بگم که گفتم اولین فرصت ایمیل میزنم و دقیقا معلوم نیس کی بشه.....ولی به زودی اینکارو میکنم شاید در عرض چند ماه اینده بشه.....الان ذهنم بخاطر پیش اومدن یه سری مشکلات خانوادگی و از طرفی دیگه بخاطر امید نداشتن به ازدواج درگیر و داغونه......
مطمئنم هرکی وضعیت منو بفهمه میگه این کثافت کاریا چیه میکنی؟؟؟!!تو مردی این مسخره بازیا چیه در اوردی؟؟؟؟!!!و هزار حرف از این دست......فکر میکنن خودم انتخاب کردم اینجور باشم و یا دوست دارم اینجور باشم و اینجور ادامه بدم.......ولی نمیدونن که اوضاع پیچیده تر از این حرفاست......فقط امیدوارم هرکس پست های منو میخونه اینو بدونه و درک کنه که همه مثل هم افریده نشدن و همه هم مثل هم مشکل ندارن.....هیچ کس به انتخاب خودش واسه خودش مشکل درست نمیکنه بذار سر راه خودش و بگه زندگی و سرنوشت من همینه.....دنیای جسم و روح باهم متفاوت ولی وابسته به هم هستن و هر کدام گستردگی خودشون رو دارن.....امیدوارم تونسته باشم حداقل منظور خودمو برسونم.....
خدایا دوستت دارم......شکر و سپاس بخاطر همه نعمتهایی که بهم دادی و شکر و سپاس بخاطر نعمتهایی که بهم ندادی.....چون کار خدا بی حکمت نیس
سلام.
زنپوش یعنی کسی که لباس زنونه میپوشه.حالا هر لباسی.به دو دسته تقسیم میشن.اونایی که فتیش دارن یا اونایی که با پوشیدن لباس زنونه اروم میشه.این دوتا خیلی متفاوته.کسی رو قضاوت نکنیم.|wacsmiley||wacsmiley|
اونایی که فتیش دارن و بیشتر به فتیش پا معروف هست از کودکی همینجور هستن و قضیشون با زنانه پوشی فرق میکنه.....افراد فتیش، هوس غیرعادی نسبت به پا دارن و کلا گرایش شدید به بوسیدن و لمس کردن پا دارن و ترجیحا وقتی پای مفعول جوراب پوشیده باشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
زنانه پوشی علاقه به پوشیدن همه لباس زنانه هست و کلا مربوط به فتیش نیس....
اره خب.فرق میکنه.ولی زنپوشی ی اختلال نیست به نظر من.ی علاقه است که بعضیا دارن دیگه
من متاهلم.پسرم.بیست و هفت سالمه.زنونه پوشم.به همسرمم این موضوع رو گفتم کلی هم استقبال کرد.الان بعضی وقتا خودش برام لباس میگیره و میده بپوشم.ولی فقط تو خونه|heart|
خوش بحالت.....کاش منم همچین همسرای داشتم.....نقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
خب شما از چه وقت زنانه پوش بودی؟؟منظورم از چه سنی؟؟.....و اینکه قبل ازدواج به همسرت موضوع رو گفتی یا بعد ازدواج؟؟؟.....
من از وقتی یادم میاد زنونه پوش بودم.تو جلسه دوم یا سوم آشنایی به همسرم گفتم.خیلی هم استقبال کرد و خوشش اومد.ولی گفت فقط تو خونه و پیش خودش.منم بیشتر از این نمیخواستم.ولی قابل ذکر هست که تو همه شرایط زندگی کاری میکنم که حس کنه ی مرد کنارش هست.و انجام اینکار(زنونه پوشی) بیشتر شبیه ی تفریح و تفنن میمونه براش تا ی حرکت جدی و روتین.|grlim|
چندتا سوال داشتم......زنانه پوشی شما وابسته به میل جنسیه؟یعنی مثلا وقتی زنانه پوشی میکنید باهمسرتون هم نزدیکی میکنید؟یا فقط عادی میپوشی و مایل نیستی موقع زنانه پوشی نزدیکی داشته باشی؟سوال اخرمم اینه که اگه بخوایین بذاریش کنار واستون راحته یا سخته؟و ایا بخاطر عوامل محیطی گرایش به زنانه پوشی داشتین یا مادر زادی همینجور بودین؟.....ممنون میشم جواب بدیننقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
من فکر کنم مادرزادی زنانه پوش بودم.البته این نسبت به جنسیتم عادی نیست.میل جنسیم رو افزایش میده.نزدیکی هم میکنم.ولی شاید در هفته دو روز زنونه میپوشم.هر زنی نیاز به یک مرد داره نه یک زن دیگه.شما اگر بخوای این موضوع رو به همسرت بگی اول باید مردونگیتو بهش اثبات کنی و دوم اینکه زنپوشی برات مثل ی علاقه ی حاشیه ای و تفننی هست.هیچ زنی از یک مرد صرفا زنونه پوش خوشش نمیاد.که شما بخوای هفت روز هفته و بیست چهارساعته زنونه بپوشی.گاهی وقتی واسه تفنن.
