نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: با عشقم دچار مشکل شده ام

3347
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    با عشقم دچار مشکل شده ام

    سلام

    دوستان من و نامزدم خیلی همو دوس داریم اما طی یکسالی که نامزد بودیم سر چیزای کوچیک و بزرگ باهم دعواهای زیادی داشتیم که زودم آشتی کردیم. اما همسر من اصلا اهل دعوا نبود و من برعکس بسیار عصبی و تند بودم. همین دعواها باعث شده همسرم الان همش از من می ترسه. وقتی یک بحث کوچیک پیش میاد ازم فرار میکنه. میره و دو روز پیداش نمیشه. میگه از روبرو شدن باهات می ترسم.
    مدتی هی اصرار می کرد که میخاد تنها باشه و تو خودش باشه و من بخاطر دلتنگی و لجبازی نمیذاشتم. یه جورایی افسرده شده. و همش میگه من دیگه همه چیز رو ول کردم. فقط چون دوستت دارم کنارتم. میگه میخوامت و همش در فکر زندگی آیندمونه. اما از طرفی بی تفاوت شده. حتی وقتی بهش الان میگم خب باشه عزیزم برو یه مدت تو خودت باش چن روز. میگه دیگه برام مسخره س این حرفات. میگم بیا رفتارمون رو اصلاح کنیم میگه باشه عزیزم ولی دیگه مهم نیست بذار همینطوری بگذره. میگه کنار تو من مرد نیستم تو یک زن سالاری :-( در حالی که بخدا اینجوری نیست. دعواهای ما بسیاریش بخاطر واقعا اشتباهات اون بوده. اینو من نمیگم دو سه تا بزرگتری که تو جریان هستن هم همینو میگن. اما من واقعا میخوام خودمون رو اصلاح کنیم و زندگی کنیم. اما اون خیلی سرد و بی خیال شده :-( چه کنم دوباره برگرده به قبل و قوی بشه و انگیزه بگیره :-(

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    همون تنهایی و اینکه میخواد تو خودش باشه بهترین راه حله ، مردها خیلی وقتها به این تنها بودنه احتیاج دارن ، یکم بهش فضا بدید ، و البته رفتارتونم همونجور که گفتید عصبی و تند هست و هیچ مردی وجود نداره که با یه زن غرغرو و عصبی و لجباز ازدواج کنه ، یعنی صفاتیه که مردها خیلیشون دوست دارن و ممکنه حتی توسط این صفات ، عاشق زنی بشن ، ولی اینو بدونید هیچ وقت با چنین فردی ازدواج نمیکنن !

    هر وقت که ایشون اشتباه کرد ، شما میتونید با خوش رویی بهشون تذکر بدید ، معجزه ای که خوشرویی و محبت توی ترمیم یه رفتار خاص طرفتون داره ، هیچوقت داد و بیداد و قهر و دعوا نداره ... البته حالا بستگی به اون کار اشتباه هم داره ها ، ولی در کل اینکه بتونید مثل یه دوست صمیمی بهش تذکر بدید ، بهتر از اینه که مثل یه همسر بد اخلاق بخواهید تنبهش کنید .
    امضای ایشان
    There is a charm about the forbidden that makes it unspeakably desirable

    -Mark Twain

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1966 نمایش پست ها
    همون تنهایی و اینکه میخواد تو خودش باشه بهترین راه حله ، مردها خیلی وقتها به این تنها بودنه احتیاج دارن ، یکم بهش فضا بدید ، و البته رفتارتونم همونجور که گفتید عصبی و تند هست و هیچ مردی وجود نداره که با یه زن غرغرو و عصبی و لجباز ازدواج کنه ، یعنی صفاتیه که مردها خیلیشون دوست دارن و ممکنه حتی توسط این صفات ، عاشق زنی بشن ، ولی اینو بدونید هیچ وقت با چنین فردی ازدواج نمیکنن !

