سلام
دلم واسه اونی سوخت که سر آزمون امروز آپاندیسش ترکید. البته بعد آزمون متوجه شدم. خدایا کمکش کن.
اول از همه خیلی ممنون از اینکه این یه سالی روحیه دادین بهم. جبران می کنم.
امسال هم تو یه چشم به هم زدن با خوبی ها و بدی هاش تموم شد.
این یه یکی دو ماه آخر که آزمون های جامع میدادیم هر آزمون یه جور بودیم... یه آزمون من خوب میدادم بقیه بد میدادن... یه آزمون بقیه بد میدادن و من خوب میدادم... یه آزمون همه خوب میدادیم... یه آزمون همه بد میدادیم... خلاصه اینکه هممون در یه حد بودیم اما رقابت اونقدر شدید بود که عوض میشدیم... یه آزمون خوبم اونی بود که شده بودم 400 و خورده ای . آزمون بدم من هم اونی بود که شده بودم 900
و آزمون های دیگه...
کنکور هم تموم شد ... بد ندادم اما فک کنم بهتر هم میتونستم بدم ...
به هر حال خدا رو شکر ناراضی نبودم ... ولی دوست داشتم بهتر از اینا جنگنده باشم و رقابت کنم. انگار انرژیم یکم کم بود و مثل قبل نبود. الآن هم رگ های مغزم یه جوری انگار گرفتس...
سوالاش بین قلم چی و سنجش بود... عمومیاش و اختصاصیاش هر دو... دقیقا بینش... انگار طراحان قلم چی و سنجش رو با هم قاطی کرده بودن.
تاریخ ادبیاتش قسمت های ریز کتاب بود مثل کنکور ریاضی 96. ادبیات سعی کردم بلد نیستم یا شک دارم نزنم امیدوارم درست اقدام کرده باشم و سوالایی رو که زدم درست زده باشم.
دینیش مثل پارسال بود البته من پارسال خیلی دینی خونده بودم و امسال کمتر ولی به هر حال بد نزدم.
عربی و زبان هم بد نبود اما ریدینگ هر دوتاش سخت بود.
ریاضی آسون بود (مثل 95 خارج) هر چند، سوتی های محاسباتی داشتم و بعضی سوالای آسون رو نتونستم بزنم.
زیستش نسبت به پارسال سخت تر بود اما زیاد هم سخت سخت نبود. من همیشه زیست زیاد (بیشتر مواقع هر 50 سوال) میزنم و سوتی میدم غلط در میاد.
فقط امیدوارم امسال زیست رو خیلی خوب بزنم وگرنه ممکنه اتفاقات بدی بیفته.
فیزیکش واسم سخت بود و سوتی محاسباتی هم باعث میشد بعضی سوالایی که بلد بودم به جواب نرسم. فیزیک خوب نزدم در حد 50 زدم امیدوارم کمتر از این نشه. ولی اعصابم از فیزیک داغونه... تو آزمون های جامع هفتاد میزدم...
در مورد فیزیک هم مسائل ریزی طرح شد و مثل 94 داخل بود.
شیمیش بد نبود... متوسط بود واسم... نتونستم عالی بزنم... اما بد هم نزدم... امیدوارم اونایی که زدم درست باشه. نمی دونم چرا امروز رفته بودم رو فاز نزدن... شک داشتم نمی زدم. امیدوارم غلط نزده باشم یا خیلی خیلی کم زده باشم.
صندلیم جای خوبی بود... اما صبح حالم بد شد و متاسفانه استفراغ کردم (نه به خاطر استرس. استرس نداشتم. یکی دو ماهه که صبح هوای سرد تنفس کنم مثل باد کولر بعد خوردن سحر یا صبحانه سرفم می گیره همیشه و به خاطر همین امکانش هست گاهی اوقات استفراغ کنم. یه بار ماه رمضون همین اتفاق افتاد واسم و فک می کردم به خاطر اینه که روزه داشتم اینطوری شدم ولی بعد ماه رمضمون هم این سرفه ها ادامه داشت ولی میتونستم خودمو کنترل کنم که استفراغ نکنم غیر از دیروز بعد صبحانه و یه بار هم امروز که نتونستم) و گرسنه رفتم سر آزمون. البته گرسنگی مهم نبود. بنظرم الآن که فک می کنم انگار فقط فشار حاصل از حالت تهوع انرژیمو کم کرده بود. البته شکلات کوچیکی خوردم و سر آزمون هم گرسنم شد یه کیک خوردم.
کلا خوب بود. از همه نظر متوسط رو به بالا بودم فک کنم. انتظار داشتم بهتر از این باشم. منظورم اینه که سر آزمون نمی دونم چرا حس جنگندگی و حس تمرکز جنگی نداشتم. انگار آزمون واسم مهم نبود... جنگنده نبودم و با تمرکز بالا... خودم نمی دونم دلیلش چی بود که نمی تونستم جنگنده تمرکز کنم. جنگنده بشم. میخواستم بشم اما انگار انرژی نداشتم.
خدایا شکرت. امیدوارم بهترین اتفاقات واسم رقم بخوره. خدایا من همیشه ازت کمک خواستم ... همیشه ... همیشه همیشه ... تلاشم رو هم همه جوره کردم .... در آینده هم کمکم کن. واسه من هنوز چیزی تموم نشده... اگه دانشگاه خوبی قبول بشم تمومه و خیالم راحت میشه. اگه اون رتبه ای که در حد 80-90 درصد توانم بود آوردم خیالم راحت میشه (هیچوقت 100 درصد توان یا بیشتر از توان واسم اتفاقا نیفتاد... ولی میشه واسه کسی اتفاق بیفته. در این صورت میگن روز، روزه طرف بود.) واسه من فقط کنکور تموم شده.
درسته من هم دوس داشتم روز، روز من باشه اما اگه نباشه ... حداقلش اون چیزی که میخوام باشه... اون توانی که در من هست رقم بخوره... نه همش... نه صد درصدش... اما مثل خیلیا حداکثر توان...
من تو آزمونای جامعی که میدادم مینگین درصد عمومیام بالای هفتاد بود و میانگین درصد ریاضی 60 (سخت میگرفتن و کنکور راحت گرفتن) و میانگین بقیه هفتاد. البته زیست همیشه همه رو میزدم سوتی مدادم غلط میشد. اعصابم داغون میشد یه سوتی های ضایعی میدادم که...
یه سال نشستم واسه پزشکی تیپ یک... چون میدونستم در توانم هست... بخدا من اصلا ادعا نیستم... نسبت به تلاشم و نسبت به سوادم و نسبت به آزمونایی که میدم میبینم... آزمونایی که تو قلمچی میدادم اکثرا خوب بود ... بقیه هم میدونن حقم تیپ یک هست ... خدا هم میدونه ... وقتی میگم حقمه ادعا نمی کنم. منظورم اینه که تلاش کردم زحمت کشیدم آزمون دادم بهش رسیدم... و اگه همچین اتفاقی نیفته و من تیپ یک قبول نشم یعنی خیلی خیلی کار اشتباهی کردم یه سال نشستم همون پزشکی آزاد تهران بهتره از دانشگاه های تیپ دو و سه... اگه قبول نشم نامردی زندگیه... من تمام تلاشمو کردم همه جوره... اصلا اومدنم به این انجمن واسه درس بود. منظورم از حق یعنی این. نه ادعا.
وقتی همه بهم میگفتم برو پردیس برو آزاد و من نرفتم و گفتم من میتونم بیشتر از اینا بشم... توهم نزدم مرض نداشتم الکی بشینم. وقتی قلم چی آزمون میدادم مشخص شد که دارم راست میگم...
اما اگه امسال نتونم تیپ یک قبول بشم یعنی شکست... شکست بزرگ... جلو همه ضایع میشم... من از ناراحتی این اتفاق و اینکه نتونم به همه اثبات کنم کار درستی کردم یه سال نشستم،اشکم در میومد... مخصوصا شب هایی که آزمون خوب میدادم قبل خواب همش تو این فکر بودم درسته امروز آزمونو خوب دادم اما کنکور مهمه.
دوست داشتم پزشکی فردوسی مشهد قبول بشم. اگه جنگنده تر بودم سر کنکور میشد... به هر حال من تلاشمو کردم. اتفاقه دیگه...
اگه امسال تیپ یک نشه خیلی خیلی خیلی خیلی نامردیه... دیگه از اتفاق میگذره... میشه نامردی... خدا خودش میدونه. همیشه امیدم به خدا بود و همه نمازهام از خدا کمک میخواستم... واسه اینکه اثبات کنم تواناییم و تلاسمو... اثبات کنم که کار درستی کردم یه سال نشستم... امیدم به آیه "و کفی بالله وکیلا" بود و هست.