پس مثل هم هستیم.....این حس وابسته به میل جنسیه......وقتی ارضا بشی حس زنونه پوشی فروکش میکنه......منم خودم با وجود اینکه شرایط جوری هست که اکثر اوقات تو خوته تنها میشم ولی زنونه نمیپوشم......فقط یکی دو روز در هفته.....از لحاظ مردونگی هم مثل همه پسرا هستم و مشکلی ندارم......نقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
تا حالا پیش روانپزشک بالینی واسه درمان رفتی؟....کلا حس میکنی میتونی بذاریش کنار یا نمیتونی؟.....ایا قبل ازدواج واست مهم بود که اینطوری(زنونه پوش)هستی؟منظورم اینه که مثل منکه الان تنها عاملی که باعث شده ازدواج نکنم همین موضوع(زنونه پوشی)بوده....ایا شماهم همینطور بودین؟......
من سوال های دیگه هم دارم اگه گهگاهی سربزنید و جواب بدین ممنون میشم......چون مثل هم هستیم
ببین دوست من.ازدواج چیزی نیست که بخوای بخاطر زنپوشی ولش کنی.پیش روانپزشک نرفتم.اول خودتو به زنت ثابت کن که مردی بعدش درباره علایقت حرف بزن.من وقتی تو خونه تنها بودم تقریبا همیشه میپوشیدم.ولی الان با همسرم به توافق رسیدیم دو روز در هفته و وقتایی که خودش از من بخواد.زنها منطقی هستن.باهاشون صحبت کن.مشکلی پیش نمیاد.
فقط چیزی که درباره تو منو نگران میکنه اینه که دیدم ی جا نوشته بودی دوست داری حامله بشی.البته اگر اشتباه نکنم.این نشون میده حس زنونگیت خیلی زیاده.به نظر من شما حتما باید بری پیش ی روانشناس بالینی یا ************ تراپیست.چون من خودم حس زنپوشیم در حد ی ارضا جنسی و لذت گذرا خلاصه میشه.ولی اینجوری که از تو بر میاد خیلی قوی تر از این حرفاست.
به هرحال هر مشکلی راه حلی داره.توکل کن بخدا و دنبال حل مشکلت باش..
برات آرزوی موفقیت دارم...
بله من خانوم هستم . بنظرم زنونه پوش بودن شما در خانه هیچ ایرادی نداره . شما سعی کن از نظر کاری خودتو قوی کنی که فردا خواستی بری خاستگاری از همه لحاظ تایید بشی . بعد که همه صحبتاتون در خاستگاری اوکی شد و دیدین طرفتون مدرن هست طرز تفکرش ، آخرین مطلب قضیه زنانه پوش بودنتونو مطرح کنین .نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملوس
اگرگفتم دوست دارم حامله بشم فقط گهگاهی اینجوریم.....اونم بخاطر اینه که خیلی زن و دختر دوست هستم.....کلا واسه خانمها خیلب ارزش قائلم......واسه مادر و مادران خیلی ارزش قائلم.....بهرحال اون حس حاملکی گذرا هست و همیشگی نیس......به اون حرفم اعتنا نکن.....منم زنپوشیم وابسته به میل جنسیه و وقتی ارضا بشم میلی به زنپوشی ندارم......مثلا الان که کلا میل و توان جنسیم کم شده زنپوشیمم کم شده و تقریبا هر یکی دو هفته یا حتی سه هفته شده......ولی مثلا ده سال پیش یادمه خیلی شدید بود و لذت زیادی داشتم.....نقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
ولی حرفتون رو خوب قبول دارم.اره واقعا خانمها خیلی درک بالایی دارن و کلا مهربونن.....همیشه از مهربون بودن،احساسی و درک بالای خانمها خوشم اومده.....پس یعنی واقعا میتونم ازدواج کنم؟؟؟؟؟!!!!......