    هر وقت که ایشون اشتباه کرد ، شما میتونید با خوش رویی بهشون تذکر بدید ، معجزه ای که خوشرویی و محبت توی ترمیم یه رفتار خاص طرفتون داره ، هیچوقت داد و بیداد و قهر و دعوا نداره ... البته حالا بستگی به اون کار اشتباه هم داره ها ، ولی در کل اینکه بتونید مثل یه دوست صمیمی بهش تذکر بدید ، بهتر از اینه که مثل یه همسر بد اخلاق بخواهید تنبهش کنید .

    سلام دوست عزیز

    راستش من خیلی نگرانم.. بهم میگه برو سر کار تا من راحت بشم از دستت.. بهم میگه من مجردیم خیلی راحت تر بودم. میگه از هر چی زنه حالم بهم میخوره.. البته بعدش تصحیح کرد و گفت البته به جز تو عزیزم.. تا هم بهش حرف میزنم جبهه می گیره و میگه تو با من دعوا کردی..
    باور کنید چیزایی که ما سرش دعوا کردیم اصلا کوچیک نبوده. مثلا این بوده که ایشون به من یسری دروغ هایی گفته بوده که بعدها کشفش کردم. مثلا اینکه به من گفته بود درسش داره تموم میشه اما من مدتی بعد فهمیدم که اصلا هنوز دانشگاه قبول نشده!!!
    ببینید همسر من اعتماد به نفس خیلی خیلی پایینی داره. الان من همه ناراحتی و نگرانیم اینه که انقد افسرده و بی خیال شده اصلا هیچ حرکتی برای شروع زندگی مشترکمون نمیکنه. بی کار شده و دیگم دنبال کار نرفته همینطوری می گیره می شینه تو خونشون میگه میخوام تنها باشم. بهش میگم آخه مردی گفتن زنی گفتن خب بابا جان یه ساله ما نامزدیم بسه دیگه کی میخوایم بریم سر خونه زندگیمون. یه ساله بخاطر اینکه وضع مالیمون مساعد نیست نامزد موندیم قرار بود خیلی زود جم بشه قضیه. من سر کار بودم اوایل به من گفت بیا از سر کارت بیرون من خوشم نمیاد کار کنی. منم اصراری برا کار کردن نداشتم. حالا هم من بی کارم هم خودش. سر کارم نمیره. براش کار پیدا میکنم میگه واااای من الان برم میخان تحقیرم کنن. من اعتماد به نفس ندارم برم. تو همه ی اعتماد به نفس منو گرفتی!!! میگه من دیگه انگیزه ای برای این زندگی ندارم. بهش میگم خب بیا اصلاح کنیم میگه نه من دیگه حوصله اصلاحم ندارم. میگم خب بابا جان اگه واقعا منو نمیخوای خب بیا جدا بشیم. من از پا در هوا بودن خسته شدم. میگه نه ازت جدا هم نمیشم دوستت دارم. فقط دیگه انگیزه ندارم همین...
    من واقعا نمیدونم چی کار کنم. خیلی دوسش دارم. اما به راستی از این وضعیت خسته شدم. قصدم جدایی نیست. چون همسرم واقعا مرد خوب و درستی هست اما دقیقا احساس میکنم بیمار شده. شدیدا افسرده شده. من نمیدونم باید چی کار کنیم. متاسفانه زیر یک سقف نیستیم که راحت تر بتونم حالشو خوب کنم. همین بیرون همو دیدن اذیت کننده س. مثلا وقتی میخواد چن روز تنها باشه خب من واقعا دلتنگ میشم. از طرفی الان واقعا عصبی و بد قلق شده چیزای کوچیک بهش بر میخوره. همین تبدیل میشه به جنگ.. میگه تو مردونگی منو ازم گرفتی. فرمون زندگی دست توعه. میگه تو سوار منی.

    بخدا من اصلا اینایی که میگه نیستم. من با هر بزرگتری توی زندگیمون صحبت میکنم به من میگه تو خانم فهمیده و منطقیی هستی.
    باور کنید شوهرم عین بچه های سه ساله لج میکنه من واقعا درمونده شدم اصلا نمیدونم باید چی کار کنم. چیزی که ناراحت کننده س اینه که تمام کارایی که خودش کرده رو فرافکنی میکنه روی من. خب منم بهم فشار میاد. مثلا از روز اول همسر من خیلی اهل بیرون رفتن و گردش بود. تقریبا هر روز باهم می رفتیم اینور اونور. الان به من میگه یه ساله من عین علافا با تو پا میشم میرم اینور اونور!!!!!!
    بهش میگم وا مگه من میگفتم بریم؟؟؟؟ میگه آره من مجبور بودم تورو ببرم الانم دیگه خسته شدم از اینکه هر روز بیام ترو ببینم. از هر دری باهاش وارد میشم به بن بست میخورم. قبلا باهاش هی بحث میکردم تا قانعش کنم رفتارش اشتباهه. اما الان زدم به راه محبت کردن. ولی به محبت کردنه من میخنده. میگه به نظرم خیلی مسخره س کسی که تا دیروز همش میزده تو سره من حالا مهربون شده. همونطوری باشی بیشتر باور میکنم تا اینجوری ژست مهربون بگیری!!! میگه من همه چیز رو ول کردم تو فک میکنی همه زندگی منم. برو به برنامه های خودت برس به من کاری نداشته باش منم هر از گاهی میام می بینمت. بهش میگم عزیزم ما که دوست پسر دوست دختر نیستیم اینجوری رفتار کنیم. خب تو باید یه حرکتی کنی بری سر کار و بالاخره یه جایی زندگیمون سر و سامون بگیره. من 31 سالمه بچه که نیستم. موهام داره سفید میشه. میگه تو فکر سفید شدن موهاتی منم فکر انگیزه ای که دیگه ندارم هستم!!!
    خواهش میکنم راهنماییم کنید با این افسردگی و این فرافکنی ها چطور باید برخورد کنم. آیا الان هم دور بودنش از من و اینکه چند روز توی خودش باشه کمکی میکنه؟؟

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    دیروز بهم گفته بود میخواد تنها باشه و بره کوه. منم گفتم برو عشقم مواظب خودت باش
    جالب بود که تمام دیروز رو بهم راه به راه پیام میداد. حتی من رفته بودم دندانپزشکی عصب کشی داشتم کلی پیام داد که بهم بعدش خبر بده. بعدش زنگ زد حالمو پرسید. عجیب تر از همه اینکه دیشب حدود ساعت 9 شب بهم پیام داد گفت عزیزم من جلوی در خونتون هستم بیا کارت دارم روم نمیشه بیام تو مزاحم مامانت اینا بشم. بعد من رفتم دم در دیدم برام گل خریده و لواشک!!! گفت دلم برات تنگ شده بود طاقت نیاوردم تا فردا صبر کنم!!!!!
    باور کردنی نبود برام. کاملا شاخ دراورده بودم.

    اما اون موضوع کم انرژی و کم حوصله شدنش به قوت خودش باقی هست. من اصلا جرات ندارم سر چیزی الان باهاش مخالفت کنم. کمترین مخالفت من تبدیل میشه به یک خشم بزرگ اون. البته منم این مدت خیلی رو خودم کار کردم دارم آموزش های دکتر فرهنگو گوش میکنم. مدام ازش تقدیر و تشکر میکنم برای حتی چیزای کوچیک. اصلا دیگه بهش گیر نمیدم. میخاد تنها باشه بهش میگم خب باشه مشکلی نیست مزاحمش هم نمیشم.
    اما فقط نگران اینم که اعتماد به نفس نداره بره سر کار. ما هم الان در شرایطی هستیم که واقعا نیازمندیم زودتر پولامون رو جمع کنیم. اما اون اصن انگار تو فضا سیر میکنه

  5. کاربران زیر از tuti بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط tuti نمایش پست ها
    دیروز بهم گفته بود میخواد تنها باشه و بره کوه. منم گفتم برو عشقم مواظب خودت باش
    جالب بود که تمام دیروز رو بهم راه به راه پیام میداد. حتی من رفته بودم دندانپزشکی عصب کشی داشتم کلی پیام داد که بهم بعدش خبر بده. بعدش زنگ زد حالمو پرسید. عجیب تر از همه اینکه دیشب حدود ساعت 9 شب بهم پیام داد گفت عزیزم من جلوی در خونتون هستم بیا کارت دارم روم نمیشه بیام تو مزاحم مامانت اینا بشم. بعد من رفتم دم در دیدم برام گل خریده و لواشک!!! گفت دلم برات تنگ شده بود طاقت نیاوردم تا فردا صبر کنم!!!!!
    باور کردنی نبود برام. کاملا شاخ دراورده بودم.

