روز شنبه بعد از 2 روز همسرم باهام قرار گذاشت بیرون همش میگفت دلم برات خیلی تنگ شده بود خیلی مهربون شده بود. البته هنوز همونقدر حساس و تحریک پذیره. چون یه لحظه که به من گفت منتظر کار کردنه من نمون خودت برو سر کار منم گفتم من منتظر سر کار رفتن تو نیستم دارم دنبال کار می گردم. البته اینو خیلی معمولی گفتم یهو شوهرم گفت با این لحن؟؟؟؟
اینو خیلی به طرز بدی گفت. من کش ندادم بهش گفتم نه بابا با لحن بدی نگفتم میگم واقعا منتظر نیستم و دنبال کارم. بعدش دیگه هی باهاش شوخی کردم اونم آروم شد. شب که داشت میرفت بهش گفتم ممنون که اومدی عزیزم... خندید گفت چی میگی دیوونه تو زن منی!! ممنونم که بهم فرصت دادی با خودم خلوت کنم. میدونم باید هر روز بیام ببینمت.. ممنونم که بهم فرصت دادی
دیشب بهم پیام داد گفت تو خیلی با خانمای دیگه فرق داری.. خانمیت، وقارت، صحبت کردنت، زیباییت، همه ش معرکه س... میدونم خیلی نگرانی عزیزم برای آینده مون و به پولایی که باید جمع بشه فک میکنی. من دارم خودمو جمع و جور میکنم بزودی میرم سر کار و دوتایی پولامون رو جمع میکنیم
نمیدونم... راستش من خیلی می ترسم
اول از اینکه بعد از ازدواجمون هم هر وقت من کج خلقی یا ناراحتی نشون بدم شوهرم ول کنه بذاره بره یه هفته... عین همین مدتی که هی تا بحثمون میشد میرفت 2 روز -3 روز پیداش نمیشد
دوم از اینکه من باید همش تلاش کنم خوب و بی نقص باشم تا همه چیز خوب باشه :-( خیلی احساس بدیه که حس کنی جای خطا کردن نداری. احساس میکنم خودم نیستم.. احساس میکنم باید همش مواظب رفتارم باشم..