خودمم فکر میکنم تنها راه همینه که شما میفرمایید......ولی از یه مشاور دینی و اسلامی پرسیدم که زنونه پوش هستم ایا گناه کارم و ایا ازدواج کنم یا نه؟؟؟بهم گفتن با این شرایط ازدواج نکنی بهتره......نمیدونم واقعا چیکار کنم......ولی میرم خاستگاری و به دخترخانم میگم که دلیل اینکه تا حالا ازدواج نکردم بخاطر این موضوع(زنونه پوش)بودن بوده و در واقع بخاطر مصلحت ازدواج نکردم......بهش میگم تا حالا فکرکردم بهتره ازدواج نکنم ولی دیدم نمیشه و باید اقدام کنم........نقل قول:
نوشته اصلی توسط hatorihanzo
از راهنمایی شما هم ممنونم
خواهش میکنم . اگه به ازدواج علاقه مندی حتما در جستجوی نیمه گمشده ات که تو رو همونطور که هستی بپذیره باش. مطمعن باش پیدا میشه. هیچ چی غیر ممکن نیس . موفق باشی |smilingsmiley|نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملوس
مرسی.....اره من خیلی دوست دارم ازدواج کنم و عشق و علاقه قلبیمو پای اون دخترخانمی که بهش علاقه مند باشم بذارم.....واسم دعا کنید......شما ظاهرا خیلی با فهم و درک و در عین حال مهربونید.....خوش بحال همسرتون......دل رو میزنم به دریا با توکل بر خدا واسه ازدواج اقدام میکنم......خدایا بی نهایت شکرتنقل قول:
نوشته اصلی توسط hatorihanzo
خب پس توکل کن به. خدا.برو خواستگاری و بعدش از اشنایی به خانوممت بگو. به زنپوشی علاقه داری.خانم من که استقبال کرد.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملوس
خانوم منم دقیقا حرف شماررو ببه من زد.البته بگذریم که در مقابل چی از من خواست.نقل قول:
نوشته اصلی توسط hatorihanzo
الان. خودش کلی لباس زنونه فقط. خاص من خریده برام
خوش بحالت که اینجور همسری نصیبت شده......حالا در مقابل مگه همسرت چی ازت خواست؟؟؟؟!!...بگو دیگه؟؟....اینجا که کسی نیس.....یه سوال؟قبل ازدواج باهم دوست بودین یا معمولی خاستگاری رفتی؟......لطفا بگو همسرت در مقابل چی خواست...؟؟؟کنجکاو شدم بدونم.....نقل قول:
نوشته اصلی توسط khalil.z.p
کجایید؟؟؟؟!!چرا پیام نمیدین؟!!!!
سلام
خیلی وقته زنونه پوشم مخصوصا جورابشلواری مشکی. طوریکه هرچندوقت یه بار یکی میخرم. وقتی تو تنهایی میپوشم حس میکنم زن هستم و کلا تو اون فاز می مونم. نمیدونم چیکار کنم تا این کار و نکنم و کنترل کنم خودمو
سلام......از کودکی اینجوری بودی یا از یه مقطعی که بزرگتر شدی اینجور شدی؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط زنپوش
سلام منم مردی هستم که تا حدی این مشکل رو یعنی علاقه به پوشیدن لباس زنونه و احساس هویت زنونه رو در خلوتم از بچگی داشته ام .
همیشه تو فکرای بچگیم دوست داشتم بزرگ شدم یه فروشگاه متنوع لباسای زنونه بزنم و شبا موقع تعطیلی فروشگاه همونجا بمونم و ..... . البته اگه اینجوری می شد فکر کنم بیشتر وقتا فروشگاه رو تعطیل می کردم.|tonguesmiley|
......................
شما از دوره نوجوانی این مشکل درون شما به وجود اومده....از ازمام تولد اینجوری نبودی....شما شرایط خاصی داشتی که اینجوری شدی....ولی مبدل پوش های مادرزادی قضیشون فرق داره.....راستی شما ازدواج کردین؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط simajoon
منظورت از مادرزاد چیه؟
آره اینطوری زیادننقل قول:
نوشته اصلی توسط asdfg
یعنی به نظرتون منم ازدواج کنم میتونم ترک کنم؟!!اخه من مبدل پوشیموابسته به میل جنسیه.....یعنی اگر میل جنسیم ارضا بشه میلی به زنانه پوشی ندارم،ولی وقتی میل جنسی دارم گرایش به زنانه پوشی هم دارم.....خودم حس میکنم ازدواج کنم و در کنار همسرم از لحاظ میل جتسی ارضا بشم و سرمم به کار گرم بشه گرایشم کم کم فروکش میکنه و شاید هم کامل بذارمش کنار.....یا باید اقدام دیگه قبل ازدواج بکنم؟؟موندم چیکارکنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط simajoon
حدودا 10ساله ک ه ب ودم قدو ق امتم ه م س اي ز م ادر و دوت ا خ واه ر ب زرگ م ش د ه ب ود .
م ادرم خ ي اط زن ون ه ب ود و ب را خ و د ش و همه خواهرام خ ي ل ي با وس واس خياطي مي کرد و براي دوخت هر لباس هم بار هاو بارها بايد لباس رو پرو مي کرد. اما از دوختن لباس پسرونه و مردونه و کلا مردها ! بیزار بود. یه وقتایی حس می کردم که بین من هم به عنوان یک مرد آینده ! و خواهرام از لحاظ عاطفی خیلی فرق می ذاره.
خ واهرام بس که لباس و بلوز و مانتو و دامن و مقنعه و چادر و... آماده و نيمه آماده پرو کرده بودند خسته شده بودندو مامانم هي بايد ناز اونارو مي کشيد براي اينکار.
اون روزعصرموقع خياطي که خواهرام نبودن ، به هربهانه اي نزديک مامانم پلکيدم و چرخیدم .
نقشه اي داشتم.
دوخت پيراهن بنفش رنگ و براق با گلهای ریز رنگارنگ قشنگي که برا خواهرم دوخته بود تقريبا تموم شده بود و مي خواست ببينه تو تن چطورشده.
چندبار هي جلوش اين ور و اونور آروم آروم راه رفتم .....تا يه ایده ای به ذهن مامانم برسونم!.
چندبار رفتم جلوش و گفتم امروز چی دوختي مامان ? حتما خيلي خوب شده.
...نقطه ضعفش رو خوب می دونستم.
با بي حوصلگي و خستگي گفت آره.
ولي هنوز توي تن پرو نشده بود تا رضايت ته قلبش بشينه.
گفتم مطمئنم خیلی قشنگ شده! و با این حرفم هی اون رو بیشتر تحریک می کردم که نتیجه چندساعت کار مداومش رو زودتر ببینه و زودتر پرونده اونم ببنده!
و....
بلاخره يهو همون ایده ای که منتظرش بودم به ذهن مامان رسيد !!!!
....گفت بيا جلوم وايسا ببينم لباس خواهرت قدش چطوره. با انرژي رفتم جلوش . پيرهن رو ازجلو و از پشت روی بدنم نگه داشت و بعدم بلاخره حرفي که تو دلم هميشه منتظر شنيدنش بودم رو زد.
راستش يادم نيست دقيقا چي گفت فقط در حالي که از هيجان آب دهنم خشک شده بود و صداي قلبم رو فقط ميشنيدم خودم رو ديدم جلوي آينه تمام قد که اون پيرهن قشنگه رو پوشيده بودم. واي.....درخشش گلاي رنگارنگ و قشنگش توي زمينه بنفش براق داشت هوش از سرم مي برد.https://forum.moshaver.co/attachment...145991490a.jpg
یهو با صداي مادر به خودم اومدم که سوزن نخ به دست مي گفت بهت مي گم بچرخ ديگه.
نصف دور که چرخيدم دامن لباسم باز شد وحس باورنکردنی ای بهم دست داد.
.....ادامه دارد
خب بقیشم تعریف کن دیگه.....مننظریمنقل قول:
نوشته اصلی توسط simajoon
شاید دنبال مهر و محبت یک زن هست. یعنی مادر یا خواهری که قبلا تو ناراحتیاش همدمش بوده ولی الان دیگه مثل قبل تحت حمایتش نیست از مهرو محبتشون بی نصیب شده. و با پوشیدن لباس زنانه خودشو تسکین میده
.....
...قبلا هم من لباس زنونه پوشیده بودم ولی یواشکی و دزدکی و خیلی کوتاه...
ولی حالاداشتم پیش یه نفردیگه این کارو می کردم اونم با آرامش و بدون استرس از نگاه و تمسخر دیگران.
.مامان راضی به نظر می رسید و گفت خیل خب .نمي دونم داشت چيکار مي کرد روی پایین دامن لباس....من به آينه زل زده بودم
... و اون غرق کار خودش بود.