    اما اون موضوع کم انرژی و کم حوصله شدنش به قوت خودش باقی هست. من اصلا جرات ندارم سر چیزی الان باهاش مخالفت کنم. کمترین مخالفت من تبدیل میشه به یک خشم بزرگ اون. البته منم این مدت خیلی رو خودم کار کردم دارم آموزش های دکتر فرهنگو گوش میکنم. مدام ازش تقدیر و تشکر میکنم برای حتی چیزای کوچیک. اصلا دیگه بهش گیر نمیدم. میخاد تنها باشه بهش میگم خب باشه مشکلی نیست مزاحمش هم نمیشم.
    اما فقط نگران اینم که اعتماد به نفس نداره بره سر کار. ما هم الان در شرایطی هستیم که واقعا نیازمندیم زودتر پولامون رو جمع کنیم. اما اون اصن انگار تو فضا سیر میکنه
    خب این خیلی خوبه ، اون تنهاییه داره کمکش میکنه ، نگران نباشید ، کم کم دنبال کار هم میره ... شما هم خیلی خوب میکنید که آموزش های دکتر فرهنگ (هلاکویی) را گوش میکنید ، چون هم علمشون بسیار بالاست هم تجربشون و هم به دلیل اینکه توی ایران و خارج ایران زندگی کردن و با فرهنگ غربی و شرقی آَشنا هستن ، حرفاشون میتونه بسیار بسیار برای ما ایرانی های که الان فرهنگمون در حال گذار از فرهنگ شرقی به غربی هست ، بسیار راه گشا و مفید باشه . . .

    هر وقت هم سورپرایزتون کرد ، اون حس شعف و تعحبی که بهتون دست میده را بروز بدید واسش ، حالا یا با ماچ یا بغل و اینا :d ولی هر جوری هست حتما به صورت حسمی هم بهش بروز بدید ، نه تنها اینکه چشماتون گرد بشه ، یا دهنتون باز بمونه و دوتا دستتونو بگیرید جلوی دهنتون و یا به صورت زبانی تشکر کنید ، حتما اون لمس جسمتون هم قاطیش باشه ، واسه مردها خیلی مهمتره تا تشکر زبانی معمولی .. .

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1966 نمایش پست ها
    خب این خیلی خوبه ، اون تنهاییه داره کمکش میکنه ، نگران نباشید ، کم کم دنبال کار هم میره ... شما هم خیلی خوب میکنید که آموزش های دکتر فرهنگ (هلاکویی) را گوش میکنید ، چون هم علمشون بسیار بالاست هم تجربشون و هم به دلیل اینکه توی ایران و خارج ایران زندگی کردن و با فرهنگ غربی و شرقی آَشنا هستن ، حرفاشون میتونه بسیار بسیار برای ما ایرانی های که الان فرهنگمون در حال گذار از فرهنگ شرقی به غربی هست ، بسیار راه گشا و مفید باشه . . .

    هر وقت هم سورپرایزتون کرد ، اون حس شعف و تعحبی که بهتون دست میده را بروز بدید واسش ، حالا یا با ماچ یا بغل و اینا :d ولی هر جوری هست حتما به صورت حسمی هم بهش بروز بدید ، نه تنها اینکه چشماتون گرد بشه ، یا دهنتون باز بمونه و دوتا دستتونو بگیرید جلوی دهنتون و یا به صورت زبانی تشکر کنید ، حتما اون لمس جسمتون هم قاطیش باشه ، واسه مردها خیلی مهمتره تا تشکر زبانی معمولی .. .
    بسیار بسیار سپاسگزارم
    بله آموزش های خانواده خیلی تاثیر دارن البته من این آموزش هایی که گوش میدم مبحث خانواده ی موفق دکتر شاهین فرهنگ هست. با دکتر هلاکویی الان که شما فرمودین آشنا شدم.
    بله من سعی میکنم سوپرایز شدنمو نشونش بدم اونم خیلی ذوق میکنه.
    مثلا امروز داشتم تو تلگرام بهش عکس چنتا لباس عروس و سفره عقد و اینا نشون میدادم. برام خیلی جالب بود که کاملا هیجان داشت و با ذوق و شوق گوش میداد نظر میداد این خوبه اون قشنگه. این بهت بیشتر میاد!!!!
    بعدشم گفت باید خوب کار کنم تا بتونم همه این چیزا رو برات فراهم کنم عزیزم!!!!
    در کل به قول شما انگار اون تنهایی داره کمکش میکنه. منم سعی میکنم تا می بینم حتی توی چت یا پای تل خسته میشه سریع باهاش خدافظی میکنم که کلافه نشه. راستی راستی به نظر شما میره دنبال کار؟ آخه یه جوری شده همش انگار بی حوصله س

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط tuti نمایش پست ها
    بسیار بسیار سپاسگزارم
    بله آموزش های خانواده خیلی تاثیر دارن البته من این آموزش هایی که گوش میدم مبحث خانواده ی موفق دکتر شاهین فرهنگ هست. با دکتر هلاکویی الان که شما فرمودین آشنا شدم.
    بله من سعی میکنم سوپرایز شدنمو نشونش بدم اونم خیلی ذوق میکنه.
    مثلا امروز داشتم تو تلگرام بهش عکس چنتا لباس عروس و سفره عقد و اینا نشون میدادم. برام خیلی جالب بود که کاملا هیجان داشت و با ذوق و شوق گوش میداد نظر میداد این خوبه اون قشنگه. این بهت بیشتر میاد!!!!
    بعدشم گفت باید خوب کار کنم تا بتونم همه این چیزا رو برات فراهم کنم عزیزم!!!!
    در کل به قول شما انگار اون تنهایی داره کمکش میکنه. منم سعی میکنم تا می بینم حتی توی چت یا پای تل خسته میشه سریع باهاش خدافظی میکنم که کلافه نشه. راستی راستی به نظر شما میره دنبال کار؟ آخه یه جوری شده همش انگار بی حوصله س
    ببینید آدم تا آدم فرق داره ، ولی این تذکرات کوچیک شما مثل همین نشون دادن عکس لباس عروس و ... خیلی میتونه کمک کنه به اینکه به خودش بیاد و اینو هم بدونید که خیلی دوستتون داره و اون بداخلاقیاش به خاطر اینه که چون دوستتون داره و یکم از آینده میترسه که نتونه اونجوری که باید و شاید از لحاظ مالی ساپورتتون کنه هستش و یه واکنش طبیعی هستش ، دکتر شاهین فرهنگ را هم من خیلی صحبتاشونو دنبال نکردم و نمیتونم نظر بدم ، ولی دکتر هلاکویی را من خیلی حرفاشو قبول دارم و به همون علت که گفتم (ترکیبی از فرهنگ غربی و شرقی را بررسی میکنه) به شدت با وضع فعلی ما و این تغییر فرهنگی که داره رخ میده منطبق هستش و بسیار راه گشا ، سخن هاشون هم در مورد تربیت فرزند و ... هم خیلی کمک کننده هستش ، علاوه بر همه اینها فن بیانش هم عالیه ، این پیج هم در مورد تربیت کودکان هستش و اطلاعات خوبی داره در آینده ایشالا واسه بچه دار شدن و اینا https://www.facebook.com/drHOLAKOUEE...ology/?fref=ts

    و این هم آدرس آپارات هست که بحثهای مختلفی را پوشش میده : آپارات - دکتر فرهنگ هلاکویی
    امضای ایشان
    There is a charm about the forbidden that makes it unspeakably desirable

