نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: ازدواج اجباری

1404
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16234
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    14
    تشکر شده 8 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    9

    Exclamation ازدواج اجباری

    سلام من یه دختر ۲۰ ساله هستم که دانشجوی رشته پزشکی هستم ار اقوام خواستگار برام اومده اما هیچکدومشون رو دوست ندارم و همیشه تو‌زندگی به این عقیده داشتم ادم باید با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه یا حداقل یکم بهش میل داشته باشه نه اقوام خودم ک هیچطوره باهاشون بک دل نیستم خانوادم منو اجبار کردن با پسر خاله برم ازمایش خون میگن این نشد میریم بزرگه بزرگه نشد همون ک هم سن خودته اصن یجوری دارن منو ندید میگیرن میخام درسمو تموم کنک بعدم با ادمی که بعدها میاد ازدواج کنم مشکل اینه اصلن نمیخام الان برم اما اونا گوش نمیدن و اجبار دارن که این کارو بکنم بدیش اینجاست من پدرم معتاده مادرم میگه غریبه سراغت نمیاد چون بابات اینجوریه اشنا بگیر که نتونه ولت کنه اما حرفشون همه غلطه و من قبول ندارم میترسم من میترسم قبول نکنم فردا دیگه کسی نیاد سراغم میترسم بخت من همینا باشن و واقعا مرد زندگیم همین باشه میترسم رد کنم با اینکه حتی ی درصد دوسش ندارم حتی بهش فکر میکنم ی زره علاقه نیست ک بگین بعدها علاقه بوجود میاد بفکر فرارم فکر خودکشی تا بلکه از دست اینا نجات پیدا کنم اگر اینجا راهی برام پیدا نشه قطعا وضع جوری دیگه خواهد بود برای منیا علی

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31142
    نوشته ها
    22
    تشکـر
    0
    تشکر شده 7 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج اجباری

    نقل قول نوشته اصلی توسط nadia86 نمایش پست ها
    سلام من یه دختر ۲۰ ساله هستم که دانشجوی رشته پزشکی هستم ار اقوام خواستگار برام اومده اما هیچکدومشون رو دوست ندارم و همیشه تو‌زندگی به این عقیده داشتم ادم باید با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه یا حداقل یکم بهش میل داشته باشه نه اقوام خودم ک هیچطوره باهاشون بک دل نیستم خانوادم منو اجبار کردن با پسر خاله برم ازمایش خون میگن این نشد میریم بزرگه بزرگه نشد همون ک هم سن خودته اصن یجوری دارن منو ندید میگیرن میخام درسمو تموم کنک بعدم با ادمی که بعدها میاد ازدواج کنم مشکل اینه اصلن نمیخام الان برم اما اونا گوش نمیدن و اجبار دارن که این کارو بکنم بدیش اینجاست من پدرم معتاده مادرم میگه غریبه سراغت نمیاد چون بابات اینجوریه اشنا بگیر که نتونه ولت کنه اما حرفشون همه غلطه و من قبول ندارم میترسم من میترسم قبول نکنم فردا دیگه کسی نیاد سراغم میترسم بخت من همینا باشن و واقعا مرد زندگیم همین باشه میترسم رد کنم با اینکه حتی ی درصد دوسش ندارم حتی بهش فکر میکنم ی زره علاقه نیست ک بگین بعدها علاقه بوجود میاد بفکر فرارم فکر خودکشی تا بلکه از دست اینا نجات پیدا کنم اگر اینجا راهی برام پیدا نشه قطعا وضع جوری دیگه خواهد بود برای منیا علی
    سلام؛ من نظر شخصی خودم رو میگم :
    اگه شما به زور بخواید ازدواج کنید ، اینطوری زندگی به کام خودتون تلخ میشه و حتی ممکنه با طرف کنار نیاید و منجر به طلاق بشه ، بیاید فاکتور و ویژگی هایی که از یک مرد به عنوان همسر خودتون انتظار دارید رو بر پیشنهاد خانواده بررسی کنید ببینید اصن با فاکتور های شما جور در میاد؟ ممکنه پسر خاله شما فرد بسیار متشخص ، با سواد ، خانواده دار و خوبی باشه که شما با ازدواج ایشون بعد ها احساس رضایت کنید اما اگه با فاکتور های شما جور در نمیاد نگران این نباشید که بختتون بسته شده و کسی خواستگاریتون نمیاد ... وقتی شما دختر خوب ، نجیب و با کمالاتی باشید فردی که شما رو بپسنده شاید خانواده شما براش ی درصد مهم باشه کسی که شما رو واقعا دوست داشته باشه با تمام مشکلات احتمالی پنجه نرم میکنه حتی تو روی خانواده خودشم وایمیسته تا به شما برسه و شما رو فقط واس خاطر خودتون میخواد نه خانواده ...
    بهتر هم هست از بزرگ تر خانوادتون ، پدربزگی ، عمویی ، دایی در این مورد صحبت کنید اون با وضعیت شما بهتر آشناس و راه درستی رو براتون معرفی میکنه