نمي دونم چنددقيقه طول کشيد و کي لباسو درآورده بودم که اين بار مامان صدام زد و گفت ببخش عزیزم میشه یه بار دیگه این لباس بپوشی؟
دل توی دلم نبود.....سريع جلوش آماده پوشيدن اون پيراهن زيبا شدم.
حس عجيبي قبلا فقط توي تنهايي خودم بارها يواشکي تجربه کرده بودم رو اين بار خيلي پررنگ ترو لطيف تر توي تمام رگ های بدنم داشتم.
يک لرزش خفيف ولي شيرين از شونه هام شروع شده بود و داشت به نوک انگشتام مي رسيد.
سعي مي کردم وزن لباسو روي تنم خوب حس کنم و حتی جنس ظریف پارچه شو به خاطر بسپرم.
بعد چند لحظه مامان که سعي مي کرد با تشکر و معذرت خواهي کمک بزرگي که بهش شده رو جبران کنه بهم گفت : "می تونی لباس رو در بياری "و منم سعي مي کردم با بي تفاوتي وانمود کنم که اينکارو فقط برای کمک به اون انجام دادم....
ولي قلبم داشت تند تند مي زد ....
سريع رفتم توي اتاقم و روی تختم دراز کشیدم تا ضربان قلبم رو کنترل کنم ،تازه صورتم داغ شده بود...
ولي اون روز تا شب توي قلبم يه احساس فشار مي کردم و خيلي کم حرف شده بودم . شبم تا نصفه شب داشتم وزن لباس روي تن و شونه هام احساس مي کردم و بي خواب شده بودم....
[IMG][HTML
]http://forum.moshaver.co/attachment....7&d=1537090873[/HTML]
چیزی که بیشتر از اون هیجان زده یا بهتر بگم دیوونم می کرد فکر کردن به این بود که آیا یه بار دیگم میشه یه لباس زنونه رو اینجوری بپوشم؟....
عصرها خواهرام مدرسه بودن و فقط من توي خونه بودم .خوشبختانه مامانم هم عصرها خياطي مي کردو وقتي هم شروع مي کرد تا لباسو تموم نکنه از جاش پا نميشد حتي تا نصف شب.
...
این بار نوبت یه دامن مشکی مجلسی خاص بود که سایزش حساس بود .طبق اندازه گیری های مامان و مقایسات مختلف کارشناسی ، سایزهای من با خواهرم دقیقا یکی بود.
وقبل از پوشیدن دامن بایستی می رفتم توی اتاق خودم شلوارمو در می آوردم و همونجا دامنو می پوشیدم میومدم توی اتاق خیاطی. این قسمتش یعنی برگشتن به اتاق خیاطی با اون دامن زیبا برام خیلی رویایی بود.
... پروژه بعدی يه ست بلوز و دامن سفيد براق بود باکمی خطوط پيچ در پيچ به رنگ يشمي کم حال ودکمه هایی به همون رنگ یشمی که خيلي هم دوختش زمان برد و واقعا تانصف شب طول کشيد و بازم چون خواهرم حال و حوصله پرو لباس نداشت فقط يکي دوبار اونم آخراي کار لباسشو پوشيد و اونقدم غرزد که مامان ترجيح داد کلا با کمک من کارشو تموم کنه!
اول از بلوز شروع کرده بود و منم که همون دور و برا دم دستش بودم!آستین های لباس بلندبود و آزاد که مچش تنگ می شد.وکاملا سایزم بود.هردفعه که پوشیدمش بیشتر ازش خوشم میومد . کاش واقعا برای من بود!
کار بلوز که تموم شد مامان بایستی با دامن مدلشو ست می کرد به خاطر همین برای هر بار پرو دامن باید بلوزشم تنم می کردم تا در کنار هم دیده بشن.به همین خاطر مامان گفت که بلوزتنت باشه تا کار دامن هم تموم بشه!
http://forum.moshaver.co/attachment....tid=2778&stc=1
دراین لحظه بود که خواهرم وارد اتاق شد .اول که منو بلوز به تن دید کمی تعجب کرد ولی خیلی سریع موضوع رو گرفت و بخاطر این که مامانم بهش نگه بیا لباس پرو کن به خودش نیاورد .فقط گفت بیاین شام حاضره و رفت.
چندبارهی دامنم پوشیدم و هی درآوردم.ولی خیاط مشکل پسند هنوز ایرادی توی کار می دید.
مامان می گه برو شام رو بیار توی اتاق و همینجا بخور تا کارمون عقب نیفته.
منم از فرصت استفاده کردم و با بلوز جدید رفتم توی حال !!!! و خواهرام دیدنم.
خواهر کوچیکم سرش پایین بود و داشت یواش یواش می خندید ولی سه تا خواهردیگرم طبق هماهنگی احتمالی قبلی به خودشون نیاوردن.
چه حس خوبی بود این که اونام بهم چیزی نمی گفتن و راحت از جلوشون رد می شدم!
غذا رو بردم توی اتاق خیاطی مامان و شروع کردم به خوردن. درحین غذا خوردن روبروی آینه نشسته بودم و به آستین بلوز دقت می کردم که چقدر ظریف و قشنگ بود.
بلاخره دامن لباس تموم شد .دامن رو هم پوشیدم و مامانم بلاخره لبخند رضایتو زدن.واقعا بلوز ودامن ست بودن و خیلی به هم میومدن و به من!
رفتم توی حال تا مثلا آب بخورم !ولی می خواستم یه بار دیگه آزادانه با تیپ جدیدم قدم بزنم اونم پیش خواهرام!
اما همه خواهرام رفته بودن تو اتاقاشون و خوابیده بودن!http://forum.moshaver.co/attachment....tid=2886&stc=1
تازه داشتم متوجه می شدم که چرا بعضی دوستا و همکلاسیای صمیمیم بهم می گفتن که یه سری کارا و اداهام مثل دخترا می مونه!!! با اون بلوز و دامن خودمم دیدم چقدر راه رفتنم زنونه هست ! وفقط همون لباسا رو کم داشتم.
...
...
وبعدش یه مانتو مدرسه
ویه مقنعه سرمه ای رنگ که یکی دوبار بیشتر نیاز به پرو نداشت.....
یکی از رویای ترین روزام برام اون روزی بود که یه چادر سفید با گلهای زرشکی خیلی کم حال حریر مجلسی رو داشتیم! می دوختیم .اول که سرگرفتن چادر رو بلد نبودم و هی چادر از دستم ول می شد یا روی سرم سر می خورد و ... مامان هم هی توضیح می داد که " ببین بچه جون چادر رو باید اینجای سرت نگه داری ، فکر کن زیرش مثلا یه روسری تا اینجا سرته و چادر روشه " ولی برام کمی سخت بود اونجوری . ...
یهو گفتم اصلا" یه روسری هم بده سرم کنم تا این چادرم بهتر سرم وایسه . مامان با بی حوصلگی گفت برو توی گنجه یه روسری هم بردار بیار . سریع و با هیجان رفتم و از بین روسری های خوشگل یه دونه شو که با رنگ چادر حسابی ست بود گلچین کردم و آوردم.
مامان باز با تعجب از سرعت من و کمی هم بی حوصلگی همونطور که پشت میز خیاطی روی صندلیش نشسته بود گفت خوب بیا جلو اینو بندازم سرت . با دقت داشتم به کارمامان موقع سرکردن روسری به سرم دقت می کردم تا خوب یاد بگیرم!
حس عجیبی داشتم با روسری . بی نظیر بود.
و این بار خیلی دقت کردم که رضایت مامان رو از چادر سر کردنم جلب کنم . و همونطورم شد یعنی مامان گفت اوه ! با روسری و چادر یه پارچه خانوم می شی !
دیگه علاقم به پوشیدن لباسای زنونه برای مامان آشکار شده بود و نمی شد مخفیش کرد. !!!!
ابن بار بعد آموزش صحیح چادر سر گرفتن! مامان ، یه جفت کفش مشکی براق و خوشگل پاشنه بلندم برام آورد و پوشیدم و با اون هی راه می رفتم و می چرخیدم تا قد و قواره چادر مجلسی رو چک کنه. مممممممممممممممم .
وخلاصه چندین مدل مختلف لباس دیگه رو هم هی پوشیدم و هی به پوشیدن اونا بیشتر و بیشتر علاقه مند شدم.
حتی توی خیابونم که راه می رفتم دقت زیادی داشتم به روش های مختلف را ه رفتن و حرکات زنونه و مدل های مختلف مانتو و روسری و شال پوشیدن و چادر گرفتن خانم ها !
کم کم خودمم نکته هایی دستم اومده بود و موقع پرو لباسا مثلا می گفتم این طرف آستردامن لباس می کشه یا آرنجش برام تنگه یا شونش کمی گشاده یا...
و مامان هم کمی تنبل شده بود و یه سری جزئیات لباسارو توی تنم درست می کرد....
یه روز یه مدل پیرهن بلند وقشنگو پوشیده بودم که دوختشم با راهنمایی های من خیلی سریع و خوب پیش رفته بود.
مامان دوباره یه روسری خوش رنگ و سِت با اونم انداخت سرم و سریع جلوشو گره زد.بعدهم ازم خواست چند قدم راه برم جلوش!
منم هنوز سعی می کردم ظاهرم بی تفاوت و بی خیال باشه و لذتم از زنونه پوشی پیشش تابلو نشه ولی درعین حال براش کم نذاشتم!!
واقعا بهم میومد و تقریبا شبیه خواهرم شدم.
مامان خودشم تعجب کرد و منو بوسید و گفت بجای "س.."جون باید بعد از این "سیماجون" صدات کنم .
...
ادامه دارد
خب الان باز دلت میخواد مامانت مثلا موقع خیاطی بگه بیا لباس ها رو پرو کن ببینم رو تنت چطوره؟خخخخخنقل قول:
نوشته اصلی توسط simajoon
اوووووووووووووووووووووووو ووووووووه ! انقدر که نگو !
...گفتم که کم کم خودم يه مدل حرفه اي شده بودم و راجع به سايز ومدل لباسا و حتي طرح و رنگ و دکمه و ترکيب کردن رنگ ها و ... نظر مي دادم و مامان هم خيلي خوشش ميومد.و استقبال مي کرد. حتي چندين بار موقع انتخاب پارچه ومواد اوليه منو با خودش برد و با هم مي رفتيم و مدلا رو تو بازار مي ديديم و هم فکري مي کرديم! .ساعت ها توي بازار لباساي زنونه رو تماشا مي کردم و چقدر دوست داشتم اونا روهم برم پرو کنم!
...
يه روز يه مدل لباس سرهمي مجلسي خيلي شيک و اعلا که مامان براي خودش مي دوخت رو شروع کرديم. بالا تنه لباس يه زيپ بلند داشت که از پشت گردن تا کمر لباس بود و اول بايد تيکه پايين لباس رو مثل دامن مي پوشيدم و بعد آستين و بالا تنه و بعد هم زيپ پشت بسته مي شد.
https://forum.moshaver.co/
خيلي کار شده بود روي پارچه و مدل لباس و دامن لباس . خيلي قشنگ شده بود.
فایل پیوست 3167
بعد از پوشیدن دامن و موقع پوشیدن بالا تنه لباس مامان گفت صبر کن!
ولی اينجوري روم نميشه. يه لحظه چشاتو ببند! بعد که چشامو بستم همون طور که مامان گفته بود دستامو بردم جلو و يه چيزي از دور دستام رد کرد و دور کتفم بست. بعدم زيپ لباسو بست . ...
چشامو که باز کردم و خودم رو توی آینه دیدم باورم نمي شد ، جلوي اين لباس ديگه آويزون و افتاده نبود چون جلوي سينم هم بيرون زده بود . انگار س.ینه هام کاملا زنونه و برجسته شده بود و لباس کاملا و بيشتر از همه دفعات قبل فيکس تنم شده بود .
دیگه با این لباس واقعا خانوم شده بودم!
... بعدا فهميدم به اوني که زيرلباسم بسته شده بود مي گن س و ت ی ن کاپدار !
فایل پیوست 3166
فک کنم دیگه مامان خودشم داشت کم کم منو با خواهرام اشتباه می گرفت و اين بار موقع درآوردن و پوشيدن لباس ، مامان سريع يه پيراهن بلند ديگه شو که مشکي بود با گلهاي رنگارنگ مي داد تنم کنم تا با اون لباس زيری ش برهنه نمونم !
اين لباس هم بار ها و بارها نياز به پرو پيدا کرد. ولي کارش تمومي نداشت.
...
نفهميدم کي خوابم برده بود . يهو نصفه شب بيدار شدم و ديدم توي اتاق خياطي خوابم برده و مامان بلاخره برای اولین بار کارشو نيمه کاره تموم کرده و رفته اتاقش.
بلند شدم برم توی اتاقم و بخوابم يهو توي نور چراغ خواب توجهم به آينه جلب شد پيرهن بلند مشکي مامان و لباس زيریه تنم بود تازه متوجه سفتي دور سينم شدم .چه حس عجيب و قشنگي بود . توی خواب و بیداری رفتم و روسری ای که اون دفعه مامان سرم کرده بود رو برداشتم و سرم کردم و یه خورده تیپ زنونه مو توی آینه ور انداز کردم .شانس آوردم که اون شب هم پدرم مثل بیشتر وقتا رفته بود ماموریت و خونه نبود !.
..... محشر بود.... دلم مي خواست تا صبح بيدار باشم و همه جاي خونه قدم بزنم و باهاش بگردم ولي خيلي زود رسيدم به اتاقم و نفهميدم چطور توي تختم خوابم برد.
https://forum.moshaver.co/attachment...ntitled250.jpg
فردا اول وقت مامان از خواب بيدارم کرد و بدون توجه به روسری که سرم بود فورا منو برد توي اتاق خياطي براي ادامه کار ! دوباره صبحانم رو هم روسری به سر بردم توی اتاق و روبروی آینه ! خوردم.
ديگه هم با پيرهن زنونه و هم لباس زيرم! اخت شده بودم و حتی سفتی بندش دور سینم رو هم حس نمی کردم.
اون روز با آرامش خاصی با لباس زنونم مي رفتم توی حال و دستشويي يا غذا مي خوردم و .... اون روز مامان حتی انگار روسریم رو هم نمی دید و هیچی نگفت . آیا واقعا اون دوست داشت من از اول دختر به دنیا میومدم؟...
دیگه خواهرامم براشون عادي شده بود...
دوست داشتم اون روز هيچ وقت تموم نشه.
...
بعضي وقتا خودم تنها هم که بودم ويترين لباس فروشي هاي زنونه رو تماشا مي کردم و نمي تونستم به راحتي از کنارشون بگذرم.
يه روز همراه مامان داشتيم توي مغازه ها مي گشتيم رسیدیم به یه مغازه که لباس پشت ویترینش همیشه خیلی منو جلوی خودش نگه میداشت .
بلاخره دلمو به دريا زدم و بهش گفتم : "مامان اون پيرهن گل بهي بلند پشت ويترين اون مغازه رو مي بيني ؟ " مامان انگار تازه چشمش بهش افتاده بود گفت واي چقدر ظريف و ناز روش کارشده ! گفتم به نظرت سايز من مي شه؟ مامان که حواسش به لباسه بود زير لب گفت "آره دقيقا".
بعد چند ثانيه دوباره پرسيد چي گفتي؟ گفتم : مي گم اونو برام مي خري؟ مامان با تعجب گفت آخه پسر جون می خوایش چه کار؟اون لباس با ست کفش و کيف دستيش وشالشه . ميدوني چقدر قيمتشه؟گفتم خواهش مي کنم ! در عوض منم کمک مي کنم اون دستبند سرويستو که چندماهه گم شده ! پيداش کنيم! مامانم با ترديد ميگه باشه پسرجون به شرط اينکه تا يه ماه تميز نگهش داري پیش خودت ، بعدشم براي تولد خواهرت هديه بديمش به اون!
اين بهترين پيشنهادي بود که ممکن بود بشنوم. و حسابي قربون صدقش رفتم.....
مامانم پوزخندي زد و گفت واقعا که بايد" سيماجون" صدات کنم.
پايان
ببخشيد طولاني شد.
بخشي از اين داستان واقعي و بخشي هم زاييده تخيلاتم بود که بخاطر دلم نوشتم و مي دونم فقط براي کسي که هم درد باشه خوندني و جذابه نه کس ديگه اي.
فقط یه سری حرفای دلمو مکتوب کردم تا دوست خواننده من به هرحال یه خورده هم با اونا آشنا بشه و اگر یه جایی یه جوری به هر دلیل با کسی مثل من برخورد کرد بنا رو بر تحقیر یا تمسخر و... نذاره بلکه بتونه روحیات اونو کمی درک کنه.
ضمنا گفته باشم که میل به زنونه پوشی ارتباطی به همجنس بازی و این حرفا نداره و لطفا کسی از این وصله های چندش آور نزنه حتی توی ذهنش!
يه بخشايي هم به خاطر رعايت ادب این جمع حذف شد و نوشته نشد.
ادمای بدی نیستن اما بی مرامن
منظورتون کیا هس؟؟!!....کیا ادمهای بدی نیستن ولی بی مرامن؟؟!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط panatel
خرها دیگه|happysmiley|
سیما جون من ملوس هستم.....رمز عبورم یادم رفته بود مجبور شدم دوباره ثبت نام کنم و با اسم کاربری جدید وارد بشم......بهم پیام خصوصی بده.....منتظرمنقل قول:
نوشته اصلی توسط simajoon
منم یه زنونه پوش متاهلم که خانومم میدونه موضوع رو و همچنین واسم لباس زنونه تهیه میکنه