    -Mark Twain

  9. کاربران زیر از ehsan1966 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1966 نمایش پست ها
    ببینید آدم تا آدم فرق داره ، ولی این تذکرات کوچیک شما مثل همین نشون دادن عکس لباس عروس و ... خیلی میتونه کمک کنه به اینکه به خودش بیاد و اینو هم بدونید که خیلی دوستتون داره و اون بداخلاقیاش به خاطر اینه که چون دوستتون داره و یکم از آینده میترسه که نتونه اونجوری که باید و شاید از لحاظ مالی ساپورتتون کنه هستش و یه واکنش طبیعی هستش ، دکتر شاهین فرهنگ را هم من خیلی صحبتاشونو دنبال نکردم و نمیتونم نظر بدم ، ولی دکتر هلاکویی را من خیلی حرفاشو قبول دارم و به همون علت که گفتم (ترکیبی از فرهنگ غربی و شرقی را بررسی میکنه) به شدت با وضع فعلی ما و این تغییر فرهنگی که داره رخ میده منطبق هستش و بسیار راه گشا ، سخن هاشون هم در مورد تربیت فرزند و ... هم خیلی کمک کننده هستش ، علاوه بر همه اینها فن بیانش هم عالیه ، این پیج هم در مورد تربیت کودکان هستش و اطلاعات خوبی داره در آینده ایشالا واسه بچه دار شدن و اینا https://www.facebook.com/drHOLAKOUEE...ology/?fref=ts

    و این هم آدرس آپارات هست که بحثهای مختلفی را پوشش میده : آپارات - دکتر فرهنگ هلاکویی
    امیدوارم بخودش بیاد.... خیلی سخته یک سال و خرده ای رو هوا باشه آدم و همه هی مدام از آدم بپرسن که چرا اقدام نمی کنید. خودمم خسته شدم بخدا...

    البته جالب بود که امروز وقتی اون عکسا رو نشونش دادم گفت تو داری به خوده عروسی فک میکنی من مدتهاس تو فکره اینم که خونمون چطوری باشه تو دوس داشته باشی و تو رفاه باشی!!!!

    از راهنمایی هاتون و همچنین از لینکی ک قرار دادین یک دنیا سپاسگزارم
    ویرایش توسط tuti : 05-27-2016 در ساعت 11:40 PM

  11. کاربران زیر از tuti بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    روز شنبه بعد از 2 روز همسرم باهام قرار گذاشت بیرون همش میگفت دلم برات خیلی تنگ شده بود خیلی مهربون شده بود. البته هنوز همونقدر حساس و تحریک پذیره. چون یه لحظه که به من گفت منتظر کار کردنه من نمون خودت برو سر کار منم گفتم من منتظر سر کار رفتن تو نیستم دارم دنبال کار می گردم. البته اینو خیلی معمولی گفتم یهو شوهرم گفت با این لحن؟؟؟؟ اینو خیلی به طرز بدی گفت. من کش ندادم بهش گفتم نه بابا با لحن بدی نگفتم میگم واقعا منتظر نیستم و دنبال کارم. بعدش دیگه هی باهاش شوخی کردم اونم آروم شد. شب که داشت میرفت بهش گفتم ممنون که اومدی عزیزم... خندید گفت چی میگی دیوونه تو زن منی!! ممنونم که بهم فرصت دادی با خودم خلوت کنم. میدونم باید هر روز بیام ببینمت.. ممنونم که بهم فرصت دادی

    دیشب بهم پیام داد گفت تو خیلی با خانمای دیگه فرق داری.. خانمیت، وقارت، صحبت کردنت، زیباییت، همه ش معرکه س... میدونم خیلی نگرانی عزیزم برای آینده مون و به پولایی که باید جمع بشه فک میکنی. من دارم خودمو جمع و جور میکنم بزودی میرم سر کار و دوتایی پولامون رو جمع میکنیم


    نمیدونم... راستش من خیلی می ترسم

    اول از اینکه بعد از ازدواجمون هم هر وقت من کج خلقی یا ناراحتی نشون بدم شوهرم ول کنه بذاره بره یه هفته... عین همین مدتی که هی تا بحثمون میشد میرفت 2 روز -3 روز پیداش نمیشد
    دوم از اینکه من باید همش تلاش کنم خوب و بی نقص باشم تا همه چیز خوب باشه :-( خیلی احساس بدیه که حس کنی جای خطا کردن نداری. احساس میکنم خودم نیستم.. احساس میکنم باید همش مواظب رفتارم باشم..

