نمایش نتایج: از 1 به 40 از 40

موضوع: بحران در رابطه با خانواده همسر

3549
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    بحران در رابطه با خانواده همسر

    سلام من در مورد روابطم خانواده مسرم به بن بست خوردم. نیاز به مشاوره دارم. ولی دنبال حرفای کلیشه ای نمیگردم. دنبال یک آدم باهوش فهیم و با ذهن بدون پیش فرض برای حل مشکلم می گردم.
    کجا برم خوبه؟
    لطفا راهنمایی کنید من رو!

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    چرا کسی جواب من رو نمیده؟ اصلا اینجا کسی هست؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2513
    نوشته ها
    169
    تشکـر
    50
    تشکر شده 53 بار در 35 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    در خدمتیم مشکلتون میشه بیان کنید؟

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    داستان خیلی مفصل و طولانی هست. و راستش رو بخواهید گفتنش برای خیلی سخت و تحقیر کننده است. دوست داشتم یه جاای باشه که برم و باهاشون حرف بزنم راهنماییم کنن. یا مثلا مشاوره آن لاین که خصوص تر باشه. کجا می تونم برم؟ بهم کمک کنید لطفا

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2513
    نوشته ها
    169
    تشکـر
    50
    تشکر شده 53 بار در 35 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    شما میتونید تشیف ببرید مشاوره کانون یا تلفنی مشکلتون برطرف کنید

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    میشه به من تلفن رو بگید؟ هزینه اش چقدره؟

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    میشه به من تلفن رو بگید؟ هزینه اش چقدره؟
    سلام
    هر نیم ساعت تقریبا 36 هزارتومان
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر قیطریه:
    ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
    دفتر سعادت آباد:
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
    دفتر شریعتی:
    ۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    اگر هم دوست داشتید مشکلتون رو به صورت خلاصه مطرح کنید .
    گروه مشاورین پاسخ میدن .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    متشکرم از لطف و اطلاعات شما. دوست دارم مشکلم رو هین جا بگم ولی فعلا آمادگی روحی کافی روحی ندارم.

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    متشکرم از لطف و اطلاعات شما. دوست دارم مشکلم رو هین جا بگم ولی فعلا آمادگی روحی کافی روحی ندارم.
    هر وقت آمادگی داشتید مشکلتون رو مطرح کنید.

    کاربرای اینجا همه از تجربه کافی برخوردارند .

    من هم دوستان رو دعوت میکنم که مشکل شما رو مطالعه کنند .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    اینجا هیشکی هیشگیو نمیشناسه.شمارو هم کسی نمیشناسه پس مشکلتون رو میتونید راحت مطرح کنید.

  13. کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    لطف و آرامش کلام شما آدم رو آروم میکنه!
    این داستان منه به طور خلاصه
    من با همسرم حدود 10 سال پیش برای اولین بار ملاقات کردم. هر دو در یکی از بهترین دانشگاه های تهران درس خوندیم ولی ایشون چند سال از من بزرگتر هستند. آشنایی اولیه ما کاملا در حدی ساده و فقط از روی شناخت و کجنکاوی بود و چون من خیلی کم سن و سال بودم اصلا به ازدواج و جدی بودنش فکر نمی کردم و از این رو فقط راجع به علاقه ها مون اون توی زمانای محدود توی دانشگاه حرف می زدیم. این رو باید بگم که ایشون ساکن تهران بودند و من در خوابگاه ساکن بودم. از شروع آشنایی ما چند ماهی نگذشته بود که یه روز توی امتحانای پایان ترم موبایل من زنگ خورد و یک زن ناشناس شروع کرد به حدس زن اسم من یا ( بر اساس حرفی که اسمم باهاش شروع میشه) و وقتی که ازشون می پرسیدم شما با لحن تحقیر آمیزی گفت حالا میفهمی! من چون می دونستم که همسرم(که اون موقع همسرم نبود) اسم من رو با فامیل و حرف اول اسم کوچیک توی موبایلش ثبت کرده حدس زدم که این تماس از طرف بستگان اون بوده و احتمالا اون ها به موبایلش که پیامک ها ما توش بوده دست یابی داشتن و....
    که البته حدسم درست بود. تماس گیرنده مادر همسرم بود! مادر همسرم و دخترش که تنها خواهر همسرمه و تقریبا هم سن منه سر گویشش رفته بودن و.... و این بود آغاز 10 سال کش مکش های من!
    بعد از این داستان با همسرم دعوا کردم و بهش گفتم که اون ها به چه حقی به من زنگ زدن و .... و با هاش قطع رابطه کردم. به دلیل احساس زیادی که بین ما بود و شایدم کمی لج بازی با مخالفت انجام شده چیزی که اصلا بین ما جدی نبود دوباره شروع شد و این بار جدی و با قصد ازدواج
    اون از من خواست که به رابطه مون ادامه بدیم و در همین حین تلاش میکنه که با خانواده اش حرف بزنه
    سرتون رو درد نمیارم اوضاع به همین منوال گذشت همسرم واقعا پسر خوبی بود و هست و هرکسی که ما رو مبینیه باورش نمیشه که الان بیش از 6 سال هست که ازدواج کردیم و محبتمون به هم مثل روز اوله و خدا می دونه که هیچ وقت از انتخابش ناراضی نبودم به همین دلیل در سه سال اول رابطه مون قبل از ازدواج با وجود همه مشکلاتی که خانواده اون برای من پیش آوردن از اعصاب خوردی گرفته و ... به خاطر همسرم و خوبی هاش تحمل کردم. فکر میکنم اون هم همینطور فکر می کرد که توی این همه مشکلات دوام آورد
    وقت و بی وقت به من زنگ می زدن
    تهدید می کردن
    فحش می دادن ولی خدا میدونه من هیچ چی بهش نگفتن.
    در این موضوع مخالفت مادرش سر دم دار بود و خواهش هم همراهی می کرد و پدرش هم نقش کاملا منفعلی داشت که فقط کارا و حرفای مادش رو تایید می کرد و هر کاری که اون می خواست رو انجام می داد.
    بهانه شون هم این بود که ما تو دانشگاه با هم آشنا شدیم و این کار "حرامه"! و ایکه من نه چادری و نه تهرانی هستم.
    بعدا فهمیدم اینا همش بهونه بوده. مادرش فقط دنبال یه دختر پودار می گشت که به واسطه وصلت با اونها بتونه سطح خئش رئ بکشونه بالا و این وسط چادر و حلال حروم رو بهانه کرده بود. این حقیقت که من تحصیل کرده ام و از خانواده تحصیل کرده ای میام براش قابل قبول نبود و حتی یک بار به همسرم گفته بود که باید یک زنی بگیری که من بتونم بزنم توی سرش من توی سر این نمی تونم بزنم!
    اوناع تهمت ها و ناروا ها رو به من زدن هم مادرش هم پدرش!
    ای که این دختر فقط دنباله یک تهرانی میگرده که بتونه تهران موندگار بشه اینکه به درد نمی خوره اینکه فردا میره دنبال یکی دیگه و....
    خانواده همسرم در ظاهر آدم های مذهبی هستند وبی حد وحصر بی اخلاق هستن. فکر می کنن چون مذهبی هستند پس هر کار دیگه بکنن و هر بلایی سر بقیه بیارن هیچ ایرادی نداره
    من اوایلی که با همسرم آشنا شدم آدم نسبتا مذهبی بودم ولی از وقتی این آدم ها رو دیدم حالم از هرچی مذهب و مذهبی هست به هم میخوره!
    خلاصه بعد از سه سال کشمکش و بعد از اینکه همسرم از اون ها خواست که من رو بیان ببینن و نیومدن و چند بار همسرم به تنهایی اومد و با پدر من حرف زد پدرم هر بار گفت برو با خانواده ات بیا
    ما بدون حضور خانواده اون و با مخالفت شدید خانواده من عقد کردیم. دلیل اینکه خانواده من راضی شن این بود که ما هر از خارج از کشور پذیرش داشتیم قرار بود تا چند ماه بعد بریم از ایران.
    توی فاصله چند ماهه عقد و عروسی همسرم باز تلاش کرد راضیشون کنه که از خر شیطون بیان پایین ولی اون ها وفقط تهدید می کردن که طلاق بده و اجازه نمی دادن به کسی بگه ازدواج کرده و توی همون مدت بدون اطلاع همسرم براش خواستگاری هم میرفتن!!!!
    متسفانه همسر من نتونست ویزا بگیره ولی من تونستم و اینجا فشار مضاعف روی من از طرفی جهنمی که خانواده ام برام درست کردن که توبزار برو، خدا خدای خانواده اون برای این که من برم و...
    ولی من با همه این موضوعات تصمیم به نرفتن گرفتم و کنار هسرم موندم ( بگم که اصلا هم پشیمون نیستم)
    سه سال از ازدواج ما گذشت در تمام این مدت من همسرم رو تشویق میکردم که به دیدار خانواده اش بره هرچند اونها هنوز همون مواضع قبلی رو داشتن! پدرش هم به تو این مدت مریض شده بود و چند باری بستری شد بیمارستان البته ایشون سابقه بیماریشون خیلی طولانی تر بود و به گذشته بر می گشت.
    در تمام این چند سال هم خانواده اش به دروغ گفته بودن که پسرمون شهرستانه و گاه گاه هم به دنبال زن بودن براش!
    باید بهتون بگم که در این زمان حدود 3سال بود که من زن پسرشون بودم و من هنوز خانواده همسرم رو ندیده بودم!
    بالاخره بعد از سه سال بر اثر یک سری اتفاقات و بعدا فهمیدم بیشتر به تمایل پدر همسرم و اینکه موضوع خیلی دیگه توی فامیل تابلو شده بود تصمیم گرفتم من رو ببین! ولی یه شرط گذاشتن و اون هم این بود که باید چادر سرم کنمو منم به خاطر همسرم و از روی بچگی و ... قبول کردم. دیگه از این کشمکش خسته شده بودم از طرفی چون پدر همسرم مریض بود دلم براش می سوخت. ولی کاش قبول نمی کردم
    بعد اینکه من دیدمشون یه مهمونی برگزار کردن که به اصطلاح بگن پسرشون ازدواج کرده، بدون حضور خانواده من و با وجود اینکه یکی از بستگان جوان من به تازگی فوت کرده بود و اون ها حاضر نشده بودن در مراسم شرکت کنند. من هیچ کدوم از این مسایل را با خانواده ام در میون نذاشته بودم و اون ها فکر میکردن که ما با اون ها رابطه ای نداریم مثل سابق
    الان از این که توی اون مراسم شرکت کردم خجالت زده ام
    ولی اون موقع تو ذوق قطع شدن تنش ها بودم و پیش خودم فکر میکردم که با رفتار خوبم اون ها رو متوجه اشتباهشون می کنم ولی افسوس
    تازه اول بد بختی از نوع دیگه بود
    مادر شوهر من که حتی دیپلم هم نداره و یک انسان به شدت بی ریشه است به همون رفتارای بدش ولی این بار در یه قالب دیگه ادامه میداد
    هیچکس توی فامیل شون من رونمیشناخت
    و هر وقت حرفش پیش میومد و من راجع خودم خانواده تحصیلاتم و موقعیت شغلی ام حرف می زدن تعجب می کردن
    گویا من رو به عنوان یه آدم بی اصالت معرفی کرده که اومدم خودم رو با ازدواج با همسرم نجات بدم
    بی توجهی هاش ادامه رفتار قبلش ادامه داشت به اضافه اینکه این چادر پوشیدنه خیلی رو اعصاب من می رفت احساس می کردم واقعا دارم خودم رو کوچیک میکنم. منی که برای خودم تو دانشگاه و بین دوستان ادم مهم و قابل احترامی بودم داشتن همچین زندگی خفت باری برای خیلی سخت بود. با این حال یه دوسالی تحمل کردم به خاطر همه خوبی های همسرم. تو این مدت هم هرچی همسرم باهاشون کل انجار رفت که درست بشن می گفتن ما که کاری نمی کنیم ما فقط میگیم به ما احترام بزاره! منظورشونم هم از احترام این بود که هر بی احترامی و بی حرمتی خواستن بکنن از کارای گذشته شون اظها ر پشیمونی نکنن و من هم هر کاری خواستن براشون انجام بدم!
    بالاخره من دیگه بریدم. من دختر مغروری هستم و این سبک زندگی از شان و شخصیت اجتماعی من بدور بود این بود که بعد از اتفاقایی که عید پارسال افتاد به همسرم گفتم که دیگه نمیتونم رفتار شون رو تحمل کنم. با شما هم کاری ندارم اگر میخوای باهاشون رفت و آمد کنی فقط من دیگه نمی خوام ببنمشون مگر اینکه از رفتارشون عذر خواهی کنن هم از من هم از خونواده من و این که من همین طور که هستم بادی پذیرفته بشم!
    و دیگر نرفتم خونشون
    توی این مدت حال پدر همسرم وخیم تر شد و متاسفانه فوت شدن. از بین اون خونواده اون از همه به انصاف نزدیک تر بود و من باهاش رابطه بهتری داشتم. یه وقتی هایی هم از رفتارش می فهمیدم که از کارای قبلی پشمونه. نتنها اون بلکه همه اعضای فامیل همسرم اععم از مادری و پدری با م اربطه خوبی دارن ومن رو هم دوست دارن هم تحسین میکنند
    ویرایش توسط reaseblue : 06-08-2016 در ساعت 06:39 PM

  15. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    با وجود همه کاراهایی که کرده بودن توی مراسم پدر همسرم شکت کردم چادر هم سرم کردم به خاطر هسرم و حتی پدرم با وجود اینکه ایشون رو ندیده بودن از را دور اومدن به شکل شکیلی در مراسم شرکت کردن.
    کاری ندارم که توی مراسم چقدر من رو اذیت کرد و در آخر مراسم هیچ تشکری از من نکرد و من هم دیگه تامراسم 40 ندیدمش. باز توی مراسم 40 ام شرکت کردم ولی این بار بدون چادر بعد که مراسم تموم شد به من گفت که بدون چادر نمیتوم بیام خونه شون منم نرفتم و برگشتم خونه
    این رو باید بگم که در تمام مدت این 6 سال اونها هیچ کمک مالی به تنها پسرشون نکردن حتی 1000 تومن
    به هر حال باز رابطه من باهاشون قطع شد ولی باز همسرم رو ترقیب می کردم که بره پیششون تنها نباشن وتمامی کارهایی که داشتن رو انجام بده و حتی مقداری پل از پس اندازم به همسرم دادم تا بهشون قرض بده
    آخرین باری که دیدمشون توی قبرستون بود که وقتی دیدن من بدون چادر سر قبر ایستاده ام دخترش به من حمله کرد و با من فیزیکی درگیر شد!
    همسرم هم که تمامی این مدت سعی کرده بود اون ها رو اصلاح کنه و به راه راست هدایت کنه همونجا از کوره در رفت و گفت دیگه هیچ وقت نمیخواد اونا ببینه مگر اینکه از رفتارشون اعلام پشیمونی کنند
    و ما از اون موقعه دیگه ندیدمشون حدود3 ماهی هست.
    من از اینکه اونا دیگه توی زندگی من نیستن خوشحالم ولی همسرم این وسط خیلی اذیت شده و الان بیشتر داره اذیت میشه
    ازین که اون ها اصلا تهدیدش اهمیتی نداشته و الان که همه کاراها رو همسرم روبراه کرده بدون اینکه ریالی دریافت کنه دیگه اصلا براشون اهمیت نداره خیلی غصه میخوره.
    نمی دونم چکار کنم
    از طرفی دلم میخواد بهش بگم برو ببینشون البته یه بار هم گفتم
    از طرفی این زنجیره تحقیر باید یه جایی قطع بشه
    تورو خدا راهنمای کنی من رو

  16. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    ببخشید که انقدر طولانی شد

  17. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    دوست عزیز حتما این رو شنیدید که میگن ازدواج وصلت دو نفر تنها ( دختر و پسر ) نیست !!

    حتما باید دختر رو خانواده ی پسر بپذیرن و پسر رو خانواده ی دختر بپذیرن ، خانواده اا هم در تقابل با هم نباشن .

    هرکدوم از این رشته ها قط بشه کش مکش و اعصاب خوردی بوجود میاد مثل الان .

    خداروشکر که همسرتون آدم فهمیده ای هست و توجهی به حرفای خانوادش نداره. اینکه میگن این دختر فقط میخواسته با یه تهرانی ازدواج کنه و بیا واست زن بگیریمو ازبن حرفا .

    شما هم از نظر من خوب عمل کردید تا به الان . همینکه بی احترامی نکردید خیلی خوبه .

    اگه اخلاقشون خوب بود ، اگه آدمای با منطق و فهمیده ای بودن میشد تلاش کرد که روابط بهبود پیدا کنه ولی بعد اینهمه سال وقتی تغییر نکردن ازین به بعد هم نمیکنن .

    فقط این نکته رو بدونید اصلا انتظار معذرت خواهی ازشون نداشته باشید چون اونا تا صدسال دیگه هم نمیان عذرخواهی کنن و اشتباهاتشون رو به گردن بگیرن .

    همینکه رابطتون رو قط کردید کافیه .

    همسرتون هم درست میگید اذیت میشه از این رفتارها ولی چاره ای نیست باید رفتارشو کنترل شده ادامه بده باهاشون ، نه قهر کامل باشه نه خیلی قاطی بشه باهاشون . باید صبوریه بیشتری به خرج بده .... اونم میدونه که همسرش و زندگیش ارزش اینو داره که براش بجنگه و تلاش کنه تا هیچ چیز آرامششون رو به هم نزنه .

    فقط شما سعی کن بهش روحیه بدی همینطور که تا الان آرومش کردی از این به بعد هم آرومش کنی و نزاری جو خونه متشنج بشه یا خودتون سعی کنید گلایه کمتر کنید از خانوادش چون اون خودش همه ی اینارو میدونه ( البته میدونم خودتون حواستون به همه چیز هست )

    خلاصه اینکه مجبورید هم صبوری کنید هم نادیده بگیرید هم آرامش خونه رو حفظ کنید برای زندگیتون .

  18. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    ...نازی جان منم یه دختر شهرستانیم که با یه بچه تهرون ازدواج کردم .
    توصیه ای واسه من نداری ؟
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  20. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    متاسفانه من هم خودم بیست ساله که درگیر این مشکلم .
    همسرم الان خودش فقط با خواهراش در تماسه .
    من هم توصیه ام اینه که اگر همسرتون تحت تاثیر مخالفت های خانوادش قرار نمیگیره ماهی یک الی دو بار رو به مادرش سر بزنه .
    ایشون خودش مختاره که بدی های خانوادش رو فراموش کنه یا نه .
    شما هم برای جلوگیری از هر برخوردی فعلا رفت وامد نکنید .
    خدا شاهده تو این چند سال خیلی تلاش کردم که خواهر شوهرام رو جای خواهر نداشتن قرار بدم .
    ولی متاسفانه اون ها هیچ تمایلی ندارند .
    البته الهی شکر ما هیچ برخورد فیزیکی ویا لفظی هم نداشتیم .
    سعی کردم به طرف خودم جذبشون کنم .
    چون اعتقاد داشتم اگر عاشق کسی هستم باید خانوادش رو هم دوست داشته باشم .
    چون به صله رحم وتبعات مثبتش در زندگی اعتقاد داشتم .
    میخواستم به بچه هام عشق ومحبت رو یاد بدم.
    حتی بدون مشورت با همسرم هدیه هایی تهیه میکردم وبرای روز زن به دیدنشون میرفتم .
    به هر حال خانم من هم مذهبیم هم چادری شاید مشاور خوبی برای شما نباشم .با توجه به دید شما البته
    ولی چند نفر از دوستان رو دعوت کردم .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  22. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    متشکرم از کمکتون. به نظر شما همسرم با وجود همه این اتفاقیی که افتاده و بعد سه ماه که عید هم نرفته پیششون اگر الان بره بد نیست؟ می دونید وقتی که بدون من میره اونجا اوناها یه طوری رفتار میکنن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و من هم هیچ وابستگی با همسرم ندارم واونا یک نفر توی خیابون رو ازار و اذیت کردن و همسرم نباید تحت تاثیر رفتارای اونا با من رفتارش متفاوت باشه. کاملا خودشون رو به اون را می زنن. از طرفی خو.ب همسرم هم گناه داره عاطفه داره دلش تنگ شده هرچند که از طرف خواهر و مادرش اصلا اینطور نیست. شما میگید با این وضعیت اون باید چکار کنه؟ من چکار کنم؟ نمی تونم بار اینکه اون ها رونبینه بیفته روی شونه های من

  24. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    من همه این کارها رو کردم ولی به جای اینکه طرف به خودش بیاد پیش خودشون فکر می کنن که لابد سطح من از اونا خیلی پایین تره و دارم بهشون باج میدم. کلا لطف محبت و بزگواری براشون معنی نداره. الان فکر میکنم همه محبت هایی هم که کردم اشتباه بود و خودم رو کوچیک کردم
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    متاسفانه من هم خودم بیست ساله که درگیر این مشکلم .
    همسرم الان خودش فقط با خواهراش در تماسه .
    من هم توصیه ام اینه که اگر همسرتون تحت تاثیر مخالفت های خانوادش قرار نمیگیره ماهی یک الی دو بار رو به مادرش سر بزنه .
    ایشون خودش مختاره که بدی های خانوادش رو فراموش کنه یا نه .
    شما هم برای جلوگیری از هر برخوردی فعلا رفت وامد نکنید .
    خدا شاهده تو این چند سال خیلی تلاش کردم که خواهر شوهرام رو جای خواهر نداشتن قرار بدم .
    ولی متاسفانه اون ها هیچ تمایلی ندارند .
    البته الهی شکر ما هیچ برخورد فیزیکی ویا لفظی هم نداشتیم .
    سعی کردم به طرف خودم جذبشون کنم .
    چون اعتقاد داشتم اگر عاشق کسی هستم باید خانوادش رو هم دوست داشته باشم .
    چون به صله رحم وتبعات مثبتش در زندگی اعتقاد داشتم .
    میخواستم به بچه هام عشق ومحبت رو یاد بدم.
    حتی بدون مشورت با همسرم هدیه هایی تهیه میکردم وبرای روز زن به دیدنشون میرفتم .
    به هر حال خانم من هم مذهبیم هم چادری شاید مشاور خوبی برای شما نباشم .با توجه به دید شما البته
    ولی چند نفر از دوستان رو دعوت کردم .

  25. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    متشکرم از کمکتون. به نظر شما همسرم با وجود همه این اتفاقیی که افتاده و بعد سه ماه که عید هم نرفته پیششون اگر الان بره بد نیست؟ می دونید وقتی که بدون من میره اونجا اوناها یه طوری رفتار میکنن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و من هم هیچ وابستگی با همسرم ندارم واونا یک نفر توی خیابون رو ازار و اذیت کردن و همسرم نباید تحت تاثیر رفتارای اونا با من رفتارش متفاوت باشه. کاملا خودشون رو به اون را می زنن. از طرفی خو.ب همسرم هم گناه داره عاطفه داره دلش تنگ شده هرچند که از طرف خواهر و مادرش اصلا اینطور نیست. شما میگید با این وضعیت اون باید چکار کنه؟ من چکار کنم؟ نمی تونم بار اینکه اون ها رونبینه بیفته روی شونه های من
    به نظر من شما رابطه برقرار کردن رو امتحان کردید و نتیجه ی عکس داد و روابط بهبود پیدا نکرد پس حالا که قبولتون ندارن نیازی نیست شما به دیدنشون برید .

    درمورد همسرتون هم اگه اذیت نمیشه از حرفایی که بهش میزنن یا میتونه تحمل کنه رفتاراشونو هراز گاهی بره یکساعت سر بزنه و بیاد . فقط برای اینکه وظیفشو انجام داده باشه و نگن داره تو گوش پسرم میخونه که کاری به خانوادش نداشته باشه !!

    الانم اشکالی نداره که سه ماهه ندیدتشون ، بره سر بزنه و برگرده . ولی شما هم وقتی که میخواد بره هم وقتی که اومد باهاش بگو بخند قربون صدقش برو ( نه اینکه چون رفته خونه مامانش اینا !! برای اینکه ببینه انتخابش ارزششو داشته ) خلاصه کلی هواشو داشته باش .... اینجوری اونم آرامش پیدا میکنه .

    اینم بگم بازم همسرتون زود به زود با فاصله های کم نره پیششون ... چون اگه زیاد بره بازم روشون تو رو هم باز میشه و حرفای بی ربط زیاد میزنن بهش .

    دیگه بستگی داره خودتون ببینید هروقت زیاد بود این فاصله یا دلش تنگ شد بره ، مثلا ماهی یک دفه یا هرطور که خودتون تشخیص میدید .
    ویرایش توسط love : 06-08-2016 در ساعت 06:54 PM

  26. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    به نظر شما اینکه هسرم بهشون گفته یا تغییر رویه میدید و یا دیگه من رو نمیبینید و انا اهمیتی ندادن. الان اگر بره خودش و من رو کوچیک نمیکنه؟! ببخشید که این سوال رو انقدر تکرار میکنیم. چون موارد دیگه هم بوده که ما باهشاون کلی یا ضمنی کات کردیم به امید تغییرشون ولی اونها هیچ تغییر نکردن و هر بار اوضاع بدتر قبل شده و به اصطلاح خیلی پرو شدن. نمی خوام باز م اشتباه کنیم
    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    به نظر من شما رابطه برقرار کردن رو امتحان کردید و نتیجه ی عکس داد و روابط بهبود پیدا نکرد پس حالا که قبولتون ندارن نیازی نیست شما به دیدنشون برید .

    درمورد همسرتون هم اگه اذیت نمیشه از حرفایی که بهش میزنن یا میتونه تحمل کنه رفتاراشونو هراز گاهی بره یکساعت سر بزنه و بیاد . فقط برای اینکه وظیفشو انجام داده باشه و نگن داره تو گوش پسرم میخونه که کاری به خانوادش نداشته باشه !!

    الانم اشکالی نداره که سه ماهه ندیدتشون ، بره سر بزنه و برگرده . ولی شما هم وقتی که میخواد بره هم وقتی که اومد باهاش بگو بخند قربون صدقش برو ( نه اینکه چون رفته خونه مامانش اینا !! برای اینکه ببینه انتخابش ارزششو داشته ) خلاصه کلی هواشو داشته باش .... اینجوری اونم آرامش پیدا میکنه .

  28. کاربران زیر از reaseblue بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    به نظر شما اینکه هسرم بهشون گفته یا تغییر رویه میدید و یا دیگه من رو نمیبینید و انا اهمیتی ندادن. الان اگر بره خودش و من رو کوچیک نمیکنه؟! ببخشید که این سوال رو انقدر تکرار میکنیم. چون موارد دیگه هم بوده که ما باهشاون کلی یا ضمنی کات کردیم به امید تغییرشون ولی اونها هیچ تغییر نکردن و هر بار اوضاع بدتر قبل شده و به اصطلاح خیلی پرو شدن. نمی خوام باز م اشتباه کنیم

    ببینید تو پست اولمم گفتم اینا تا صدسال دیگه نه تغییر رویه میدن نه میان از شما یا خانوادتون عذرخواهی کنن .

    اخلاقشون و غرورشون اجازه ی اینکارو نمیده ، ضمن اینکه حق رو هم به خودشون میدن پس دلیلی نمیبینن برای عذرخواهی .

    ولی اینکه میگید بار آخر همسرتون اینو بهشون گفته خب مسلما اونا نمیان عذرخواهی کنن ، از طرفی خیلی درست نیست این رابطه به طور کامل قط بشه .

    من نظرم اینه این حرف رو نادیده بگیرید ( حرفی که خودتون زدید ) و فقط همسرتون ماهی یک دفه دو ماهی یک دفه ( زود به زود نباشه که بگن حق با ما بوده ) به دیدن مادرش بره فقط برای اینکه وظیفه ی فرزند بودنش رو بجا اورده باشه و عذاب وجدانی نداشته باشه .

  30. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    میتونه فقط بهشون زنگ بزنه .
    نه خانم شما کوچیک نمیشی .
    الان هم دیر نیست.
    لازم به عذر خواهی هم نیست .
    اول یه زنگ به مادرش بزنه وبگه میخواد به دیدنش بره اگر مادرش بد برخورد کرد
    با ایشون فقط به همون زنگ بسنده کنه
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  32. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    ...نازی جان منم یه دختر شهرستانیم که با یه بچه تهرون ازدواج کردم .
    توصیه ای واسه من نداری ؟
    من غلط کنم توصیه ای به شما کنم

    شما باید تجربه هاتون رو به من انتقال بدید .

    شما ماشالله تا الان عالی عمل کردید که تونستید جای خانواده ی همسرتون رو براش پر کنید .

  34. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    آره راستی تلفن هم خوبه ....

  35. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    یه بار برای روز مادر بهش زنگ زد. به خواست من براش کادو هم گرفت فرستاد در خونشون. ولی جواب تلفن نمیده. فقط هم با من این مشکل رو. نداره. پای صحبت فامیل که می شنیم با خیلی ها سر دعوا داره جواب تلفن عمه های همسرم رو هم نمیده! با یه موجودی گیر افتادم که نظیر نداره بی عاطفه سنگ دل و بدذات. دخترش رو هم از خودش بدتر کرده. در بدی و آزار ما با هم مسابقه دارند
    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    آره راستی تلفن هم خوبه ....

  36. کاربران زیر از reaseblue بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    یه بار برای روز مادر بهش زنگ زد. به خواست من براش کادو هم گرفت فرستاد در خونشون. ولی جواب تلفن نمیده. فقط هم با من این مشکل رو. نداره. پای صحبت فامیل که می شنیم با خیلی ها سر دعوا داره جواب تلفن عمه های همسرم رو هم نمیده! با یه موجودی گیر افتادم که نظیر نداره بی عاطفه سنگ دل و بدذات. دخترش رو هم از خودش بدتر کرده. در بدی و آزار ما با هم مسابقه دارند
    آهان .

    هروقت همسرتون دلش تنگ شد بره یکساعت دیدنشون اگه هم
    خیلی اذیتش کردنو واقعا دیگه آدمایی بودن که لیاقتش رو نداشتن اگه خود همسرتون خواست دیگه نره !!

  38. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    من غلط کنم توصیه ای به شما کنم

    شما باید تجربه هاتون رو به من انتقال بدید .

    شما ماشالله تا الان عالی عمل کردید که تونستید جای خانواده ی همسرتون رو براش پر کنید .
    دور از جون شما

    من جاشون رو پر نکردم جاشون رو تنگ کردم تو دل همسرم .

    نه این که وزنم زیاده .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  39. 2 کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    ممنونم از همگی و وقتی که برای من گذاشتین. من باز میام چک میکنم اگر دوستان به ذهنش چیزی میرسه لطفا با من در میون بزاره

  41. کاربران زیر از reaseblue بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر


  43. کاربران زیر از reaseblue بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  44. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    شما قبلا یه تایپیک زدید با این مضمون که ما بدون حضور خانواده همسرم ازدواج کردیم و الان برهدرشوهرم زنگ میزنه و بدو بیراه میگه و همسرم جوابشو نمیده ؟؟؟؟؟
    اگر شما نبودید پس قصه زندگی اون خانوم شبیه شماست .

  45. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    شما قبلا یه تایپیک زدید با این مضمون که ما بدون حضور خانواده همسرم ازدواج کردیم و الان برهدرشوهرم زنگ میزنه و بدو بیراه میگه و همسرم جوابشو نمیده ؟؟؟؟؟
    اگر شما نبودید پس قصه زندگی اون خانوم شبیه شماست .
    غزل جان ایشون فقط همین یک موضوع رو ارسال کردن .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  46. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    غزل جان ایشون فقط همین یک موضوع رو ارسال کردن .
    چه جالب ...چقدر بعصی زندگی ها شبیه همه ..
    من با خوندن ماجراشون دو تا تایپیک مختلف دیگه اومد توذهنم که فکر میکردم متعلق به ایشونه ...
    زندگی های شبیه هم تو این انجمن هم زیاده .

  48. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    چه جالب ...چقدر بعصی زندگی ها شبیه همه ..
    من با خوندن ماجراشون دو تا تایپیک مختلف دیگه اومد توذهنم که فکر میکردم متعلق به ایشونه ...
    زندگی های شبیه هم تو این انجمن هم زیاده .
    شاید هم زندگی من بوده ولی تو همین تاپیک
    آخه من تاپیک نزدم .
    اصلا به چشم مشکل به موضوع نگاه نمی کنم .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  50. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    شاید هم زندگی من بوده ولی تو همین تاپیک
    آخه من تاپیک نزدم .
    اصلا به چشم مشکل به موضوع نگاه نمی کنم .
    چه جالب !

    خیلی خوبه به چشم مشکل نگاه نمیکنید ...کاش من اینجور بودم .
    همش میخوام همه ازم راصی باشن و برا همه چی حرص میخورم

  51. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    سلام
    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی متاسفانه این مشکل جدی زوجهای ایرانیه و یکی ازدلایل بیش از 75%طلاقها ,,دخالت اطرافیان و فامیل!!!!؟؟
    ازدواج غلطی داشتید به قول خودتان از سر لجبازی با فامیل کاملا بیمار ایشون(شخصیت جنگجو و به قولی حرف به کرسی نشاندن شما از گفتارتان کاملا مشهوده)
    در صورتی که در ایران ازدواج بین دو خانواده انجام میگیره!!!؟؟
    ازدواج امروز هم که بر خلاف گذشته یعنی خانواده هسته ای (که درست هم هست) یعنی مرد و زن و فرزندان و حتما نه ازدواج قدیم و خانواده گسترده زن و مرد و فرزندان و پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و برادران و خواهران
    عمه و خاله و.....!!!!!؟؟؟
    کوتاه سخن
    به شما هیچ ربطی نداره که ایشون با خانواده خونی خودش میره و میاد(که حتما بیمارند) البته در صورتی که در رفتار و منش همسرتون تاثیر گذار نباشه
    پس نه احساس ترحم کنید و نه نفرت و خشم به زندگی و کار و همسر خودتان برسید
    و از یک مشاور خانم خوب همکار ما در شهر خود کمک بگیرید
    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  52. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی متاسفانه این مشکل جدی زوجهای ایرانیه و یکی ازدلایل بیش از 75%طلاقها ,,دخالت اطرافیان و فامیل!!!!؟؟
    ازدواج غلطی داشتید به قول خودتان از سر لجبازی با فامیل کاملا بیمار ایشون(شخصیت جنگجو و به قولی حرف به کرسی نشاندن شما از گفتارتان کاملا مشهوده)
    در صورتی که در ایران ازدواج بین دو خانواده انجام میگیره!!!؟؟
    ازدواج امروز هم که بر خلاف گذشته یعنی خانواده هسته ای (که درست هم هست) یعنی مرد و زن و فرزندان و حتما نه ازدواج قدیم و خانواده گسترده زن و مرد و فرزندان و پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و برادران و خواهران
    عمه و خاله و.....!!!!!؟؟؟
    کوتاه سخن
    به شما هیچ ربطی نداره که ایشون با خانواده خونی خودش میره و میاد(که حتما بیمارند) البته در صورتی که در رفتار و منش همسرتون تاثیر گذار نباشه
    پس نه احساس ترحم کنید و نه نفرت و خشم به زندگی و کار و همسر خودتان برسید
    و از یک مشاور خانم خوب همکار ما در شهر خود کمک بگیرید
    سپاس
    دکتر
    سلام متشکرم از وقتی که گذاشتید. در مورد حرف اولتون کاملا مخالف هستم.من از زندگی خودم و روابطم با همسرم کاملا راضی هستم. شاید اولش ما با لج بازی وارد رابطه شدیم ولی هر چه گذشت با شناختی که از هم به دست آوردیم به این نتیجه رسیده بودیم که برای هم مناسب ترین گزبنه هستیم.و به همین دلیل تابو شکنی کرده و با وجود مخالفت ها لا هم ازدواج کردیم.والان بعد گذشت ۶-۷ سالار ازدواجمون و ،۱۰ ستل از اشناییمون روز به روز از زندگی مون راضی تریم. اینکه می فرمایید توی ایران ازدواج بین دوتا خانواده است، به نظرم مثل هر چیز دیگه بهش اهمیت بیش ازحد داده شده جامعه ماخممثل ۱۰۰ پیش غرب نیاز به یه سری آلفا میل alpha male داره که این هنجارهای غلط و غیر منطقی رو بشکنه.زندگی من بیشتر از هرکیب مال منه و هیچ کس حتی کسی که من ذو له دنیا آورده حقنداره تصمیمات اساسی زندگی من رو بگیره.

  53. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28676
    نوشته ها
    16
    تشکـر
    0
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    از آفت های زندگی ما توی کشورهای جهان سوم و با تخفیف در حال توسعه همین گذار هست.مطمئنا توی این دوره عده ای قربانی میشن. عده ای خیلی اذیت میشوند ولی این بهای گذارهست. نمیدونم شاید با همین منوال زندگی من یا کسایی که شبیه من هستن بدتر و بدتر بشه ولی من از انتخاب پشیمون نمیشم چون من حق تصمیمات زندگی خودم رو به کس دیگه ای نمیدم. چون فقط یکبار میتونم زندگی کنم. من و همسرم جز افراپ خیلی باهوش این جامعه هستیم و شاید دلیل اینکه با این مشکلات تونستیم رابطه بین خودمون خوب نگه داریم.
    هدف من از مطرح کردن این موضوع اینجا هم رسیدن راه حل برای مشکل فعلی اکتست تا شرایط رو به حالت پایدار در بیارم و اجازه ندم مساله از این که هست واگرا تر بشه همین
    ویرایش توسط reaseblue : 06-09-2016 در ساعت 03:04 PM

  54. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : بحران در رابطه با خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    لطف و آرامش کلام شما آدم رو آروم میکنه!
    این داستان منه به طور خلاصه
    من با همسرم حدود 10 سال پیش برای اولین بار ملاقات کردم. هر دو در یکی از بهترین دانشگاه های تهران درس خوندیم ولی ایشون چند سال از من بزرگتر هستند. آشنایی اولیه ما کاملا در حدی ساده و فقط از روی شناخت و کجنکاوی بود و چون من خیلی کم سن و سال بودم اصلا به ازدواج و جدی بودنش فکر نمی کردم و از این رو فقط راجع به علاقه ها مون اون توی زمانای محدود توی دانشگاه حرف می زدیم. این رو باید بگم که ایشون ساکن تهران بودند و من در خوابگاه ساکن بودم. از شروع آشنایی ما چند ماهی نگذشته بود که یه روز توی امتحانای پایان ترم موبایل من زنگ خورد و یک زن ناشناس شروع کرد به حدس زن اسم من یا ( بر اساس حرفی که اسمم باهاش شروع میشه) و وقتی که ازشون می پرسیدم شما با لحن تحقیر آمیزی گفت حالا میفهمی! من چون می دونستم که همسرم(که اون موقع همسرم نبود) اسم من رو با فامیل و حرف اول اسم کوچیک توی موبایلش ثبت کرده حدس زدم که این تماس از طرف بستگان اون بوده و احتمالا اون ها به موبایلش که پیامک ها ما توش بوده دست یابی داشتن و....
    که البته حدسم درست بود. تماس گیرنده مادر همسرم بود! مادر همسرم و دخترش که تنها خواهر همسرمه و تقریبا هم سن منه سر گویشش رفته بودن و.... و این بود آغاز 10 سال کش مکش های من!

    بعد از این داستان با همسرم دعوا کردم و بهش گفتم که اون ها به چه حقی به من زنگ زدن و .... و با هاش قطع رابطه کردم. به دلیل احساس زیادی که بین ما بود و شایدم کمی لج بازی با مخالفت انجام شده چیزی که اصلا بین ما جدی نبود دوباره شروع شد و این بار جدی و با قصد ازدواج

    اون از من خواست که به رابطه مون ادامه بدیم و در همین حین تلاش میکنه که با خانواده اش حرف بزنه
    سرتون رو درد نمیارم اوضاع به همین منوال گذشت همسرم واقعا پسر خوبی بود و هست و هرکسی که ما رو مبینیه باورش نمیشه که الان بیش از 6 سال هست که ازدواج کردیم و محبتمون به هم مثل روز اوله و خدا می دونه که هیچ وقت از انتخابش ناراضی نبودم به همین دلیل در سه سال اول رابطه مون قبل از ازدواج با وجود همه مشکلاتی که خانواده اون برای من پیش آوردن از اعصاب خوردی گرفته و ... به خاطر همسرم و خوبی هاش تحمل کردم. فکر میکنم اون هم همینطور فکر می کرد که توی این همه مشکلات دوام آورد
    وقت و بی وقت به من زنگ می زدن
    تهدید می کردن
    فحش می دادن ولی خدا میدونه من هیچ چی بهش نگفتن.
    در این موضوع مخالفت مادرش سر دم دار بود و خواهش هم همراهی می کرد و پدرش هم نقش کاملا منفعلی داشت که فقط کارا و حرفای مادش رو تایید می کرد و هر کاری که اون می خواست رو انجام می داد.
    بهانه شون هم این بود که ما تو دانشگاه با هم آشنا شدیم و این کار "حرامه"! و ایکه من نه چادری و نه تهرانی هستم.
    بعدا فهمیدم اینا همش بهونه بوده. مادرش فقط دنبال یه دختر پودار می گشت که به واسطه وصلت با اونها بتونه سطح خئش رئ بکشونه بالا و این وسط چادر و حلال حروم رو بهانه کرده بود. این حقیقت که من تحصیل کرده ام و از خانواده تحصیل کرده ای میام براش قابل قبول نبود و حتی یک بار به همسرم گفته بود که باید یک زنی بگیری که من بتونم بزنم توی سرش من توی سر این نمی تونم بزنم!
    اوناع تهمت ها و ناروا ها رو به من زدن هم مادرش هم پدرش!
    ای که این دختر فقط دنباله یک تهرانی میگرده که بتونه تهران موندگار بشه اینکه به درد نمی خوره اینکه فردا میره دنبال یکی دیگه و....
    خانواده همسرم در ظاهر آدم های مذهبی هستند وبی حد وحصر بی اخلاق هستن. فکر می کنن چون مذهبی هستند پس هر کار دیگه بکنن و هر بلایی سر بقیه بیارن هیچ ایرادی نداره
    من اوایلی که با همسرم آشنا شدم آدم نسبتا مذهبی بودم ولی از وقتی این آدم ها رو دیدم حالم از هرچی مذهب و مذهبی هست به هم میخوره!
    خلاصه بعد از سه سال کشمکش و بعد از اینکه همسرم از اون ها خواست که من رو بیان ببینن و نیومدن و چند بار همسرم به تنهایی اومد و با پدر من حرف زد پدرم هر بار گفت برو با خانواده ات بیا
    ما بدون حضور خانواده اون و با مخالفت شدید خانواده من عقد کردیم. دلیل اینکه خانواده من راضی شن این بود که ما هر از خارج از کشور پذیرش داشتیم قرار بود تا چند ماه بعد بریم از ایران.
    توی فاصله چند ماهه عقد و عروسی همسرم باز تلاش کرد راضیشون کنه که از خر شیطون بیان پایین ولی اون ها وفقط تهدید می کردن که طلاق بده و اجازه نمی دادن به کسی بگه ازدواج کرده و توی همون مدت بدون اطلاع همسرم براش خواستگاری هم میرفتن!!!!
    متسفانه همسر من نتونست ویزا بگیره ولی من تونستم و اینجا فشار مضاعف روی من از طرفی جهنمی که خانواده ام برام درست کردن که توبزار برو، خدا خدای خانواده اون برای این که من برم و...
    ولی من با همه این موضوعات تصمیم به نرفتن گرفتم و کنار هسرم موندم ( بگم که اصلا هم پشیمون نیستم)
    سه سال از ازدواج ما گذشت در تمام این مدت من همسرم رو تشویق میکردم که به دیدار خانواده اش بره هرچند اونها هنوز همون مواضع قبلی رو داشتن! پدرش هم به تو این مدت مریض شده بود و چند باری بستری شد بیمارستان البته ایشون سابقه بیماریشون خیلی طولانی تر بود و به گذشته بر می گشت.
    در تمام این چند سال هم خانواده اش به دروغ گفته بودن که پسرمون شهرستانه و گاه گاه هم به دنبال زن بودن براش!
    باید بهتون بگم که در این زمان حدود 3سال بود که من زن پسرشون بودم و من هنوز خانواده همسرم رو ندیده بودم!
    بالاخره بعد از سه سال بر اثر یک سری اتفاقات و بعدا فهمیدم بیشتر به تمایل پدر همسرم و اینکه موضوع خیلی دیگه توی فامیل تابلو شده بود تصمیم گرفتم من رو ببین! ولی یه شرط گذاشتن و اون هم این بود که باید چادر سرم کنمو منم به خاطر همسرم و از روی بچگی و ... قبول کردم. دیگه از این کشمکش خسته شده بودم از طرفی چون پدر همسرم مریض بود دلم براش می سوخت. ولی کاش قبول نمی کردم
    بعد اینکه من دیدمشون یه مهمونی برگزار کردن که به اصطلاح بگن پسرشون ازدواج کرده، بدون حضور خانواده من و با وجود اینکه یکی از بستگان جوان من به تازگی فوت کرده بود و اون ها حاضر نشده بودن در مراسم شرکت کنند. من هیچ کدوم از این مسایل را با خانواده ام در میون نذاشته بودم و اون ها فکر میکردن که ما با اون ها رابطه ای نداریم مثل سابق
    الان از این که توی اون مراسم شرکت کردم خجالت زده ام
    ولی اون موقع تو ذوق قطع شدن تنش ها بودم و پیش خودم فکر میکردم که با رفتار خوبم اون ها رو متوجه اشتباهشون می کنم ولی افسوس
    تازه اول بد بختی از نوع دیگه بود
    مادر شوهر من که حتی دیپلم هم نداره و یک انسان به شدت بی ریشه است به همون رفتارای بدش ولی این بار در یه قالب دیگه ادامه میداد
    هیچکس توی فامیل شون من رونمیشناخت
    و هر وقت حرفش پیش میومد و من راجع خودم خانواده تحصیلاتم و موقعیت شغلی ام حرف می زدن تعجب می کردن
    گویا من رو به عنوان یه آدم بی اصالت معرفی کرده که اومدم خودم رو با ازدواج با همسرم نجات بدم
    بی توجهی هاش ادامه رفتار قبلش ادامه داشت به اضافه اینکه این چادر پوشیدنه خیلی رو اعصاب من می رفت احساس می کردم واقعا دارم خودم رو کوچیک میکنم. منی که برای خودم تو دانشگاه و بین دوستان ادم مهم و قابل احترامی بودم داشتن همچین زندگی خفت باری برای خیلی سخت بود. با این حال یه دوسالی تحمل کردم به خاطر همه خوبی های همسرم. تو این مدت هم هرچی همسرم باهاشون کل انجار رفت که درست بشن می گفتن ما که کاری نمی کنیم ما فقط میگیم به ما احترام بزاره! منظورشونم هم از احترام این بود که هر بی احترامی و بی حرمتی خواستن بکنن از کارای گذشته شون اظها ر پشیمونی نکنن و من هم هر کاری خواستن براشون انجام بدم!
    بالاخره من دیگه بریدم. من دختر مغروری هستم و این سبک زندگی از شان و شخصیت اجتماعی من بدور بود این بود که بعد از اتفاقایی که عید پارسال افتاد به همسرم گفتم که دیگه نمیتونم رفتار شون رو تحمل کنم. با شما هم کاری ندارم اگر میخوای باهاشون رفت و آمد کنی فقط من دیگه نمی خوام ببنمشون مگر اینکه از رفتارشون عذر خواهی کنن هم از من هم از خونواده من و این که من همین طور که هستم بادی پذیرفته بشم!
    و دیگر نرفتم خونشون
    توی این مدت حال پدر همسرم وخیم تر شد و متاسفانه فوت شدن. از بین اون خونواده اون از همه به انصاف نزدیک تر بود و من باهاش رابطه بهتری داشتم. یه وقتی هایی هم از رفتارش می فهمیدم که از کارای قبلی پشمونه. نتنها اون بلکه همه اعضای فامیل همسرم اععم از مادری و پدری با م اربطه خوبی دارن ومن رو هم دوست دارن هم تحسین میکنند
    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    با وجود همه کاراهایی که کرده بودن توی مراسم پدر همسرم شکت کردم چادر هم سرم کردم به خاطر هسرم و حتی پدرم با وجود اینکه ایشون رو ندیده بودن از را دور اومدن به شکل شکیلی در مراسم شرکت کردن.
    کاری ندارم که توی مراسم چقدر من رو اذیت کرد و در آخر مراسم هیچ تشکری از من نکرد و من هم دیگه تامراسم 40 ندیدمش. باز توی مراسم 40 ام شرکت کردم ولی این بار بدون چادر بعد که مراسم تموم شد به من گفت که بدون چادر نمیتوم بیام خونه شون منم نرفتم و برگشتم خونه
    این رو باید بگم که در تمام مدت این 6 سال اونها هیچ کمک مالی به تنها پسرشون نکردن حتی 1000 تومن
    به هر حال باز رابطه من باهاشون قطع شد ولی باز همسرم رو ترقیب می کردم که بره پیششون تنها نباشن وتمامی کارهایی که داشتن رو انجام بده و حتی مقداری پل از پس اندازم به همسرم دادم تا بهشون قرض بده
    آخرین باری که دیدمشون توی قبرستون بود که وقتی دیدن من بدون چادر سر قبر ایستاده ام دخترش به من حمله کرد و با من فیزیکی درگیر شد!
    همسرم هم که تمامی این مدت سعی کرده بود اون ها رو اصلاح کنه و به راه راست هدایت کنه همونجا از کوره در رفت و گفت دیگه هیچ وقت نمیخواد اونا ببینه مگر اینکه از رفتارشون اعلام پشیمونی کنند
    و ما از اون موقعه دیگه ندیدمشون حدود3 ماهی هست.
    من از اینکه اونا دیگه توی زندگی من نیستن خوشحالم ولی همسرم این وسط خیلی اذیت شده و الان بیشتر داره اذیت میشه
    ازین که اون ها اصلا تهدیدش اهمیتی نداشته و الان که همه کاراها رو همسرم روبراه کرده بدون اینکه ریالی دریافت کنه دیگه اصلا براشون اهمیت نداره خیلی غصه میخوره.
    نمی دونم چکار کنم
    از طرفی دلم میخواد بهش بگم برو ببینشون البته یه بار هم گفتم
    از طرفی این زنجیره تحقیر باید یه جایی قطع بشه
    تورو خدا راهنمای کنی من رو
    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    متشکرم از کمکتون. به نظر شما همسرم با وجود همه این اتفاقیی که افتاده و بعد سه ماه که عید هم نرفته پیششون اگر الان بره بد نیست؟ می دونید وقتی که بدون من میره اونجا اوناها یه طوری رفتار میکنن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و من هم هیچ وابستگی با همسرم ندارم واونا یک نفر توی خیابون رو ازار و اذیت کردن و همسرم نباید تحت تاثیر رفتارای اونا با من رفتارش متفاوت باشه. کاملا خودشون رو به اون را می زنن. از طرفی خو.ب همسرم هم گناه داره عاطفه داره دلش تنگ شده هرچند که از طرف خواهر و مادرش اصلا اینطور نیست. شما میگید با این وضعیت اون باید چکار کنه؟ من چکار کنم؟ نمی تونم بار اینکه اون ها رونبینه بیفته روی شونه های من
    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    به نظر شما اینکه هسرم بهشون گفته یا تغییر رویه میدید و یا دیگه من رو نمیبینید و انا اهمیتی ندادن. الان اگر بره خودش و من رو کوچیک نمیکنه؟! ببخشید که این سوال رو انقدر تکرار میکنیم. چون موارد دیگه هم بوده که ما باهشاون کلی یا ضمنی کات کردیم به امید تغییرشون ولی اونها هیچ تغییر نکردن و هر بار اوضاع بدتر قبل شده و به اصطلاح خیلی پرو شدن. نمی خوام باز م اشتباه کنیم
    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم ولی متاسفانه این مشکل جدی زوجهای ایرانیه و یکی ازدلایل بیش از 75%طلاقها ,,دخالت اطرافیان و فامیل!!!!؟؟
    ازدواج غلطی داشتید به قول خودتان از سر لجبازی با فامیل کاملا بیمار ایشون(شخصیت جنگجو و به قولی حرف به کرسی نشاندن شما از گفتارتان کاملا مشهوده)
    در صورتی که در ایران ازدواج بین دو خانواده انجام میگیره!!!؟؟
    ازدواج امروز هم که بر خلاف گذشته یعنی خانواده هسته ای (که درست هم هست) یعنی مرد و زن و فرزندان و حتما نه ازدواج قدیم و خانواده گسترده زن و مرد و فرزندان و پدر و مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و برادران و خواهران
    عمه و خاله و.....!!!!!؟؟؟
    کوتاه سخن
    به شما هیچ ربطی نداره که ایشون با خانواده خونی خودش میره و میاد(که حتما بیمارند) البته در صورتی که در رفتار و منش همسرتون تاثیر گذار نباشه
    پس نه احساس ترحم کنید و نه نفرت و خشم به زندگی و کار و همسر خودتان برسید
    و از یک مشاور خانم خوب همکار ما در شهر خود کمک بگیرید
    سپاس
    دکتر
    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    سلام متشکرم از وقتی که گذاشتید. در مورد حرف اولتون کاملا مخالف هستم.من از زندگی خودم و روابطم با همسرم کاملا راضی هستم. شاید اولش ما با لج بازی وارد رابطه شدیم ولی هر چه گذشت با شناختی که از هم به دست آوردیم به این نتیجه رسیده بودیم که برای هم مناسب ترین گزبنه هستیم.و به همین دلیل تابو شکنی کرده و با وجود مخالفت ها لا هم ازدواج کردیم.والان بعد گذشت ۶-۷ سالار ازدواجمون و ،۱۰ ستل از اشناییمون روز به روز از زندگی مون راضی تریم. اینکه می فرمایید توی ایران ازدواج بین دوتا خانواده است، به نظرم مثل هر چیز دیگه بهش اهمیت بیش ازحد داده شده جامعه ماخممثل ۱۰۰ پیش غرب نیاز به یه سری آلفا میل alpha male داره که این هنجارهای غلط و غیر منطقی رو بشکنه.زندگی من بیشتر از هرکیب مال منه و هیچ کس حتی کسی که من ذو له دنیا آورده حقنداره تصمیمات اساسی زندگی من رو بگیره.
    نقل قول نوشته اصلی توسط reaseblue نمایش پست ها
    از آفت های زندگی ما توی کشورهای جهان سوم و با تخفیف در حال توسعه همین گذار هست.مطمئنا توی این دوره عده ای قربانی میشن. عده ای خیلی اذیت میشوند ولی این بهای گذارهست. نمیدونم شاید با همین منوال زندگی من یا کسایی که شبیه من هستن بدتر و بدتر بشه ولی من از انتخاب پشیمون نمیشم چون من حق تصمیمات زندگی خودم رو به کس دیگه ای نمیدم. چون فقط یکبار میتونم زندگی کنم. من و همسرم جز افراپ خیلی باهوش این جامعه هستیم و شاید دلیل اینکه با این مشکلات تونستیم رابطه بین خودمون خوب نگه داریم.
    هدف من از مطرح کردن این موضوع اینجا هم رسیدن راه حل برای مشکل فعلی اکتست تا شرایط رو به حالت پایدار در بیارم و اجازه ندم مساله از این که هست واگرا تر بشه همین

    عزیز حدسم درست بود, گفته های خودتون رو دوباره مطالعه بفرمائید!؟ جنگجو و کنترل کننده و لجباز!!!!؟؟

    دختر گل عرض کردم اگر خانواده گسترده غلطه که حتما هم هست, پس شما رهاش کن شما که تحصیل کرده ای!؟

    اصلا مهم نیست خانواده همسرتون چی به همسرتون میگن, اگر روی رفتار ایشون در رابطه با شما تاثیری نمیگذاره.

    و اگر همسرتان مهرطلب و وابسته نیستند اجازه بدید ایشون در رابطه با ادامه یا قطع رابطه با خانواده خودشان تصمیم بگیرند

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  55. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد