اتفاقا دمش گرم اگه غیرتیه، دمش گرم، دمـــــــــش گــــــــرم .
مرد بااااس غیرتی باشه، وقتی زد اون پسره رو به دو قسمت یکسان تقسیم کرد می فهمه دنیا دست کیه .
یکم طنز از آب در اومد ولی جدی گفتم، من که عیلی عصبانی شدم اینارو شنیدم، شما که نامزد داری طرف غلط میکنه میاد خواستگاری ، حالا شاید من بد متوجه شدم شاید خواستگاری در کار نباشه . ولی اگه خواستگاری باشه که ...
من دیگه هیچی نمیگم ....
امیدوارم موضوع ختم به خیر بشه و نظرات ما هم باعث نشه خدای نکرده شما تصمیم اشتباهی بگیرید، چون در بدترین حالت ممکن چند سال دیگه که شما با نامزدتون ازدواج کردید و بحث این خواستگاری پیش اومد اون موقع ازتون میپرسه چرا موضوع به این مهمی رو بهش نگفتید ؟ و ممکنه اون موقع ناراحتی پیش بیاد ...
این بحث خواستگاری کمترین بحثی بود که میشه مخفی کرد و برای همین میگم شرایط خاص خودم رو دارم
وقتی پسر همسایمون بهم پیشنهاد بد میده و.....
خیلی چیزای دیگه...
من باید به نامزدم بگم چون هنوز تو منزل پدرم توی این کوچه ست و خونه ی پدرم رو به روی خونه شونه..........دیگه واقعا نمیدونممم.......
سلام من دختری هستم 21 ساله حدود 40 روزه که عقد کردم با شوهرم تقریبا 6 یا 7 ماه قبل عقد اشنایی داشتم الان که عقد کردم اصلا از ظاهر و اخلاقش خوشم نمیاد بلکه بدمم میاد ازش قبل از شوهرم با یه اقایی حدود 3 سال اشنایی داشتم دیوونه وار عاشق هم بودیم و هستیم اونموقع کسی به ازدواج ما رضایت نداد اما الان قرار ازدواج بعد از طلاق منو باهم گذاشتیم چون خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییییییی عاشقیم به نظرتون طلاق من عاقلانس؟
سلام من خاص
سه تا سواله کلی دارم...
1.چند سالته؟
2.با توجه به اینکه واژه ی نامزد تو فرهنگهای مختلف تعبیرهای مختلف داره...دقیقا شما و نامزدت در چه مرحله ای هستی؟ آیا خواستگاری رسمی و خانوادگی اومده یا نه؟
3.خواهرای بزرگترت الان در شرفه ازدواج هستن یا نه فقط خواستگار دارن؟ و اونا چند سالشونه
میدونم با سواله اولم مشکل داری...ولی خب چون من هر نظری میدم الکی پلکی نیست و واقعا روش فکر می کنم سنت واقعا مهمه...باز هرجور خودت می دونی جوابمو بده...
من هجده سال رو تموم میکنم و تو نوزده سال هستم
نشون شدن دیگه...نشون شده ی هم دیگه ایم....مرحله ی بعدیش هم میشه عقد رسمی و ماه عسل
خواهرهام خواستگار دارند ولی خوب هربار به یه دلایلی جواب رد میدند...خواهر اولم به خاطر ظاهر به چند نفر جواب رد داد....خواهر دومم هم خودش رو پایبند کسی کرده که ازش اصلا خواستگاری نکرده
درمورد سنم باید بگم نه خودم و نه خانوادم با سنم مشکل ندارند چون از نظر خودم و اون ها به اون پختکی لارم رسیدم و از طرفی من تابع احساساتم نیستم و سعی میکنم کاری رو انجام بدم که صلاح میدونم برای همین به این قضیه فکر میکنم که ازدواج صورت نگیره..اونقدر رنج کشیدم که دیگه پا گذاشتن روی احساساتم وقتی که نیاز باشه کمترین کاریه که از دستم بر میاد
لطفاً عجله نکنید.
حتی اگه یه درصد احتمال بهم خوردن این نامزدی هست، چرا از طرف خودتون؟
حداقل بذارید همون مسائل و مشکلاتی که نگرانشید، باعثش باشن.
اگه نامزدی رو خودتون بهم بزنید، بعدها ممکنه احساس پشیمونی زیادی براتون بوجود بیاد.
توکلتون به خدا باشه و صبر کنید.
ویرایش توسط Experience : 06-26-2016 در ساعت 09:38 AM
هیچ چیز برای یک مرد درد اورتر از این نیست زمانیکه بفکر عشق خود هست که اروزی ماندن تمام عمر در کنارش را دارد غافل از اینکه شخص موردنظر (اینجا تایپیک بزند قصد جدایی داردو ...) واقعا برای خودم و خانواده های ایرانی متاسفم . ایران جایی هست که خانوادها باید همدیگر را پسند کنند
بله درسته...اما من توی خیلی از مسایلم شکست خوردم...اهدافی داشتم که صرفا سر همین مسایلی که با خانوادم داشتم رسیدن بهشون برام سخت تر شده
واقعا وقتی به شرایط خودم تو خانوادم دقت میکنم فکر میکنم ازدواج ریسکه...از یه طرف آقایون که کم نمیارند و وقتی که عشقشون رو هم از دست بدند با یه عشق تازه تر جاش رو پر میکنند
ویرایش توسط مرسانا 19 : 06-26-2016 در ساعت 01:12 PM
این حرفتون اصلا جالب نیست که میگید آقایون وقتی که عشقشون رو هم از دست بدند با یه عشق تازه تر جاش رو پر میکنند .
اکثر رابطه ها از طرف دختر و زن به هم زده میشه، پسری هم که میبینه عشقش به همین راحتی باهاش به هم زده میزنه جاده خاکی و میره تو فاز دختر ب.ا.ز.ی و هر روز با یکی بودن تا به نحوی این شکست قبلی رو تلافی کنه .
با وجودی که نامزدم رو واقعا دوست دارم اما باور کردن علاقش برام آسون نیست...جنس مرد و پسر درحق من خیلی نامردی کردند...من درد کشیدم...به انواع بیماری های جسمی دچار شدم...دلیلش هم همین آقایون بودند...
وقتی کسی رو چندسال دوست داشتم و آخرش فهمیدم که نیت و غرضش ارتباطات دیگه ای بوده و اصلا نیتش چیز دیگه ای بوده و خواسته انتقام کسی رو بگیره و نیتش رابطه های ناجور بوده
وقتی بعد پنج سال متوجه شدم...هرکس دیگه ای بود از آقایون متنفررررر میشد....شما نمیدونید هنوز از این کوچه ها که رد میشم حس نا امنی بهم هجوم میکنه...و واقعا اعتماد به نامزدم چون جنس مخالفه
برام سخته
خیلی دلم میخوا ببینم نتیجه این تایپیک ب کجا میرسه شما در پست های قبلی گفتین 18 سال سن دارین
واینکه بعد از پنج سال رابطه با نامحرم یعنی شما از سیزده سالگی یا کمتر از ان چون نمیدونم بتازگی نامزد کرده اید یا خیر. از طرف مقابلتون شکست عشقی خوردید
من سیزده سالم بود باطری ها رو ازمایش میکردم چون زود تموم میشد به بار داغ کردمشون ترکید تو چشمام شانس اوردم کور نشدم
تایپیک ک ور زیر میزارم مربوط به ترس از ازدواج هست که شما با این مشکل روبه رو هستین میتونید بخوانید من از توصیه دکتر شهرام نهایت بهره را برده ام یا حق
http://forum.moshaver.co/f123/%D8%AA...81/#post188187
ویرایش توسط Hoooman : 06-26-2016 در ساعت 07:40 PM
من با کسی رابطه نداشتم به خدا
فقط میخواستند بهم تجاوز کنند
منم ساده بودم و باور کرده بودم دوستم داره
ولی نه...من معتقد بودم حداقل تا حدی که هرگز جواب اون شخص رو ندادم
نامزدم هم فرد دیگه ای هست
درواقع من کوچکترین ارتباطی با کسی نداشتم
فقط قبل نامزدم کسی رو دوست داشتم که ازم رابطه های دیگه ای رو میخواست
که تهدیدم میکردند و یکیشون هم همسایمونه
برای انتقام از خانوادم میخواستند عاشق بشم و تسلیم خواسته هاشون بشم
اما من بعد پنج سال اینارو مطمعن شدم که قضیه از چه قرار بوده
اصلا من با هیچکی رابطه نداشتم
حتی در حد کلامی
چه زود به کارهای نکرده متهم شدم
به خدا تو اون پنج سال جواب سلامش رو هم ندادم
از روزی که در انجمن اومده ام یک نوع بیماری ناشناخته در وجود شما میشه حس کرد
اون مطالب که بنده گفتید ، اتفاقات که براتون افتاده تجاوز و ... مسائل دیگه ای در تایپیک های قدیمی مطرح کردین،که واقعیت زندگیته اما دوباره در جای دیگر انکار کردین وگفتین مقاله نویس هستید شاعر هستین،
مثل یه نویسنده که توی داستانش محو میشه، اگه این داستان تخیلی ساخته خودته بد روش رو انتخاب کردین به یک روانشناس در شهرتون مراجعه کنید واستون نگرانم
آقاب محترم درسته من شاعر و نويسندم
اما اين واقعيت زندگيم بوده
ميدونم دركش خيلي سخته
ولي همين قضيه ها باعث شد شاعر و نويسنده بشم
انفاقاتي كه روي قلبم تلنبار شدن و همه ي نوشته هام نتونسن از پسش بر بيان
همه ي مشكلات يه طرف...بي دركي شما و اطرافيان يه طرف
این تاپیک رو و تاپیک های شخصیم رو لطفا بالا نیارید
انتظار ندارم کسی راهنماییم کنه
فقط نمک نپاشید کافیه
لطفا...لطفا و لطفا دیگه تاپیک های شخصیم رو بالا نیارید
اگه قرار بر این بود من بخوام کسی کمکم کنه این همه رنج نمیکشیدم که خودم به خودم کمک کنه
حالم واقعا بد شد
روز بخیر
از کسایی که کمک کردن ممنونم
از کسایی که کمک نکردن و نمک به زخم هام پاشیدن ممنون
یاد گرفتم توقع زیادیه بعضیا درکم کند
و تصمیم خودم رو هم در این مورد گرفتم
من به همه ی کسایی که مشکلی دارن تو زندگیشون...چیزایی که از تصور خیلیا خارجه
یا مشکلاتی که بغضش داره خفشون میکنه میخوام خودشون به خودشون کمک کنند
چون خودشون میدونند چشونه...
درجواب شماهم باید بگم هروقت انتظار داشتم راهنماییم کنند نتیجه همین شده
به هرحال انسان باید اونقدر قوی باشه که رو پاهای خودش وایسه
بازم میگم تاپیک فنون مشاوره رو حتما قبل از مشاوره دادن بخونید
یه سری فنون هم هست که باید خودتون بدونید
کسی که توانایی مشاوره دادن رو نداره مشاوره نده
شما چه میدونید من از عصر دیروز تا شبش گریه کردم
حالم خوب بود و بدتر شد
پس از کاربران،مشاوران و مدیران میخوام اصول روانشناسی
رو درحین مشاوره دادن رعایت کنند
از شما هم ممنونم بابت پستی که گذاشتید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)