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط tuti نمایش پست ها
    روز شنبه بعد از 2 روز همسرم باهام قرار گذاشت بیرون همش میگفت دلم برات خیلی تنگ شده بود خیلی مهربون شده بود. البته هنوز همونقدر حساس و تحریک پذیره. چون یه لحظه که به من گفت منتظر کار کردنه من نمون خودت برو سر کار منم گفتم من منتظر سر کار رفتن تو نیستم دارم دنبال کار می گردم. البته اینو خیلی معمولی گفتم یهو شوهرم گفت با این لحن؟؟؟؟ اینو خیلی به طرز بدی گفت. من کش ندادم بهش گفتم نه بابا با لحن بدی نگفتم میگم واقعا منتظر نیستم و دنبال کارم. بعدش دیگه هی باهاش شوخی کردم اونم آروم شد. شب که داشت میرفت بهش گفتم ممنون که اومدی عزیزم... خندید گفت چی میگی دیوونه تو زن منی!! ممنونم که بهم فرصت دادی با خودم خلوت کنم. میدونم باید هر روز بیام ببینمت.. ممنونم که بهم فرصت دادی

    دیشب بهم پیام داد گفت تو خیلی با خانمای دیگه فرق داری.. خانمیت، وقارت، صحبت کردنت، زیباییت، همه ش معرکه س... میدونم خیلی نگرانی عزیزم برای آینده مون و به پولایی که باید جمع بشه فک میکنی. من دارم خودمو جمع و جور میکنم بزودی میرم سر کار و دوتایی پولامون رو جمع میکنیم


    نمیدونم... راستش من خیلی می ترسم

    اول از اینکه بعد از ازدواجمون هم هر وقت من کج خلقی یا ناراحتی نشون بدم شوهرم ول کنه بذاره بره یه هفته... عین همین مدتی که هی تا بحثمون میشد میرفت 2 روز -3 روز پیداش نمیشد
    دوم از اینکه من باید همش تلاش کنم خوب و بی نقص باشم تا همه چیز خوب باشه :-( خیلی احساس بدیه که حس کنی جای خطا کردن نداری. احساس میکنم خودم نیستم.. احساس میکنم باید همش مواظب رفتارم باشم..
    خانم اینکه خودش شعور اینو داره که باید تنها باشه یه موقع هایی خیلی خوبه ، خیلی مردها هستن توی خونه میمونن موقع دعوا و بحث و باعث بدتر شدن اوضاع میشن ، پدر و مادر من تا با هم بحثی داشتن ، یکم که ولوم صداشون میرفت بالا به شکل اتوماتیک پدرم میرفت از خونه بیرون و بعد چند ساعت برمیگشت و یه میوه ای چیزی مثلا خریده بود و از مادرم هم عذرخواهی میکرد (البته جلو ما نه ، ولی خب من میفهمیدم :d )

    شما بعد از ازدواج هم باید این اجازه را به شوهرت بدی که تنها باشه بعضی وقتا ( البته حداکثر یکی دو روز ، بیشتر نه ) بیشتر از چند روز آزادش بزاری ممکنه برای فرار از مشکل به چیزی مثلااااا مواد روی بیاره ... بازم فرصت بدید بهش همین فرمون برید جلو ، ایشالا که حل میشه

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28353
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : با عشقم دچار مشکل شده ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1966 نمایش پست ها
    خانم اینکه خودش شعور اینو داره که باید تنها باشه یه موقع هایی خیلی خوبه ، خیلی مردها هستن توی خونه میمونن موقع دعوا و بحث و باعث بدتر شدن اوضاع میشن ، پدر و مادر من تا با هم بحثی داشتن ، یکم که ولوم صداشون میرفت بالا به شکل اتوماتیک پدرم میرفت از خونه بیرون و بعد چند ساعت برمیگشت و یه میوه ای چیزی مثلا خریده بود و از مادرم هم عذرخواهی میکرد (البته جلو ما نه ، ولی خب من میفهمیدم :d )

    شما بعد از ازدواج هم باید این اجازه را به شوهرت بدی که تنها باشه بعضی وقتا ( البته حداکثر یکی دو روز ، بیشتر نه ) بیشتر از چند روز آزادش بزاری ممکنه برای فرار از مشکل به چیزی مثلااااا مواد روی بیاره ... بازم فرصت بدید بهش همین فرمون برید جلو ، ایشالا که حل میشه
    بخدا من هیچ وقت نمیدونستم باید اینجور وقتا تنهاش بذارم برا همینم خب ناشی گری کردم و به زور اینجور وقتا نگهش داشتم. دیروز باهم چت کردیم خیلی خوب و مهربون بود. عصر خودش قرار گذاشت بریم بیرون. البته بهم گفت یه کمی بی حوصله س. من گفتم فدای سرت. بعدش اومد نشست هییییییییییی به من گیر داد.
    گفت فلان روز که دعوا کردیم یادته تو پاشدی با داییت اومدی هر چی دوس داشتی به من گفتی منو پیشش ضایع کردی تا بمیرم فراموش نمی کنم این کارتو. یا فلان جا یادته فلانی به من فلان توهین رو کرد تو باعثش بودی.
    گفتم عزیزم خب اون قضایا گذشته. ما یه سری خطاها داشتیم که از روی نادونی و بی تجربگی انجام دادیم وگرنه عمدی و از روی بدخواهی که نبوده!!! خب الان که فهمیدیم اشتباه کردیم خب باید درستش کنیم. بعد گفت برو بابا من از این حرفات حالم به هم میخوره. چطوری یه نفر که خودش اینجوری منو داغون کرده میتونه نظر بده برای اصلاح؟؟؟؟ من همه چیزو ول کردم. مشکل تویی. تو توی زندگی شخصیت هیچی نیستی برا همین همش منتظری من یه حرکتی کنم. برو فکر خودت باش. من که خدات نیستم. گفتم عزیزم من نگرانی و تب و تابم برای زندگی مشترکمونه. گفت کدوم زندگی مشترک وقتی من حالم از خودم بهم میخوره؟ باید منی وجود داشته باشم تا زندگی مشترکی باشه یا نه؟؟؟ من الان انقد حالم بده که دیگه نه دلم میخواد ترو ببینم نه دوس دارم با کسی حرف بزنم. گفتم خب پس چرا میای دیدن من؟ :-( گفت برا اینکه دلم تنگ میشه. وگرنه هیچی برام مهم نیست. تو نگران سفید شدن موهاتی و گذروندن عمرت توی این بلاتکلیفی. منم بهت میگم بابت همه ی این روزایی که داری الکی می گذرونی باید جواب پس بدی. اگرم فک میکنی داری راه اشتباه میری بازم اون دنیا باید جواب ادامه دادن به خطاتو بدی... گفتم عزیزم میدونم ناراحتی از من با همه ی این چیزایی که میگی از من به دل داری حق داری اگه منو نخای. گفت آره دیگه نمیخوام.
    البته میدونم عصبیه و از روی عصبانیت این حرفو زد. شب براش تو تلگرام نوشتم عزیزم مزاحم فک کردنت نمیشم برو با خودت خلوت کن اگه واقعا دیدی زندگی ارزش گذشت و بخشش داره بیا من منتظرتم باهم یه زندگی عاشقانه بسازیم. اگرم دیدی ارزشش رو نداره و کنار من بودن برات فقط یاداوری خاطرات بده و عذابه ترکم کن.
    پیامامو خوند ولی جوابی نداد.

    من خیلی دارم سعی میکنم تغییر کنم بخدا رفتارم خیلی عوض شده. خیلی عوض شده. قبلا تظاهر میکردم به این که دارم آرام رفتار میکنم اما الان بخدا واقعا دارم اینجوری برخورد میکنم اما اون همش به من میگه از نظر من همونی و فرقی نکردی :-( من واقعا نمیدونم باید چی کار کنم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد