ممنون نازنین عزیزم
از قلم زیبایی که داری میشه فهمید روح لطیف و زیبایی داری.
من خودم خیلی دوست دارم طوری بشه که دخترا به قول شما از این قید و بندای ظاهری که مردم میسازن بیرون بیان و خودشون از ظاهرشون همون جور که هست راضی باشن.هیچ ادمی توی دنیا پیدا نمیشه که همه تاییدش کنن.پس بهتره برای حرف و سلیقه مردم زندگی نکنیم.
من خودم سفید و بورم ولی خیلی دختر با پوست تیره و موی تیره دیدم که به نظرم فوق العاده زیبا و جذاب هستن .به قول خیلی دوستان زیبایی شامل همه چیز میشه چه بسا ادمایی هستن که اونقدر با وجودشون بهت ارامش میدن که محو زیبایی درونشون میشید به طوری که ظاهرشونم براتون زیبا جلوه میکنه.من مردی رو که بزرگ ترین ملاکشو فقط برپایه زیبایی ظاهری گذاشته به هیچ وجه قبول ندارم چون عشق فراتر از این مسائل پیش پا افتاده هست.
عشق با این دوست داشتنای ظاهری متفاوته و چیزی که باعث پایداری عشق میشه درون ادماس که مثل ظاهر هیچ وقت تکراری نمیشه.
اشالا خوشبخت بشی و عشق را تجربه کنی.
ویرایش توسط saba95 : 04-20-2017 در ساعت 10:35 PM
همسر من خوشگله...
رنگ و با رنگ... سبز و آبی و قرمز...
پر از تصاویر زیبا...
پر از دوستی و صمیمیت...
پر از آگاهی و نجات...
همسر من... کتاب من.
.
خیلی ممنونم صبا جان
بله کاملا همینطوره
من خودم یه ضربه اعتماد به نفس کمو بگم
الن 6 ساله که ارایشگاه میرم بریا ابرو هام
همه ارایشگرها میگن تو یه قسمت هایی از ابروهات ریخته
چند بار مقاومت کردم و گفتم نه این قسمت خوب میشه . ولی برای اینکه کار خودشون بد نشه . ابروهای منو نازک میکردن
تا اینکه این مدت داشتم روی خودم کار میکردم . یک ماه و نیم اخیر
ارایشگاه نرفتم .مطمن بودم ابروهام پر میشه . برای اینککه خیلی زشت نباشه . مهمونی ها تتو موقت میکشیدم
الان ابروهای من اینقد خوب و پر و قشنگ شده که به هیچ ارایشگری اجازه نمیدم بهشون دست بزنه
حتی ارایشگر بهم معرفی کردن کلی مدرک معتبر مخصوص ابرو از خارج کشور داشت و...
خیلی قاظع گفتم نه . من همینجوری که هست دوست دارم
هربار هم جلوی اینه میرم خودم میبینم . کلی بخاطرشون ذوق دارم و حتی ارایش چشمم کمتر شده . چون واقعا الان از چشم و ابروهام راضیم . یه سادگی خاصی داره که خیلی وقته دنبالش بودم ...
همین شاید از نظر خیلیا بد باشه . اصلا شاید خیلی مردها دلشون بخاد همسرشون ابرو نازک و رنگ شده با کلی تتو و ریمل ابرو داشته باشه
ولی خب من با این ابروهای ساده و دست نخورده واقعا حس خوبی دارم .
رنگ پوست و اندازه لب هم همینطور . خیلی همکلاسی هامو دیدم . پوست تیره دارن و به زور خودشونو سفید و اصلا بهشون نمیاد . اگه پوست خودشونو واقعا دوست داشتن و اقعااااا جذاب تر میشدن
الهی برای تو هم عزیزم
لیلی
کنج محراب
بال هایش از کتاب رویید
تا به افلاک رسید .
یعنی میشه من با یکی مثه خودم مزدوج بشم
ای جانم ؛ چرا که نه عزیزم
تو دختر بسیار مهربون و عاقلی هستی و این تنها نظر من نیست٬ مطمئنم که همه اعضای سایت و اطرافیان خودت دربارت چنین نظری دارن!
دختری با چنین شخصیتی قطعا لایق مردی هم شأن خودشه و با تدبیری که در تو سراغ دارم مطمئنم که تا زمان چنین انتخابی اشتباه نمیکنی و خدا اونی که شایسته ت هست رو سر راهت قرار میده
ممنون رامونا جان...لطف داری عزیزم.
خدا کنه اینجوری باشه که تو میگی
نمیدونم اسمش خودخواهیه، خودپسندیه، یا هرچیزی دیگه ای...
ولی هرچی زمان میگذره بیشتر دوست دارم با کسی باشم که مثل خودم باشه...خانوادش، روحیاتش، اعتقاداتش، نه کمتر باشه نه بیشتر.
من آدم کاملی نیستم، مثه خیلی های دیگه...ولی ترجیح میدم با کسی باشم که مثه من دنیا رو ببینه. و حداقل اشتباهاتش رو قبول کنه و دنبال تغییر باشه.
تا حالا کسی رو پیدا نکردم
به نظر من که نه خودخواهیه نه خودپسندی ؛ آگاهیه!
همون چیزی که ازش به عنوان بلوغ عقلی عاطفی یاد میشه!
این مواردی که گفتی؛ روحیات٬ اعتقادات٬ نوع دیدگاه به زندگی٬ سطح خانواده ها از همه نظر فرهنگی اجتماعی اقتصادی و...
اینها مواردی هستن که توی ازدواج در نظر گرفتنشون الزامیه!
و این خیلی عالیه که انقد حواست جمع هست و با دقت قدم بر میداری.
اما زیادم نباید مته به خشخاش بزاری٬ چون قطعا هیچ دو نفری نیستن که کاملا مشابه هم باشن؛
مهم اینه که خصوصیات هر دو علی رغم تفاوتهایی که هست نزدیکترین فاصله رو از هم داشته باشن و دور از اخلاق و غیر منطقی هم نباشن!
با همین روش اگه پیش بری مطمئن باش پیدا میشه
به قول معروف دیر و زود داره٬ سوخت و سوز نداره
دلم اغوش میخواهد تا مست کنارش بخوابم و دستانش را بوسه باران کنم و بگویم بهترین همسر دنیاهستی اما افسوس که هیچ کس نگاهم نمی کند و من تنها تواین شهر فقط بالشت را با گریه های شبانه به اغوش می کشم و بس
همسرم همه تیکه گاه من است که اگر بیاید با تمام وجود و عاشقانه دوستش دارم و هیچگاه نمیخواهم جایش را اسمش را با کسی عوض کنم و تنهای تنها تمام روزم را با معشوقه ام همسرم زندگی میکنم دوستش دارم یا حق ....
لعنت به جهانی که غمش نصیب ما شد ....
من دوست دارم همسری عاشق با گل های رز و یاس داشته باشم
اخلاقش ایمانش مثل گل برگ های غنچه ها باشد
سبز باشد و دلش ابی رنگ اسمان ها
من دوست دارم مهربانه کنارم باشد و تمام زندگیم را نذرش میکنم وقتم حس وجودم قلبم را....................
لعنت به جهانی که غمش نصیب ما شد ....
اولین و اخرین تجربه زندگی هم باشیم
همسر من خیلی مهربونه ، با اینکه یه وقتا شبا دیر از سرکار میاد همیشه منتظرشم تا شام رو با هم بخوریم شده تا ساعت 10 ،11 شب منتظرش میمونم وقتی هم ک خسته میرسه خونه به من میگه خودم سفره شام رو میندازم تو از جات بلند نشو خسته ای ، با اینکه یکم غرور مردونه داره ولی من رو از محبت هاش بی نصیب نمیذاره همیشه سیرابم میکنه با اینکه خسته س
میدونه من آدمی نیستم که بشینم خونه و عادت به خونه ندارم یه جمعه هم ک خونه س من رو میبره تفریح تا دیروقت با اینکه صبح فرداش قراره 6 صبح بره سرکار
همیشه چیزایی ک من دوست دارم رو میخره ، میگه اینارو بخاطر تو خریدم ، همیشه کارتش رو میده به من و بهم میگه هرچی دوست داشتی بخر هر چی دیدی که خوشت اومد بخر مدیونی اگه نخری
همیشه شبا تا منو تو آغوشش نگیره خوابش نمیبره ، یه وقتا وقتی ناراحتم اینقدر سر ب سرم میزاره تا ناراحتیم برطرف بشه میگه تو نمیخندی حال من گرفته میشه
دندانم شکست
برای سنگریزه ای که در غذایم بود
دردم گرفت
نه برای دندانم
برای کم شدن سوی چشم مادرم
یکی از خصوصیات خوب همسرم اینه که خیلی تو کارای خونه کمکم میکنه خیللللللللللللللللللللللل للللی
دندانم شکست
برای سنگریزه ای که در غذایم بود
دردم گرفت
نه برای دندانم
برای کم شدن سوی چشم مادرم
سلام
بعد از یکسال دوباره اومدم اینجا بنویسم
البته این بار با شناخت یکساله
هنوزم مثه روزهای اول برام دوست داشتنی و تازه هست
هنوز با دیدنش همان شوق اولیه زنده هست
گرچه زندگی در این یکساله با کم و زیادش خاطرات زیادی داره اما هنوز برام مثه نگاه اول رنگ جدید دارد.
دیگه زیر یک سقف رفتیم
سقفی ک نه تنها باعث تکراری شدنمون نشد بلکه هرلحظه برای بودن و دیدن هم تشنه تر و مشتاق تر هسیم
صبح ها با نوازش و حرفای محبت امیز روزم را شروع میکند
با دیدنش شاکر خدا هستم
هنوزم برای شادی من با بچه بازی هام همراه میشود و موقع عصبانیتم با لبخند و شوخی برخورد میکند و نمیدانم در کدام لحظه اون موج خشنم به موج آرام تبدیل شد.
وقتی دسپختم را میخورد هر لقمه غذایش را با آرامش میخورد و نگاه محبت آمیز و کلام گرمش با تعریف از دسپختم خونی تازه در رگهایم جاری میکند.
شبها با مشکل بی خوابی من راه میاید و با شوخی و نوازش هایش مرا به خواب میبرد با اینکه چشمان نازنینش خمار خواب هستن.
موقع رانندگی هنوزم نگاه یهویی و غافلگیرانه اش مرا به وجد میاورد.
و هنوزم با وجود کمی هایی ک هست بهترین ها را برایم فراهم میکند
و هنوز هم دوست دارم هایش رنگ عاشقی دارد و حتی کمی پررنگ تر از روزهای اول.
همسرم داشتن تو زیباترین آرزویم بود ک خدا به بهترین شکل اجابت کرد.
خدایا تا ابد عشق بینمان را پایدار نگهدار.
دندانم شکست
برای سنگریزه ای که در غذایم بود
دردم گرفت
نه برای دندانم
برای کم شدن سوی چشم مادرم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)