  3. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,915 بار در 982 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج اجباری

    نقل قول نوشته اصلی توسط nadia86 نمایش پست ها
    سلام من یه دختر ۲۰ ساله هستم که دانشجوی رشته پزشکی هستم ار اقوام خواستگار برام اومده اما هیچکدومشون رو دوست ندارم و همیشه تو‌زندگی به این عقیده داشتم ادم باید با کسی ازدواج کنه که دوسش داشته باشه یا حداقل یکم بهش میل داشته باشه نه اقوام خودم ک هیچطوره باهاشون بک دل نیستم خانوادم منو اجبار کردن با پسر خاله برم ازمایش خون میگن این نشد میریم بزرگه بزرگه نشد همون ک هم سن خودته اصن یجوری دارن منو ندید میگیرن میخام درسمو تموم کنک بعدم با ادمی که بعدها میاد ازدواج کنم مشکل اینه اصلن نمیخام الان برم اما اونا گوش نمیدن و اجبار دارن که این کارو بکنم بدیش اینجاست من پدرم معتاده مادرم میگه غریبه سراغت نمیاد چون بابات اینجوریه اشنا بگیر که نتونه ولت کنه اما حرفشون همه غلطه و من قبول ندارم میترسم من میترسم قبول نکنم فردا دیگه کسی نیاد سراغم میترسم بخت من همینا باشن و واقعا مرد زندگیم همین باشه میترسم رد کنم با اینکه حتی ی درصد دوسش ندارم حتی بهش فکر میکنم ی زره علاقه نیست ک بگین بعدها علاقه بوجود میاد بفکر فرارم فکر خودکشی تا بلکه از دست اینا نجات پیدا کنم اگر اینجا راهی برام پیدا نشه قطعا وضع جوری دیگه خواهد بود برای منیا علی
    سلام.

    قابل درک هست که چقدر مستأصل و آشفته ای ؛

    اما عزیزم اینکه به خاطر فرار و یا ترس از ایجاد شرایط نامساعد تصمیم به ازدواج بگیری اصلا درست نیست.

    ازدواج راه و روش خودشو داره که باید درست طی بشه تا سرانجام اون آرامشی رو که باید ٬ به وجود بیاره.

    علاقه یکی از بخشهای خیلی مهم در ازدواجه که اگه نباشه نمیتونی توش دووم بیاری.
    خوب خوبه که متوجه این موضوع هستی و دنبال راه چاره ای اما خودکشی و فرار

    حتی به زبون آوردشم بدترین کار ممکنه چه برسه به اینکه بخوای بهش فکر کنی!

    اونی که باید با بله ش این ازدواج رو ثبت کنه تویی نه خونوادت و تا تو نخوای کسی نمیتونه مجبورت کنه؛

    قبول دارم برای ایجاد موارد ازدواج یک دختر ٬ اعتیاد پدرش یک امتیاز منفی به شمار میاد و خیلیا به همین دلیل ممکنه پا عقب بزارن ؛

    اما هستن افراد با درک و شعوری که وقتی با علاقه سراغ دختر مورد نظرشون میرن که تمام معیاراشونو داره به این مورد اعتنایی نمیکنن.

    من چنین موردی رو میشناسم؛

    دختری که پدرش درگیر اعتیاد شدیدی بود و از نظر سطح اقتصادی و اجتماعی هم در سطح پایینی بودن اما با آقای متشخصی که جایگاه اجتماعی خوبی داشت و از شرایط خونواده دختر خانوم آگاه بود آشنا شد و ازدواج کردن.

    الانم بعد از سالها زندگی خوبی دارن و روابط خونوادگیشون نرماله.

    البته قطعا چنین ازدواجی هم دقت و وسواس زیادی میطلبه تا بعدا پشیمونی به بار نیاره!
    چون شاید هر کسی نتونه جنبه خودشو توی چنین شرایطی حفظ کنه.

    اینا رو گفتم که بگم این اندازه از نا امیدی که تو درگیرشی منطقی نیست و باید برای رسیدن و داشتن جایگاهی که مد نظرته بجنگی تا بتونی به دستش بیاری.
    ویرایش توسط رامونا : 08-29-2017 در ساعت 01:10 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد