تربیت بچه

[talieh]

....

[داداش کایکو]

با سلام
زور و اجبار فراری دهنده هستن.اگر میخوایین بچه تون راه درست رو بره هر مطلبی که میگین با دلیل و مدرک باشه تا به دلش بشینه و واقعا خودش درست و خطا رو تشخیص بده.
مادر شوهرها خیلی چیزها میگن از این گوش بشنوین از اون یکی بدین بیرون.
شما اگر پدر مادر خوبی باشین بچه هم درست از آب درمیاد. مثلا اول باید خودتون مسواک بزنین بعد بهش با دلیل و منطق بگین که چرا باید مسواک بزنه و ...
دیگه خودتون بهتر همه رو میدونین.

[mamadiiiiii]

یا قران اینا کین؟؟؟؟؟؟؟
بنظرم کسی که 50 یا 60 سالش هست و این طرز فکر قدیمی اما قابل احترام رو داره و اصلا به نظر بقیه و حتی پدر و مادر بچه توجه نمیکنه
باید با زور باهاش حرف زد
با پنبه باید سر برید.
بگو اگه تو بیل زن بودی باغچه خودتو بیل می زدی
یا زور یا داد و بیداد
من که راهکاری دیگه به ذهنم نمیرسه
به شوهر جونتونم سلام برسونید
درضمن اینم بگم ادم لازم نیست بخاطر رفتاری که خودش دوست داره و اونو انجام میده،برای بقیه توضیح بده
من مادر زنم اینجور باشه با ماشین میکشمش.
عجب دور و زمونه ای شده

[حناء]

یا قران اینا کین؟؟؟؟؟؟؟
بنظرم کسی که 50 یا 60 سالش هست و این طرز فکر قدیمی اما قابل احترام رو داره و اصلا به نظر بقیه و حتی پدر و مادر بچه توجه نمیکنه
باید با زور باهاش حرف زد
با پنبه باید سر برید.
بگو اگه تو بیل زن بودی باغچه خودتو بیل می زدی
یا زور یا داد و بیداد
من که راهکاری دیگه به ذهنم نمیرسه
به شوهر جونتونم سلام برسونید
درضمن اینم بگم ادم لازم نیست بخاطر رفتاری که خودش دوست داره و اونو انجام میده،برای بقیه توضیح بده
من مادر زنم اینجور باشه با ماشین میکشمش.
عجب دور و زمونه ای شده

[رهگذر زندگی]

سلام دوست عزیز بهتون تبریک میگم بنظرم شما مهم ترین حمایت و الان دارید و یه قدم از بقیه جلوتر هستید اونم همسرتون هستش بقیه رو دیگه شما خیالی فرض کنید بزار هرچی میخان بگن شما در ظاهر هرچی گفتن یه لبخند بزن و سریع بحث و عوض کنید با کمک همسرتون بنظرم اصلا جلوشون گارد نگیرید چون نقطه ضعف تونو میفهمن و بدتر میکنن بی تفاوت باشید به حرفاشون بعدشم کمتر رفت و امد کنید تا زیاد ذهن تونو درگیر این مسائل نکنید شما الان باید فقط به خودتون و بچه تون فک کنید مسلما این پدرو مادر هستن که تو تربیت بچه نقش بسزایی دارن و بچه رو به شیوه تربیتی خودشون تربیت میکنن وقتی بچه رو به زور بخاین وادار به کاری کنید که دوست نداره دلزده میشه و پس میزنه اون کارو این دوره دوره ی حرف زور و بی منطق نیست.

[polis]

شما واقعا به مشاوره نیاز داری...!

50 هزار تومن دستی هم بهم بدم نمیشینم 30 دقیقه وقتم رو بگذترم واسه خوندن این افاظات
خودش بریده و دوخته ... من بیام چی بگم؟
70 خط, چه خبره؟! چی فکر کردی در مورد ما؟!!
توی چهار خط میان حرفشون رو میزنند و بعد میشینن کنار فقط گوش میدن اگه لازم شد جواب دوستان رو میدن

[رهگذر زندگی]

خوب بنده خدا خواسته جامع و کامل توضیح بده وبچه ها همه جوانب و بررسی کنن خخخخ

[talieh]

....

[talieh]

....

[رهگذر زندگی]

ببین بنظرم دلیلی نداره شما تو همه مهمونی هاشون شرکت کنید هزار تا بهانه میشه اورد وقتی از همون اول دل به دل اونا بدی خوب مسلما میشه توقع و اگه یه روز نرید مهمونی خونه کسی میشینن به حرف خاله زنک زنی اگه هم میتونی خونه تو عوض کن آرامش آدم از هرچیزی مهم تره شاید مسیر رفت و امد همسرت سخت تر بشه ولی عوض آرامشی که میاد و زندگیت خیلیبیشتر از این حرفاست خونه بابا و مامانت هم برو سر بزن تو یه شهر هستید اینطوری روحیه خودتم عوض میشه باور کن بی محلی و بی تفاوتی به حرفا اینا بهترین جوابه براشون

[polis]

کارت دعوت نفرستادم براتون
نخونین خب

خانوم چرا به اونهاییی که مطالبتون رو می خونند توهین میکنید؟!...
اصلا به من چه به قول خودتون کارت دعوت که نفرستادین...
یا امام حسین
50 خط دیگه ما رو مهمون کردی؟!!

شما واقعا به مشاور نیاز دارید...!

[mamadiiiiii]

اره خودشه

[hamideh banoo]

سلام.
یه مشورت ازتون می خواستم. فقط خواهشا با داد و بیداد و پرخاش جواب ندین. اونو خودمم بلدم
یه راه حل منطقی و کاربردی میخوام.
من ان شاا... بزودی چهارماه بارداریم تموم میشه و چیزی نمونده که فرشته کوچولومون بیاد پیشمون. منتها جدای از نگرانی هایی که اینجور وقتها مادرها دارن، من یه سری ناراحتی ها هم دارم که از ابتدای ازدواج همیشه میدونستم یه جا بالاخره باعث بروز مشکل میشه.
ما از نظر اعتقادی و سیاسی خیلی با خانواده همسرم متفاوتیم. البته هرگز با اقوام همسرم کوچکترین بحثی نداشتیم و همیشه محترمانه و حتی صمیمانه با هم مراوده داشتیم.
اما مادرشوهر و برادرشوهرم انگار از روز اول عزمشونو جزم کردن که یا منو تغییر بدن یا اشکمو در بیارن.
الان هم که باردارم اوضاع وخیم تر شده. همش با من سر جنگ دارن. مدام چه مستقیم و چه غیرمستقیم تلاش میکنن نظرشونو درمورد تربیت بچه بهمون تحمیل کنن.
البته انصافا همسرم مثل همیشه سرسختانه جلوی همه شون ایستاده و مثل یه پدر فداکار نمیذاره کسی نگاه چپ به بچه مون بندازه.
اما خب من مادرشوهرمو بهتر میشناسم. بیدی نیست که به این بادها بلرزه. و چون خیلی اعتماد به نفس بالایی داره اصلا مجال نمیده کسی خلاف نظرش حرف بزنه.
همین الان چپ میره و راست میره و میگه این بچه باید حافظ قرآن بشه، ولایت مدار بشه، بسیجی فعال بشه، به جای شعر و ترانه باید از همین الان براش قرآن پخش کنین تا مثل محمدحسین طباطبایی تو سه سالگی قاری بشه!!!
یعنی کهیر میزنم از این حرفا.
یه وقتها دلم میخواد بگم شما که لالایی بلد بودی چرا بچه هات اینجوری نشدن؟
بگذریم که شوهر جونی من اصلا حسابش از این خانواده روان پریش جداست. ولی همین برادرشوهرم. یعنی واقعا دلم نمیخواد ببینمش. یه ادم تک بعدی، خودخواه و از خودمتشکر. با اینکه شش سال از من کوچیکتره اما نه احترام سرش میشه نه ادب. دقیقا کپی مادرشه. همش میره روی اعصاب من.
مثلا همین دیشب. مادرشوهرم یه ساعت جیغ و داد راه انداخته بود که اگه بچه تون دختر شد باید از همون اول رو حجابش کار کنین. بفرستینش مدارس قرآنی چون این مانتویی ها همه شون آشغالن!! (با عرض معذرت از همه. اصلا خواهر خودمم مانتوییه ولی خانمی از سر و روش میباره.)
من میدونم این حرفا مزخرفه. خودمم خداشاهده تو عمرم کسی رو با حجابش قضاوت نکردم. اصلا خودمم تازه چند ساله چادری شدم.
خلاصه که شوهر جونم هم شروع کرد با مادرش دعوا و جنجال که حرف دهنتون رو بفهمین و چه ربطی داره و شما جاتون ته جهنمه با این دیدگاهتون و...
جالبتر اینکه مادربزرگ همسرم هم حضور داشت که مانتوییه!!!!

حالا اینا به کنار. گیر داده اسم بچه تون باید قرآنی باشه!
اخه به اونا چه مربوطه؟ این زندگی ماست نه اون. همش دخالت و تحمیل عقاید بی معنی.

اتفاقا من و همسرم خیلی درباره بچه مون باهم حرف میزنیم. اصلا هر شب یکی دو ساعت رو اختصاص دادیم به بیان نظراتمون درباره تربیت بچه. هر دومون هم اتفاقا با توجه به روایات به این توافق رسیدیم که بچه ها به خاطر فطرت پاکشون خودشون تو راه حق هستن. فقط پدر و مادر باید مراقب باشن با افراط و تفریط بچه رو خراب نکنن.
اصلا خود من. هرگز مادرو پدرم وادارم نکردن نماز بخونم یا حجابمو رعایت کنم. بلکه یادمه از بچگی وقتی میدیدم خودشون اینجور چیزها رو رعایت میکنن، منم کم کم یاد گرفتم انجامشون بدم. و چون زور و اجباری در کار نبود اتفاقا خداروشکر تو شرایط مختلف هم تلاش میکنم واجباتم رو حتما انجام بدم.

اما برعکسش. همین مادرشوهرم. از بس به بچه هاش تشر میزنه حتی به همسر سی ساله من که بزودی پدر میشه. اونقدر همسرم دین زده بود که تا مدتها بعد از ازدواجمون تا جایی که میتونست از زیر نماز در میرفت و به مستحبات هم که اصلا اعتنایی نداشت. من هم دقیقا روش پدر و مادرمو اعمال میکردم. اصلا مستقیم بهش نمیگفتم بیا نماز بخون.
مثلا پا میشدم واسه نماز، میگفتم میای بهت اقتدا کنم؟
یا میگفتم تا من برات کیک رو اماده میکنم پاشو نمازتو بخون که بعدش بشینیم کیک بخوریم.
اونم قبول میکرد و کلی هم ذوق میکرد و کم کم براش جا افتاد نمازهاشو بخونه یا اگه قضا میشه حتما قضاشو بخونه.
یا مادرشوهرم هروقت جایی روضه بود با دعوا و نال و نفرین که همه تون میرین جهنم و کافرین و... همه رو وادار میکرد بیان روضه شرکت کنن که زور زورکی یه ثوابی ببرن مثلا!!!
همسرم بعد از ازدواج از شب قدر هم فراری شده بود. انگار تازه از دست مادرش خلاص شده باشه. اونم کلی طول کشید تا با زبون ریختن و مهربونی ترغیبش کنم خودش واسه رفتن به عزاداری عاشورا یا شبهای قدر پیشقدم شه.

حالا نمیتونم برم به مادرشوهرم بگم بفرما. پسری که تو تربیت کردی بودی فلان بود و من درستش کردم.
چون اولا شوهرمو کوچیک کردم.
ثانیا به قول معروف نرود میخ اهنین در سنگ. اینا گوش نمیدن که. همیشه عقل کل میدونن خودشونو.

خلاصه که هربار میرم خونه شون یا جایی میبینمشون لیست اعمال مذهبی و نسخه های مثلا قرآنی که برامون پیچیدن رو بهمون میدن و گیر میدن باید انجامش بدین.

من نه میخوام کوچولومون رو ول کنم که خدای نکرده به بیراهه کشیده بشه، نه میخوام اونقدر تو معنویات غرقش کنم که فراری بشه. خودم حد تعادل رو نگه داشتم. روزی 5 صفحه قران براش میخونم (که اونم مادرشوهرم میگفت کمتر از روزی یه جزء فایده نداره!!!)
براش تو محرم چله زیارت عاشورا گرفتم. روزی چندتا صلوات میفرستم، بعضی از سوره هایی که توصیه شده براش میخونم، بسم ا... میگم موقع غذا خوردن و...
اما از اونطرف موسیقی شاد هم گوش میدم، پارک میریم با همسری، مهمونی میریم. چون اتفاقا تو بارداری به خاطر تغییرات هورمونی ادم افسرده میشه، باید تا میتونه شاد باشه که بچه هم بهتر رشد کنه و خوش رو بشه.

منتها اینا میگن باید فقط بری روضه و قران گوش بدی و...

طفلی همسری یه بار که رفته بودیم خونه بابای من، اونجا نوارهای قصه و ترانه های بچگیامو دید گفت اینا چیه؟
گفتم مال بچگیامه. نوار ترانه س.
همسری با حسرت گفت از اینا داشتی؟ مامان من که فقط شب و روز تو خونه قران میذاشت انگار مجلس ختمه!!!

من نمیخوام بچه مون با این افکار مسخره بزرگ بشه. میترسم دخالتهای اونها باعث بشه از رو لج هم شده بچه مو با دست خودم از دین زده کنم.

خلاصه که نمیدونم با این ادمای خشکه مقدس چکار کنم؟
میشه راهنماییم کنین؟

هرچی میگن بگو چشم ولی کارخودتو بکن

[سهيل]

دوستان عزيز
مشخصه كه همه قصد كمك داريد اما انقدر انتقادات ازين دوستي كه سوالشو مطرح كرده زياده كه علاوه بر اينكه مشكلي از مشكلاتش كم نشد بلكه اضافه هم شد
دوستان توجه كنيد كه حداقل اينكه اگر اطلاعاتي نداريم بار مشكلات فكريه فرد رو بالا نبريم
وقتي عزيزي موضوعي رو مطرح ميكنه حتما به جايي رسيده كه نياز به مشورت داره

ولي جدا حس مشاركت و نوع دوستي دوستان قابل ستايشه

[talieh]

....