اولین قسمت برنامه ماه عسل پنجشنبه_ و به روال هر ماه رمضان_ قبل از افطار پخش شد.
این برنامه که سالهای قبل_ بیشتر روی "بدبختی" ها و "فلاکت" مردم_ به موج سواری حرفه ای می پرداخت! امسال_اما_ بقول مجری همیشگی اش( علیخانی)_ با بزرگ تر شدن! مجری و چندین و چند پیرهن پاره کردنش_ هم_ بزرگ نشد!
چون سوزه ی" بیچاره یابی" و برجسته کردن مصیبت های مردم!آنهم مقابل دوربین رسانه ملی__امسال و اینبار جای خود را به" ترویج" خودکشی! آنهم برای اثبات عشق! از سیمای جمهوری اسلامی ایران داده بود.
میهمان برگزیده ی علیخانی در اولین قسمت ماه عسل رمضان امسال، زوج جوانی بودند که قبل ازینکه به وصال هم برسند_ مشکلات عجیب و غریبی را تجربه کرده بودند! عجیب و غریب از نه از ان جهت که مثلا داماد با مصیبت و سختی هم درس خوانده باشد و هم چند جا کارکرده باشد و عروس خانم هم...که بیشتر به یک شوخی مبتذل! برگرفته از فیلمهای هندی 30 سال پیش شبیه بود
جریان ازین قرار بود که ::
آقا داماد! قبل از ازدواج_و چون بقول خودش" حرف مرد یکی هست و نه بیشتر"! در یک صحنه و ژانر اکشن_ ملودرام_ عشقی! نامزد سابق0 و همسر اکنونش را_ برای گرفتن جواب مثبت! تهدید می کند که اگر به مخالفتش با ازدواجشان ادامه بدهد! "خودش را" از طبقه ی چندم آپارتمانشان به بیرون پرتاب می کند!
دختر خانم هم_( ضد قهرمان این ژانر) با لبخند_ در حالیکه در زاویه ای از صحنه که کسی بر ان اشرافی ندارد می گوید:" خب خودت رو بنداز پایین اگه راست می گی؟"
و در همین حال، جوان عاشق پیشه_ که نمی تواند از حرف اش و تهدید اش برگردد خودش را ( ته له پی) از بالکن طبقه ی چندم پرت می کند! و....
جالب تر اینکه، کارشناسان برنامه ی آقای علیخانی هم بجای متخصصین روانشانسی اجتماعی و بالینی!! دوستان و نزدیکان این دو قمری عاشق( سقوط کرده از طبقه ی سوم) بودند! و علیخانی درست یا غلط بودن این رفتار جنون آمیز را_ که اساسا هم مشخص نبود در حال و احوال عادی رخ داده است یا ناشی از مصرف مواد توهم زا ی موجود در دست و پای اینروزهای جوانان) از میهمانان برنامه که خود هم در اصل و اساس این ماجرا مبهوت مانده بودند می پرسید.
ترویج لمپنیسم و اعمال جنون امیز از تلویزیون ملی
علیخانی در طول برنامه با چنان اب و تابی از "اثبات عشق " آنهم باین روش جنون آمیز و عجیب و غریب سخن می گفت! که مخاطب را اصولا حتا لحظه ای به"احمقانه بودن" چنین رفتارهائی مشکوک _هم_ نمی کردغافل ازینکه پای برنامه ی دم افطار( آنهم ماه عسل) بسیاری از جوانان همین کشور نشسته اند_
چه بسیار دختران و پسران جوانی که این برنامه را دیدند و برای "رسیدن به منظور یا عشق و اهداف شان" باین روش احمقانه فکر نکردند
ترویج لمپنیسم_ و رفتارهای پرخطر آنهم در "دوران پر تلاطم" جوانی! از یک رسانه ملی؟
و این نشاندهنده ی آن است که اینروزها، علاوه بر برنامه های بی محتوای مشارکتی لبالب از دروغ و جعل عنوان و ...حتا روی برنامه های پر مخاطب هم_ فکر_ نمی شود و پشت سر ساختن چنین لاطائلاتی حتا یک فکر "نیمه سالم" هم موجود نیست.
دعوت از کسی که برای جواب مثبت گرفتن از دختر مورد علاقه اش_ از طبقهی سوم آپارتمانی با سر!! به پایین می پرد به برنامه ی ماه عسل_ و تشویق تلویحی اینگونه"عاشقی" واینگونه"عشق" کمترین ضررش برای مخاطبین جوان تلویزیون_ یک همزاد انگاری ناشیانه و خطرناک است که می تواند تبعات و اثار وحشتاناک روانی در اجتماع امروز ایران_ از خود بر جای نهد.
خرمگسنوشت:
آقا اینو شما گفتی!!
حال مال منو گوش بده__ این عیال مربوطه که بنده خدا روزه هم بود_ بعد ازین برنامه! کلی به من بخت برگشته پریده که:گ تو هم اگه منو دوستم داری_ همین الان باید ازین پنجره( واقع در طبقه ی دوازدهم برجی در آنسوی غرب تهران) با مغز!! خودتی زارتی پرت کنی پایین؟!!!
( قلی و قمر و قاسم و قربان )_ بنده زاده ها رو عرض می کنم__هم که همواره طرفدار علیا حضرت! فرمانده ی کل خونه هستن!! با لب و لوچه آویزون!دو طرف مادرشون وایسادن که! چی؟..که مامنمون راس می گه دیگه__ مگه چیش ازون خانومه که توی برنامه ماه عسل بود_ کمتره؟؟!!
خلاصه! آنچنان معرکه ای شد که بیا و ببین__ و اگر دخالت همسایه ها_ اورژانس تهران_ نیروی انتظامی محل_ اصغر آقا بغال سر کوچه!_ این پسره که انتن نصب می کنه توی بنگاه حسن خان کار می کنه و کله پز محله نبود!!!( با تشکر از همه دست اندرکاران محله ی یول آباد سفلی شهرک غرب کشور!) الان بنده برای اثبات عشق ام!! بعده سی و اندی سال زندگی مشترک! یا توی کما بودم_ یا راهی "فنای عظما"!!!
حالا این برنامه ماه عسل قبلنا خوب بود....بد آموزی نداشت اینقده...یادمه در یکی از برنامه های پارسال یه جوون موفق رو آورده بودن که.......( تصور کنید جوونه نشسته روبروی علیخانی و خیلی با انرزی مثبت اومده که بگه چجوری از فقر و بدبختی الان یه مهندس موفقه...در حالیکه لبخندی از غرور به لب داره)":
مجری در حالیکه در متن صداش آهنگی بسیار گریه اور و اشک انگیز داره پخش می شه رو به دوربین:
سلام عزیزان بنفش و ارغوانی و سبز....درین غروب ماه مبارک_ مهمون دلهای سبزتون هستیم _مثل همیشه...با سرگذشت عبرت آموز یک جوون بدبخت و مفلوک! که الان دیگه...( با اشاره به صندلی مهمان برنامه)...واسه خودش یه مهندس موفقه___ ولی نباید فراموش کنیم که این مهندس موفق امروز_ تا همین دوسال پیش مث سگ!! توی خیابونا از بی خانمانی و. بی غذائی و بی کاری ولو بود و میلرزید...مگه نه..کامبیز جون؟ (خطاب به مهمان برنامه که داره از خجالت می ره زیر صندلی!!!)
مجری: راستی کامبیز! گفتی اسمت رو عوض کردی بعد ازینکه رئیس اون شرکت معتبر شدی؟ اسم قبلیت..ممممم....چی؟ چی بود میشه واسه بینندگانمون بگی؟
جوون موفق که داره از خجالت ذوب می شه می گه:" صف....صف..صفدر!!!"
مجری: هه..می بینید بینندگان عزیز ماه عشق و عسل ...این همون صفدر کتک خور محله های پایین شهره تهرونه که امروز با این دک و پز روی صندلی میهمان ماه عسل نشسته...ای داد بی داد....
مجری: خب...نگفتی! الان خوشبختی؟
جوون موفق: آره خدا رو شکر_ خودم با سعی و تلاشی که داشتم الان صاحب سهام یک کارخونه ام و....
مجری: نه...نع...نشد دیگه—میخوام از بدبختیات بگی برای بیننده ها__ از فلاکتها_ ازینکه چجوری توی جوب آب توی بولوار کشاورز می خوابیدی....( نارحت نشی..می خوام حسابی دم افطار اشک بیننده ها رو در بیاری..هآآآ ببینم چیکار می کنی!
جوون موفق که تا بناگوش سرخ شده..من و من کنان : ..نه..خب..آخه!!..الان که..
مجری: ده هههههه بگو ازون شبائی که مث سگ!! گوشه خیابون میلرزیدی و کسی نبود حتا یه لقمه نون جلوت بندازه...بگو دیگه..بیننده ها منتظرن!
جوون موفق در حالیکه کلا لبخند غرور انگیزش محو شده و از خجالت سرخ شده با بغض می گه: آره...داشتم میلرزیدم ..زمستون بود... چند روز بود غذا نخورده بودم... یه عابر رد شد! ته مونده ساندویچش رو...
مجری: وای..که چقده بدبخت بودی!! بدبخت! بگو خجالت نکس بیچاره!...بگو مث سگ ویلون بودی خب؟ ده هههه بگو تا نزدم توی اون سر ات( و از جاش بلند می شه و با خشم می ره طرف جوون موفق و محکم با پشت دست می خوابونه توی سرش!!!
جوون موفق که رسما دیگه اشکش درومده می زنه زیر گریه....: ای خدا!!! من چقده بدبخت بودم!!! خدایا اصن چرا منو آفریدی/..
مجری که انگار به نتیجه مورد دلخواه رسیده با غرور می گه: واقعن هم!!! اونشب رو بگو که مثل بستنی یخی منجمد شدی و مامورای شهرداری از توی سطل آشغال میدون انقلاب بردنت گرمخونه ی بی خانمانها..بگو تا نزدم....
جوون موفق که دیگه از صندلی پایین اومده و کف استودیو نشسته و زار و زار گریه می کنه....و دو دستی برای بدبختیهای قبلیش توی سرش می کوبه و...
مجری با نگاهی فاتحانه به دوریبن: بله بینندگان عزیز..می بینید که این بدبخت مفلوک و بیچاره چقده زیآد بدبخته؟؟؟.... می بینید...
ببینید و نگاه کنید و گریه کنید....
آهنگ در زمینه ی ماه عسل پخش می شه:: نگران منی....نگران تو ام ...داره می ره دلم...داره می ره دلت ...
مجری: در حالیکه جوون موفق!!(قبل از ورود به برنامه) و جوون مفلوک و در حال خود کشی فعلی رو آرم می کنه...می گه: گریه کن!!! بدبخت!!! مفلوک!! بیچاره!! گریه کن! اقلا گریه کن دلت خونوک...شه!!
صدای موزیک تیتراژ با صدای هق هق جوون موفق...
نگران منی....
نگران تو ام
داره می ره دلت!!!
داره می ره دلم!!!.............مگه می شه باشی و تنها بمونم؟..محاله بتونی؟ محاله نتونم!!!! و.......