سلام من هر بار که با دوست دخترم میرم بیرون در کنارش که هستم و بغلش میکنم دچار بزرگ شدن آلت میشم نمیدونم چجوری کنترلش کنم خودم نمیخام ولی نمیتونم به درستی کنترل کنم و از این وضع در عذابم اگه میشه راهنمایی کنید ممنون
سلام من هر بار که با دوست دخترم میرم بیرون در کنارش که هستم و بغلش میکنم دچار بزرگ شدن آلت میشم نمیدونم چجوری کنترلش کنم خودم نمیخام ولی نمیتونم به درستی کنترل کنم و از این وضع در عذابم اگه میشه راهنمایی کنید ممنون
طبیعیه
دلیلشم یه چیزه
تو دوست دخترتو با شهوت بغل میکنی نه با عشق
چون اون دختر فقط واست یه دوست دختر نه کسی که باقی زندگیتو باهاش بسازی
سلام ببخشید چند سالتون ایا شرایط ازدواج و دارید ؟؟ واقعا همون دختری که میخواید ؟,
ببینید این حسی که بهتون دست میده یه چیز طبیعی و اصلا هم نمیشه جلوشو گرفت. که ما بهتون راه حل بدیم که هم اینکار و کنید هم این حس بهتون دست نده
کسی که این حس بهش دست نده نرمال نیست. ..
تنها راه حل این باهم مکان تنهایی نباشید چه بخواید چه نخواید کشش بهم پیدا میکنید و بخواید همینجوری پیش بره به خونه خالی و رابطه کامل هم میرسه
این نظر من اگر واقعا دوستش داری بهش دست نزن بغلش هم نکن فکر بعدش باش یک درصد فکر کن بهم نرسید اون موقع خیلی اسیب میبینید مخصوصا دختره
همه این حس هارو بذار بعد اینکه از نظر شرعی و قانونی مال هم شدید تجربه کن هم لذتش بیشتر هم دیگه عذاب نداری
موفق باشی
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
سلام من و دوستم هردو 20 ساله هستیم و ترم اول دانشگاهیم من رشته یه دکترای دامپزشکی و ایشون بهداشت هستن ولی تو یک دانشکده درس میخونیم و اکثر کلاسامون یکی هست و از روز اولی که ایشون رو دیدم پسندیدم و خیلی خوشم اومد ازشون و واقعا دنبال رابطه جنسی و این کار ها نیستم چون میدونم دختر تو این رابطه ضربه میخوره نه پسر و قصد ازدواج دارم ولی فک نمیکنم هنوز وقت و شرایطشو داشته باشم که بخوام همچین اقدامی بکنم
و من میدونم این حس طبیعیه ولی فک میکنم اگه دختر مورد علاقم متوجهش بشه ناراحت بشه...نمیشه بنظرتون؟البته من از تعدادی از دوستام پرسید اصلا اینجور حسی مث من نداشتن و خیلی عادی بود براشون با اینکه بعضی از دوستام اصلا ب فکر ازدواج نیستن وفقط ب فکر رابطه ان و 10 تا دوس دختر عوض کردن تا بحال
واقعا دوسش دارم و نمیتونم دستشو نگیرم یا بغلش نکنم چون واقعا بهم وابسته شدیم
دگ نمیدونم چیکار کنم
باسلام دختری 23ساله هستم حدود یک سالو نیم است باپسری در ارتباطم که 3ماه اول رابطه عاشقم بود وخواستار ازدواج بامن بود واز هر لحاظ به هم میمدیم ولی زمانی که باپدرش صحبت کرد چون مادرش فوت شده پدرش شدیدا مخالفت کرد و گفت خودم برات انتخاب میکنم اون پسر هم گفت من خانوادم تمام زندگیم هستند و بیا تمام کنیم چون ازدواجمون ممکن نیست ولی من اصرار کردم و گفتم صبر کن خدا بزرگه و اگه بخواد درستت میشن که نشد و پسر میگه میخوام زندگیت داغون نشه پس الان دیگه باید تموم کنی ولی من نمیتونم چون واقعا دوسش دارم موندم چیکار کنم چون واقعا از خودم میپرسم چرا خدامارو به هم نمیرسونه واونم فقط میگه خانوادم به هیچ وجه اجازه نمیدن
بذار یه چیزی بگم و خیالت رو راحت کنم.
اگه یه پسری واقعا یه دختری رو بخواد زمین و زمان رو به هم می دوزه تا بهش برسه. پس هرجا دیدی پسره دبه در اورده و بهونه میاره، بدون اول از همه خودش هم چندان تمایلی به اون ازدواج نداشته.
پس فکر اینکه باباش نمیذاره و تحت فشاره و... رو بریز دور. اون خودش هم دنبال بهونه بوده، حالا باباش این بهونه رو دستش داده. عزیزم متاسفانه شمام مثل صدها دختر دیگه ای که میان اینجا میگن دوست پسرم به هزار و یه دلیل میگه ازدواج مون ممکن نیست و حالا من چکار کنم، چاره ای نداری و باید قبلا فکر این روز هارو میکردی.
یه بار بطور جدی باهاش حرف بزن. اگه دیدی دنبال راه چاره س، یه کم جای امیدواری هست. ولی اگه دیدی بهونه تراشی میکنه بدون این رابطه از نظر اون تموم شده س. بیخودی خودتو درگیرش نکن و برو دنبال زندگیت.
اصلا چه معنی داره دوست دختر داشته باشی
واسه چی یه دختری که بهت محرم نیست بغل میکنی و لذت میبری؟
مگه تو دین نداری؟
مگه حرف خدا برات مهم نیست؟
شما از راه منطقی و ازدواج باید وارد بشی و با فرد مورد نظر ازدواج کنی بعدا بقول پریماه میتونی بغلش کنی و هرچقدر خواستی لذت ببری آلت هم مهم نیست چقد بزرگ بشه چون طبیعیه
سلام امیدوارم اینجا بتونم کمکی بگیرم از شما دوستان
من 20 سالمه ترم 3 هستم با یکی از هم کلاسی هام حدود 10 ماه ارتباط دارم اوائلش به خاطر شکستی که در گذشته (حدود 4 سال قبلش به خاطر کم سنی و شاید اشتباه نادرست بوده)سعی کردم از تمام دخترها دوری کنم ولی بعد از 3 ماه رابطه با ایشون بهشون علاقه پیدا کردم بعد از اینکه با ایشون مطرح کردم البته بعد از حدود 4 ماه فکر روی این موضوع تقریبا فهمیدم ایشون هم به من علاقه داره و تقریبا گذشته یکسانی داریم با این تفاوت که ایشون به فردی علاقه داشتن و از دست دادنش در یک سانحه
توی این چند ماه اخر برای ما یه سذی مشکلات پیش اومد حتی یک ماه به اسم با هم قهر بودیم ولی خب گاها به هم پیام میدادیم علاقه من انقدر بوده که موضوع وجود ایشون رو به خانوادم اطلاع دادم .قهر طولانی ما به خاطر اشتباه من و راز دار نبودنم بود اما بعد از اشتی برامون چنتا مشکل پیش اومد ولی ایشون ترسید و گفت قبلا هم سنگی جلوی پاش میفتاده یعنی خدا نمیخواد و نمیخواد اینبار توجه نکنه و مشکل بدی پیش بیاد .خواست رابطمون تموم بشه با اینکه همو خیلی دوس داریم و میدونم بذای ایشون هم سخته.حالا به نظرتون واقعا میترسه یا بهانس چون من میدونم بهانه نیس .
لطفا اگه میشه کمک کنید و اگه چیز بیشتری لازم هست بگین تا بگم
ممنونم
Sent from my LG-D335 using Tapatalk
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)