نوشته اصلی توسط
farokh
پرخاشگری در خانواده علل مختلفی دارد.
برخی به صورت ژنتیکی زمینه پرخاشگری را دارند، خصوصا آنهایی که به صورت فامیلی دچار بیماریهای وسواس، افسردگی یا نوسان خلق هستند، معمولا آدمهایی تحریکپذیر و عصبی هستند. اما چون دیگران این بیماریها را نمیبینند، فقط جنبه پرخاشگری و تحریکپذیری را در فرد میبینند و آن فرد به عنوان یک انسان عصبی و بداخلاق به مردم معرفی میشود. اگر بحث پرخاشگری فرد، مربوط به ژنتیک او باشد، با مراجعه به تاریخچه خانوادگی فرد و نوع رفتار والدین او، میتوان به آن پی برد و برای حل آن مشکل تلاش کرد.
دومین علت پرخاشگری، به نحوه نگرش فرد نسبت به واقعیات جامعهای که در آن زندگی میکند، باز میگردد. بسیار پیش میآید که یک فرد نسبت به یک مساله که در محیط بیرونی اتفاق میافتد، عصبی شده و واکنش نشان میدهد؛ در حالی که دیگران از کنار آن مورد به راحتی عبور میکنند، چون واقعیات موجود در جامعه و محیط برای همه افراد، یکسان است. در این شرایط باید نوع نگاه و نگرش فرد را کشف کنیم و در پی اصلاح آن باشیم. باید باورهای غلط، نوع نگاه و نگرش، تعابیر و تفاسیری که به صورت اشتباه در ذهن فرد شکل میگیرد را کشف کرد و با تغییر این نوع نگرش نادرست، تلاش کرد تا این موضوعات باعث ناراحتی فرد نشود و سرانجام حالتهای عصبی و پرخاشگری در فرد بروز نکند.
سومین علت پرخاشگری به فرهنگ رایج در خانوادهها برمیگردد. خانواده و نوع رفتار اعضای خانوادهای که فرد در آن بزرگ شده و رشد یافته، در نوع رفتارهای فرد بسیار موثر است. اینکه والدین و اعضای خانواده با چه روشی مشکل خود را با یکدیگر حل میکردند، میتواند به عنوان یک الگو باشد تا در آینده، آنها نیز در خانوادهای که خود تشکیل میدهند از همین الگو، بهرهبرداری کنند.
نوع دیگر پرخاشگری در افرادی دیده میشود که در اصطلاح روانشناسی به آنها افراد سخت میگویند. معمولا زندگی کردن با این افراد به علت نوع رفتارها و عاداتی که دارند بسیار سخت است و همسر این افراد برای زندگی مشکلات فراوانی را تحمل میکند و با اخلاق و رفتار همسرش بسیار مدارا میکند. این افراد کسانی هستند که از هر مساله ریز و درشتی جهت شروع یک دعوا و پرخاشگری استفاده میکنند و همیشه در طلب حق از دست رفته خود هستند. در این میان افرادی هم دیده میشوند که گاهی اوقات و در برخی مکانها و شرایط بسیار مبادی آداب و با آرامش رفتار میکنند و در برخی شرایط دیگر پرخاشگری میکنند. این افراد به دو گروه تقسیم میشوند.
گروه اول آن افرادی هستند که به دنبال جایگاهی برای خود هستند و در هر شرایطی که برای آن جایگاه احساس خطر نمایند، حالت بازدارندگی خود را از دست میدهند و به پرخاشگری رومیآورند. آنها در حقیقت از پرخاشگری به عنوان ابزاری برای به دست آوردن جایگاه خود استفاده میکنند. گروه دوم، افرادی هستند که نمیتوانند به جایگاه دلخواه و مناسب حال خود دست بیابند و حتی حاضرند با روشهایی مثل سرویس بیش از حد دادن به دیگران یا باج دادن و حتی کم کردن شأن اجتماعی و بهای خود، به یک شرایط و جایگاه دلخواه برسند که اغلب هم موفق نشده و عصبی میشوند. برای همین در مواجهه با افراد ضعیفتر از خود سعی در قدرتنمایی و عرض اندام دارند. به همین دلیل در برابر همسر و یا فرزندان خود که به نوعی از نظر اقتصادی به او وابسته هستند، بداخلاقی و پرخاشگری میکنند، تا فشارهای ناشی از سرخوردگی اجتماعی که در محیطهای بیرونی برایشان اتفاق افتاده را به این صورت تخلیه کنند.
این افراد باید بدانند که این سرخوردگیها، در خود شکستنها، نزول شأن و شخصیت اجتماعی آنها در برابر دیگران، آسیبهای جدی به روح و روان آنها وارد خواهد کرد و باید به فکر یک راهحل درست و منطقی باشند. خانواده این افراد باید تلاش کنند که به چنین فردی روحیه بدهند و حس اعتماد به نفس را در وی تقویت نمایند تا او بتواند در جامعه و در برابر قدرتهای بزرگتر از خود تا همسطح خود، عرض اندام نماید و آن فشار روانی ناشی از سرخوردگی را با خود به محیط خانه نیاورد که موجب بروز رفتارهای عصبی و پرخاشگری شود.
● اصلاح پرخاشگری
برای همه آدمها خیلی راحت است که هنگام ناراحتی و عصبانیت، با پرخاشگری و داد و فریاد و دعوا، این حالات عصبی را سر دیگران خالی کنند؛ اما چرا همه به این رفتارها روی نمیآورند و در هر شرایط و مکانی دست به چنین اقداماتی نمیزنند؟ به این دلیل که انسانها به یکدیگر احترام میگذارند و برای همدیگر ارزش و حرمت قایل هستند و همین رعایت حرمتهاست که افراد به خود اجازه نمیدهند در مقابل هر فرد و یا در هر مکانی، خشم خود را به طور غیرکنترل شده بروز دهند. معمولا افراد از کودکی میآموزند که در برابر بزرگترها و والدین از جملات محترمانه استفاده کنند و به صورت رها و بدون کنترل رفتار و حرکاتی انجام ندهند که باعث حرمتشکنی دیگران شود. معمولا اینگونه اشخاص که این نوع رفتار را آموختهاند و به مقام و شأن دیگران احترام میگذارند، بهتر میتوانند خشم خود را کنترل نمایند و آن را مدیریت کنند. اما افرادی که از «مدیریت خشم» بیبهرهاند، در اولین قدم باید به یک مشاور روان مراجعه نمایند و تلاش کنند رفتارهای نادرست خود را اصلاح کنند. از آنجا که اکثر افراد پرخاشگر، در زمان عصبی شدن، خود را محق میدانند و عامل بروز عصبانیت خود را طرف مقابل خود میدانند که با انجام دادن یا انجام ندادن یک رفتار دلخواه فرد پرخاشگر باعث برافروختگی او شدهاند، معمولا از مراجعه به مشاور امتناع میکنند چون از نگاه آنها هیچ رفتار اشتباه و خلاف عرفی رخ نداده.
در این صورت، طرف مقابل فرد پرخاشگر (در داستان زندگی این هفتهمان: «احسان») باید با مراجعه به مشاور نوع عکسالعمل در برابر پرخاشگری را بیاموزد و از این راهکارها در زمان لازم استفاده کند. برای نمونه به چند مورد اشاره میکنم. اولین قدم برای مقابله و اصلاح رفتارهای پرخاشگرانه، کاهش تعامل است؛ یعنی باید سطح ارتباطی خود را با این قبیل افراد کاهش دهید تا از بروز رفتارهای پرخاشگرانهشان پیشگیری شود. فرد پرخاشگر به تدریج تنها میشود و برای حل این تنهایی یک فکر اساسی میکند و تصمیم میگیرد؛ مثلا مدتی تلفنها و قرار مدارها را با او کم کنید تا متوجه شود که از رفتار آن روزش ناراحت شدهاید. تنها که باشد، شاید نظرش عوض شود و حاضر شود درمان و مشاوره را شروع کند.
در قدم دوم، اگر کاهش سطح تعامل موثر نشد، باید از افرادی که روی این افراد پرخاشگر نفوذ دارند، بخواهید ضمن صحبت کردن و گوشزد کردن عواقب این رفتار اشتباه از او بخواهند که به سمت ترک رفتارهای غلط بیاید تا از شکاف عاطفی بین خود و خانوادهاش پیشگیری کند.
قدم سوم این است که با استفاده از نقاط ضعف فرد پرخاشگر، او را به سمت درمان و ترک رفتارش هدایت کنید؛ مثلا اگر همسرتان در حضور بچه فریاد میزند و دعوا راه میاندازد، به او بگویید: «به خاطر این رفتارت، من بچه را با خودم میبرم؛ چون تو به او آسیب میزنی. هر وقت رفتارت را اصلاح کردی، برمیگردیم.» چون بد والدی از بیوالدی بدتر و آسیبزنندهتر است. یک پدر یا مادر پرخاشگر، زمانی که به یک کودکآزار تبدیل شود، آسیب بزرگی به فرزندش خواهد زد و چه بهتر است که به جای نظارت این والد بیمار کودک تحت سرپرستی پدربزرگ با مادربزرگاش زندگی کند.
● ریشه پرخاشگری را بخشکانیم
اولین الگوهای بچهها، والدین آنها هستند. وقتی ما عصبانی میشویم، در واقع به فرزندمان یاد میدهیم چه رفتاری باید در هنگام عصبانیت انجام دهد و چگونه خشم خود را مدیریت کند. این ما هستیم که الگوی زندگی سالم یا ناسالم را به فرزندمان میآموزیم. پس باید به کودکانمان بیاموزیم که اگر کسی شما را عصبانی کرد، برای کمتر آسیب دیدن خودتان و آن فرد، به جای آنکه تحت تاثیر جو دعوا قرار بگیرید، باید از آن محیط دور شوید و پس از برقراری آرامش و تفکر در مورد حل مساله، با فرد پرخاشگر صحبت کنید. این خیلی مهم است که آموزش یاد شده را به صورت عملی به بچههای خود بیاموزید. اگر او ببیند که پدرش در برابر فردی که فریاد میکشد با صدای بلندتر فریاد میزند، معنای کم نیاوردن و قدرت را اینطور درک میکند اما اگر پدر با آرامش و پس از گذشت زمان به فرد موردنظر بگوید: «تو کنترل خودت را از دست دادهای و بهتر است بهوقتش با هم صحبت کنیم» کودک هم یاد میگیرد آن کسی که فریاد نمیزند و خشماش را کنترل میکند و یا به طریق مناسبی آن را بیرون میریزد، قدرتمندتر است. فریاد زدن، کار آسانی است که از هر کسی برمیآید اما اگر انسان قوی باشد، میتواند این فشار را کنترل کند و به جای فریاد کشیدن، تصمیم درستی بگیرد.