سكانس اول:

تو چرت بود، كه تلفن زنگ زد، با بي حوصلگي گوشي را برداشت، شما؟

سلام، از بنگاه سر كوچه تماس مي گيرم، خوبي انشا ا...

سلام از ماست، بد نيستم، چه خبر؟

بنگاهي: سلامتي، گفتم مهلت اين مستاجرت داره تمام ميشه، نمي خواي بلندش كني؟

صاحب خانه: نه ، براي چي؟ آدم شريفيه، تازه يكساله اينجاست.

بنگاهي: آخه كرايه ها خيلي بالا رفته، من يك مشتري خوب برات سراغ دارم، مي توانم تا ۳۰ درصد بالاتر برات اجاره بدم.

صاحب خانه: نه بابا ؟! خانه كه نسبت به پارسال تو سرش هم خورده، چه جوري كرايه خانه بالا رفته.

بنگاهي: آقا جان تو بلندش كن من برات بالاتر اجاره مي دهم.

صاحب خانه: چي بگم آخه؟!

بنگاهي: هيچي بابا، بگو مي خواي براي پسرت زن بگيري.

صاحب خانه: پسرم؟!، اونكه تازه هفت سالشه

بنگاهي: بابا يه چيزي بهش بگو ديگه به هرحال خود داني، فعلا باي .

سكانس دوم:
تازه از سركار برگشته بود، خسته و كلافه، كه تلفن زنگ زد.

بنگاهي: الو سلام، چه طوري آقا، خوبي

مستاجر: شما

بنگاهي: من از اين بنگاه سر كوچه زنگ مي زنم

مستاجر: بفرمائيد

بنگاهي: داشتم اين قراردادها را مرتب مي كردم، قرار داد شما رو ديدم، گفتم، دو سه ماهي بيشتر ازش نمانده، برنامه شما چيه؟ مي خواهيد بشينيد يا پاشيد؟

مستاجر: والا هنوز فكري نكردم، اگه دندون گردي نكنه شايد يكسال ديگه بشينيم.

بنگاهي: فكركنم براي سال جديد ديگه خانه را به شما اجاره نده.

مستاجر: چرا آخه؟

بنگاهي: من چند روز پيش ديدمش، مي گفت مي خواهد براي پسرش آستين بالا بزنه.

مستاجر : پسرش؟ اون كه هفت، هشت سال بيشتر نداره.

بنگاهي: نمي دانم ديگه فقط مي دانم، كه بايد فكر جا باشي، از شانس خوب شما من چند تا اكازيون برات رديف كردم، فردا وقت كردي بيا تا نشانت بدم.

مستاجر: آقا لطف كردي، خدا از بزرگي كمت نكنه، فردا حتما مزاحم مي شوم.

بنگاهي: بيا آقا جون، بيا ...